جدول جو
جدول جو

معنی رزآبادی - جستجوی لغت در جدول جو

رزآبادی(رَ)
رزابادی. منسوب است به رزآباد که کوچه ای است در مرو. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
رزآبادی(رَ)
رزابادی. اسماعیل بن احمد رزآبادی مروزی، مکنی به ابوالوفاء. از ابوبکر محمد بن عبدالعزیز جنوجردی روایت کرد. و ابوالفتح عبدالغافر بن حسین کاشغری لامعی حافظ از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبادی
تصویر آبادی
آباد بودن،
روستا، ده، قریه، دیه، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
عمل رزبان. شغل رزبان. نگهداری باغ انگور. (یادداشت مؤلف). رجوع به رزبان شود
لغت نامه دهخدا
(زُ دا)
لغتی است در زبّادی ̍. گیاهی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس) (آنندراج). رجوع به زبادی و زبّاد شود
لغت نامه دهخدا
(زُبْ با دا)
گیاهی که نام دیگر آن زباد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به زبّاد شود
لغت نامه دهخدا
جای آباد و جای معمور، آبادانی، از ده و شهر و امثال آن:
که جغد آن به که آبادی نبیند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
از پهلوی آواتی، عمران، سعادت، عمارت، عمران، برابر ویرانی:
آبادی میخانه ز ویرانی ماست
جمعیت کفر از پریشانی ماست،
خیام،
،
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یزید بن خمیرالزبادی. بگفتۀ عبدالغنی بن سعید منسوب است به زباد، بطنی از اولاد کعب بن حجر بن اسود بن کلاع. یزید از پدرش خمیربن یزید روایت دارد و حیویه بن شریح مصری از او نقل حدیث کرده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مالک بن خیر اسکندرانی. از زباد مغرب است. (تاج العروس). مالک بن خبر زیادی اسکندرانی. محدث است از ابوفیل معافری و دیگران روایت دارد و حیوه بن شریح و ابوحاتم بن حیان از او نقل حدیث کرده اند. وی منسوب به زباد (موضعی در افریقیه) است و حازمی او را منسوب به ذوالکلاع دانسته است. (از معجم البلدان چ وستنفلد). در لسان المیزان آمده: مالک بن خیر زبادی در طبقۀ ابن وهب و زید بن حباب و رشدین است و از حیوه بن شریح روایت دارد و بوسیلۀ ابوقبیل از عباده این خبر رامرفوعاً نقل کرده: لیس منا من لم یبجل کبیرنا. ابن قطان گوید: کسی بوثاقت او تصریح نکرده است. مالک بن خبر در 153 هجری قمری درگذشت. (از لسان المیزان). سمعانی آرد: مالک بن خیر زبادی اسکندرانی بگفتۀ ابوحاتم بن حیان منسوب است به زباد، موضعی در مغرب، و از مالک بن سعید و ابوقبیل روایت دارد و حیویه بن شریح و عبدالله بن وهب از او نقل حدیث کرده اند. (از انساب سمعانی ذیل زباذی). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل زباد شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مانه شهرستان بجنورد، واقع در 25 هزارگزی شمال باختری، سر راه مالرو عمومی محمدآباد به دشنک. هوای آن گرم و دارای 211 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات پنبه تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان کربال بخش زرقان، شهرستان شیراز. واقع در 21هزارگزی خاور زرقان و 2هزارگزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد، با 191 تن سکنه. آب آن از رود کر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به زباد (بطنی از بنی کعب یا موضعی در آفریقیه). رجوع به زباد و زبادی شود
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 124 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات و حبوب و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
دهی است از دهستان هلیلان بخش مرکزی شاه آباد، دشت و معتدل سرد است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
دهی از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 37هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 8 هزارگزی شمال شوسۀ میاندوآب به مهاباد. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 164 تن. آب آن از رود خانه سیمین. محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان رودبار است که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 1116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در سی هزارگزی شمال باختری بیرجند، جلگه، گرمسیری، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان زوارم بخش شیروان شهرستان قوچان. محلی کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن 870 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگور و گردواست. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان دیزمار غربی بخش ورزقان شهرستان اهر، در 46هزارگزی شمال غربی ورزق و سی و پنج هزار و پانصدهزارگزی راه تبریز به اهر و در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 511 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات سردرختی و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است و دارای یک استخر طبیعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در سی هزارگزی جنوب باختری کهنوج و پانزده هزارگزی راه فرعی کهنوج به میناب. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک، کوهستانی و سردسیری است و سکنۀ آن 837 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ارزن، بن شن، پنبه، کنجد، کرچک می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، بلندی کوه. ستیغ کوه. قلۀ کوه:
ببودند یک هفته بر برزکوه
سرهفته گشتند یکسر ستوه.
فردوسی.
که اکنون شما را بدین برزکوه
بباید بدن ناپدید از گروه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رزاباد. نام کوچه ای است در مرو. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ ی ی)
حیثم بن سنبی بر طبق ضبط ابوسعید بن یونس. وعبدالغنی بن سعید نام پدر حیثم را سبنی (به تقدیم باء) ضبط کرده و من خود این ضبط را از ابویوسف یعقوب بن مبارک نیز شنیده ام. (از انساب سمعانی ذیل زبادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
عمارت عمران آبادانی مقابل ویرانی خرابی: (آبادی میخانه ز ویرانی ماست) (منسوب به خیام)، جای آباد محل معمور آبادانی از ده و قریه و شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادی
تصویر آبادی
عمران، آبادانی، جای آباد، ده، قریه
فرهنگ فارسی معین
آبادانی، عمارت، عمران، ده، دهات، دهکده، روستا، شهر، واحه، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیر و فایده نصیب شما می شود - محمد بن سیرین
اگر خود را در ده یا روستا شهرستانی آباد ببینید امنیت و آرامش می یابید. چنان چه بیننده خواب ببیند که در دهی گم شده نشانه شرو فساد و بدی است. نفایس الفنون
دیدن آبادی نشانی از گشایش کارهای بسته است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
روستا ده آبادی
فرهنگ گویش مازندرانی
جمعیت
دیکشنری اردو به فارسی