جدول جو
جدول جو

معنی رزکان - جستجوی لغت در جدول جو

رزکان
(رَ)
دهی از دهستان ارنگۀ کرج. سکنۀ آن 200 تن. آب آنجا از رود کرج و چشمه. محصولات عمده آن غلات و انواع میوه و لبنیات. صنایع دستی آنجا کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزان
تصویر رزان
(دخترانه)
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریکان
تصویر ریکان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی جهرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزمان
تصویر رزمان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، ژکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
نگهبان رز، پرورش دهندۀ درخت انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
نگهبان رز، باغبان و نگهبان باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رم، روم، رومه، رنب، رنبه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
یا رزمان بن زریزاد. نام یکی از سرداران دیلمیان ازطرفداران بهاءالدوله و در جنگهایی که بین سپاه بهأالدوله بن عضدالدوله و ابونصر عزالدوله بختیار در کرمان در سال 390 هجری قمری روی داد شرکت داشت. رجوع به شدالازار ذیل ص 42 و تاریخ هلال صابی صص 358- 359 شود
نام پدر یکی از سرکردگان رامانیان بنام ابراهیم بن رزمان. ابن بلخی گوید: اکنون از این رامانیان قومی مانده اند و مقدم ایشان ابراهیم بن رزمان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جایگاهی است در شش فرسخی سمرقند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 36هزارگزی غرب قشم و 12هزارگزی جنوب راه مالرو باسعید و قشم. جلگه ای است گرمسیر و مالاریایی و دارای 279 تن سکنه که بزبان عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چاه و باران تأمین می شود و شغل اهالی صید ماهی و زراعت و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. مزارع مخلص و باغ بالا از این ده محسوب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان خشابر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 504 تن. آب آنجا از رود خانه چاف رود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و عسل می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
یا روذان. نام محلی بوده در سیستان. و بنابه نوشتۀ اصطخری (صص 238- 248) و شرح شادروان بهار در حاشیۀ ص 30 تاریخ سیستان باید روذان باشد. رجوع به دو مأخذ بالا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پرورندۀ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین). کرّام. (دهار). انگورکار. رزوان. (یادداشت مؤلف) :
بیار آنچه به کردار دیده بود نخست
روان روشن بستد بقهر از او رزبان
رز آنچه قطرۀ اوگر فروچکد بزمین
ضریر گوید چشم من است و مرده روان.
ابوشکور بلخی (از انجمن آرا).
از چرا ترسد ای شگفت از باد
چو نترسد همی رز از رزبان.
فرخی.
رزبان ز بچگان رزان باز کرد پوست
بی آنکه بچگان رزان را رسد زیان.
فرخی.
باز رزبان به کارد برد رز
بچۀ نازنین کند قربان.
فرخی.
رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی
به رز اندر به شتاب از ره دولاب همی.
منوچهری.
رزبان تاختنی کرد بشهر از رز خویش
در رز بست بزنجیر و به قفل از پس و پیش.
منوچهری.
رزبان شد بسوی رز به سحرگاهان
کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان.
منوچهری.
رزبان آمد و حلقوم همه بازبرید
قطره ای خون بمثل از گلوی کس نچکید.
منوچهری.
، باغبان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ص 12) (برهان). گاه از رزبان مطلق باغبان اراده شود. ناطور. دخو. تاک نشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شاعر فرانسوی که در اوبینه راکان در سال 1589 میلادی متولد شد و در 1670 میلادی درگذشت، او نویسندۀ کتاب برژری ها می باشد که تحت تأثیر ادبیات ایتالیایی نوشته شده است
لغت نامه دهخدا
نام محلی در کنار راه قزوین و همدان میان داکان و سیف آباد، در 197هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ده مرکز دهستان ریکان بخش گرمسار شهرستان دماوند، 937 تن سکنه دارد، آب آن از حبله رود و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و بنشن و انار و انجیر است، از طریق کوشک ماشین می توان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از بخش سیمکان شهرستان جهرم، دارای 108 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا برنج و خرما و صنایع دستی زنان گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رتک. پویه دویدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی). رتک. (ناظم الاطباء). و رجوع به رتک و رتک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
موی زهار. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (برهان). رنبه. (فرهنگ اسدی). رم. رومه. رنب. (از برهان) :
رویت به ریشت اندر ناپیدا
چون کیر مرد غرچه به رمکان در.
منجیک (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون. سکنه 308 تن. صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه. پاسگاه ژاندارمری و 3 باب مغازه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از رستاق ساوه و جزستان است. (تاریخ قم ص 116) ، ماله. (شرفنامۀ منیری) ، گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج).
رجوع به برزه گاو شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام قصبه ای است در شش فرسخی شهر شیراز که یکهزار خانه آباد و معمور دارد، وقتی کان زر داشته و زرقان معرب آن است و مرقد سیدنسیمی شاعر در آنجاست که مرید شاه فضل نعمی بوده و شهید شده رحمهاﷲ. (انجمن آرا) (آنندراج). قصبه ای است در زیر قلعۀ ایگ (دارالملک شبانکاره). هوایش به اعتدال نزدیک بود، اما آبش ناگوارنده است و در او غله، پنبه، میوه و خرما بسیار نیکو باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 138). رجوع به زرقان و فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اژکان. (مؤید الفضلاء). رجوع به اژکان شود
لغت نامه دهخدا
دانستن چیزی را و دریافتن. (از منتهی الارب). شناسیدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
قریه ای است پنج فرسخ میانۀ جنوب و مغرب منامه به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
قریه ای از قرای فارس بساحل دریا. (تاج العروس). یاقوت گوید: من گمان میکنم ارزکان از قرای فارس و در کنار دریا واقع است و ابوعبدالرحمن عبدالله بن جعفر بن ابی جعفر الارزکانی بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش دستجردشهرستان قم. سکنه آن 547 تن. آب از سه رشته قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و گردو و قیسی و بادام و دیگر میوه ها. راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به ترجمه تاریخ قم ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکان
تصویر ازکان
گمان کردن، درست در آمدن گمان، یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزان
تصویر رزان
درخت انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکان
تصویر زکان
کسی که خود به خود سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
((رَ))
محافظ باغ انگور، باغبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
((رَ مْ))
موی زهار
فرهنگ فارسی معین
رادکان، آبادی ای در دامنه ی رشته کوه البرز و در جنوب غربی
فرهنگ گویش مازندرانی