جدول جو
جدول جو

معنی رسادیق - جستجوی لغت در جدول جو

رسادیق
(رَ)
جمع واژۀ رسداق. (ناظم الاطباء). رجوع به رسداق و رستاق و روستا و رساتیق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رساتیق
تصویر رساتیق
رستاق ها، روستاها، ده ها، جمع واژۀ رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزادیق
تصویر رزادیق
رستاق ها، روستاها، ده ها، جمع واژۀ رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
زندیق ها، کافران، جمع واژۀ زندیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنادیق
تصویر صنادیق
صندوق ها، جعب های بزرگ چوبی یا فلزی، کنایه از خزانه ها، کنایه از تابوت ها، جمع واژۀ صندوق
فرهنگ فارسی عمید
اجازه نامه ای همراه با مهر و امضای نمایندۀ یک کشور که به خارجیان برای ورود به آن کشور داده می شود، ویزا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مسلوقه. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلوقه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عبارت و امضایی است که نوشته ای را دارای اعتبار می سازد مانند روادید کنسول روی گذرنامه ها. ویزا
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رادوف. (منتهی الارب). رجوع به رادوف شود
لغت نامه دهخدا
شودانیق. از طیور صید، صقر یا شاهین را نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فندق. کاروان سراها. (یادداشت مؤلف). فندق مسافرخانه است در تداول امروز. فنادق، جمع واژۀ فنداق، به معنی صحیفۀ حساب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ماران. (منتهی الارب) (آنندراج). الحیّات. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به مار شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سرداب. (دهار). رجوع به سرداب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بندوق، بمعنی تفنگ. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به بندق و به بندوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسحاق. (ناظم الاطباء). رجوع به مسحاق شود، جمع واژۀ منسحق (به ندرت). (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به منسحق شود، جرت من عینه مساحیق الدموع، یعنی اشکهای روان. (اقرب الموارد).
- مساحیق السماء، ابرهای تنک. (ناظم الاطباء).
- مساحیق من الحشم، قطعه ای هنگفت از چربیهای چسبیده به روده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صندوق: و صنادیق مصاحف بمیان صحن می آوردند ومصاحف را در دست و پا می انداخت و صندوقها را آخر اسبان می ساخت. (جهانگشای جوینی). رجوع به صندوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مستقه: و ذکر کاریزها و جویها و رودخانه ها و آسیاها و مقاسم آبهای آن و مساتیق آن و عدد ضیاعها و رساتیق آن (قم) . (تاریخ قم ص 20). رجوع به مستقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصداق. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصداق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رزداق. (ناظم الاطباء) (دهار) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رزداق، معرب روستا. روستاها: مرد به شهر آمد و طواف میکرد و در رزادیق و رساتیق میگشت. (سندبادنامه ص 304). رجوع به رزداق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رستاق. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب). جمع واژۀ رستاق، معرب و به معنی روستا. (از آنندراج). دیه ها: مرد به شهر آمد و طواف می کرد و در رزادیق و رساتیق می گشت. (سندبادنامه ص 304). این بی اصل معری از لباس فضل پسر حمالی بود از رساتیق خوارزم. (تاریخ جهانگشای جوینی). رساتیق قم بیست ویکند. (ترجمه تاریخ قم ص 58). جریبی از درخت در همه رساتیق قم سی وهفت درهم. (ترجمه تاریخ قم ص 112). رجوع به رستاق و روستا و رسداق و رسادیق و رزداق شود
لغت نامه دهخدا
(در قوامیس معتبر یاد نشده) :، جمع مصداق، گواهان راست راستگویان راستنمایان جمع مصداق. توضیح در قوامیس معتبر یاد نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساتیق
تصویر رساتیق
جمع رستاق، از ریشه پارسی روستاها جمع رستاق روستاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنادیق
تصویر فنادیق
جمع فندق، کاروانسراها، مسافرخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
ماران به گونه رمن، جمع غیداق، نا برنایان نا بالندگان: نرینه خوشخویان: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنادیق
تصویر صنادیق
جمع صندوق، تبنگوها گنجه ها جمع صندوق جعبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زتادیق
تصویر زتادیق
پیر مانی مانوی، ملحد دهری بیدین جمع زنادقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادید
تصویر روادید
عبارت و امضائی که نوشته را دارای اعتبار کند، ویزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمادیه
تصویر رمادیه
کرک خاکستری از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساریق
تصویر مساریق
بنگرید به ماساریقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنادیق
تصویر زنادیق
((زَ))
جمع زندیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادیق
تصویر مصادیق
((مَ))
جمع مصداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روادید
تصویر روادید
((رَ))
امضاء یا عبارتی که نوشته ای را تأیید کرده و به آن اعتبار می بخشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روادید
تصویر روادید
صلاحدید
فرهنگ واژه فارسی سره
جواز، ویزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مصداق ها
متضاد: مفاهیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد