جدول جو
جدول جو

معنی رساطون - جستجوی لغت در جدول جو

رساطون
(رَ)
شرابی است که مردم شام از خمر و عسل درست کنند و ازهری گفته که لغت رومی است و عربی نیست. (از المعرب جوالیقی ص 157) (ناظم الاطباء). می، لغت رومی است مستعمل عرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شرابی است مردم شام را که از می و انگبین کنند. (تاج العروس). شرابی که از عصیر انگور و عسل با بعضی افاریه سازند. (یادداشت مؤلف). شراب. از واژه های دخیل است و نمی دانم از چه زبانی است. (از اقرب الموارد). اصل آن به یونانی رساطوم بوده است. (ازحاشیۀ ص 76 نشوءاللغه). شرابی است که از خمر و عسل و ادویۀ حاره ترتیب دهند و گرمتر و قویتر از شراب ارسطون و در امزجۀ بارده نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
رساطون
لاتینی تازی گشته می باده
تصویری از رساطون
تصویر رساطون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسایون
تصویر کسایون
(دخترانه)
کتایون، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سه دختر قیصر روم و همسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
دسته ای از سپاهیان که آتش و چیزهای شعله ور با نفت به طرف دشمن می انداخته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اساطین
تصویر اساطین
اسطوانه ها، استوانه ها، جمع واژۀ اسطوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
چیزی یا کسی را به جایی بردن مثلاً مرا تا محل کارم رساند
آگاهی دادن، گفتن مطلبی به کسی
چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن، متصل کردن دو چیز به یکدیگر مثلاً دو سرنخ را به یکدیگر رساند
پرورش دادن، پروراندن
کنایه از باعث ازدواج دو نفر شدن
خبر یا سلام یا مانند آن را به جایی بردن، ابلاغ کردن
دلالت کردن، نشان دادن
وارد کردن
پسوند متصل به واژه به معنای دادن مثلاً آسیب رسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
شاید از ارکتوم لاطینی، عاقونا. (بحر الجواهر). نعوظ و اختلاج شرم مرد همیشه و تمدّد اوعیۀ آب مردی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رساطون. در کلمه رساطون که در اصل یونانی و بمعنی شراب است گاهی سین را به شین تبدیل کرده رشاطون گویند. رجوع به رساطون و المعرب جوالیقی ذیل ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
این واژه در برهان آمده و رومی دانسته شده یلنجوج (عود هندی) عود هندی. توضیح لاتینی کلمه باین معنی پیدا نشد و ما در شیه برهان حدس زده ایم که محرف مسفنطن باشد ولی کلمه اخیر بمعنی انجدان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرسطون
تصویر فرسطون
یونانی تازی گشته کپان (قپان) ابزاری برای سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
رسانیدن، کسی یا چیزی را بجائی یا نزد کسی بردن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساتون
تصویر بساتون
پارسی تازی شده:، جمع بستان، بوستان ها جمع بستان بوستانها
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده زراندوک از گیاهان گیاهی از تیره زرآوند که پایاست و در جنگلهای مرطوب نواحی معتدله اروپا میروید. سوش و ریشه آن بوی معطر دارد و در طب بعنوان مسهل و مقیی مصرف میگردد. برباله، اسارون شامی
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی استوانه ها، ستون ها جمع اسطوانه. ستونها رکن ها ارکان، بزرگان برجستگان: ازاساطین عصر خویش بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخون
تصویر راسخون
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
((رَ یا رِ دَ))
چیزی یا خبری را به کسی دادن، پروراندن، رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساطین
تصویر اساطین
جمع اسطوانه، ستون ها، ارکان، مجازاً بزرگان، برجستگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
Convey
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
transmettre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
伝える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
להעביר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
menyampaikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
पहुंचाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
overbrengen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
trasmettere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
transmitir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
transmitir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
传达
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
przekazywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
передавати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
übermitteln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
передавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رساندن
تصویر رساندن
전달하다
دیکشنری فارسی به کره ای