جدول جو
جدول جو

معنی رذاه - جستجوی لغت در جدول جو

رذاه
(رُ)
جمع واژۀ رذی ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رذی ّ، بیمار گران از بیماری. (آنندراج). رجوع به رذی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رواه
تصویر رواه
طعام زندانیان، غذای زندانیان و اسیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
فراخ شدن و آسان شدن زندگی، فراخ عیشی، تن آسانی، آسودگی، رفاهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رذال
تصویر رذال
رذیل ها، ناکس ها، فرومایگان، پست ها، نابکارها، جمع واژۀ رذیل
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
اذات. اذیت. رنجش. آزار. رنج. آنچه از او آزار یابند، به امتحان دادن چیزی را، مکافات امری کردن: اذاقه اﷲ وبال امره. همگنان را به احاقت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منحوب گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 206) ، اذاق زید بعدک کرماً، کریم و سخی گردید
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
حصنی در کوه جحاف به یمن
لغت نامه دهخدا
(قَ)
واحدقذی ̍. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قذی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین خوش خاک، دور از آب و از شوری و ناگواری. (از منتهی الارب). عذیه. (منتهی الارب). زمین خوش که کشت را شاید. (مهذب الاسماء). ج، عذوات. زمین خوش دوراز آب و دارای گیاه ناسازگار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گیاهی است. ج، رشاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آسودگی و استراحت. (ناظم الاطباء) ، ناز و نعمت. (از ناظم الاطباء) ، فراخی عیش. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات) ، سازواری، تن آسایی. (ناظم الاطباء). تن آسانی. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، جمع واژۀ رفه. که به معنی تن آسانی است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راضی. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ راض. (منتهی الارب). جمع واژۀ راضی. مرد خشنود. (آنندراج). رجوع به راضی شود، جمع واژۀ رضی ّ. (از منتهی الارب). رجوع به رضی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یا رعات. جمع واژۀ راعی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به راعی و رعات شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رامی. (از اقرب الموارد). رجوع به رامی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ج راوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). روات. رجوع به راوی و روات شود، در اصطلاح ادب و لغت به جمعی از مردم گفته می شود که اشعار و امثال و اقوال و اخبار مختلف عرب را جمع و نقل وروایت کنند. و رجوع به روایه و روایت و راوی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جنبش آب بر روی زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
طعام است مر زندانیان را. (از آنندراج). قوت و طعام زندانیان و اسیران. (ناظم الاطباء) :
قفس تن شده بدل زندان
پاره های جگر رواهش دان.
ابوالمعانی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخ و آسان شدن زندگانی کسی. (منتهی الارب) رفاهیه. (المنجد) (اقرب الموارد). رفاهه. (المنجد). زندگانی فراخ و به عیش زیستن. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). فراخ زیستن. رفاهت. رفاهیت. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفاه و رفاهیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
نام صحابیۀ غنویه بصریه است. ابن سیرین از او حدیثی را در باب تقدیم سه فرزند روایت کرده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذاه
تصویر قذاه
خاشاک در چشم یا در جام می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراه
تصویر ذراه
آغاز سپید مویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاه
تصویر رثاه
سست دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضاه
تصویر رضاه
جمع راض، خشنودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذائه
تصویر رذائه
بیماری، سستی، ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذاله
تصویر رذاله
کنجاله، ناکس ناکسی پستی نامردی فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاه
تصویر اذاه
رنج آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذال
تصویر رذال
ناکس پست فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذاذ
تصویر رذاذ
باران ریز گرده باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رداه
تصویر رداه
سنگ بزرگ خرسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاه
تصویر رعاه
جمع راعی، شبانان، فرماندهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواه
تصویر رواه
جمع راوی، باز گویندگان، چمانیان (ساقیان)، آب برکشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسودگی، استراحت، ناز و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
((رَ))
آسودگی، تن آسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاه
تصویر رفاه
آسایش
فرهنگ واژه فارسی سره