جدول جو
جدول جو

معنی ردح - جستجوی لغت در جدول جو

ردح(رَ دَ)
زمان دراز. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ردحان شود
لغت نامه دهخدا
ردح(رَ)
درد سبک و خفیف. (ناظم الاطباء). درد اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). درد خفیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ردح(تَ قَیْ یُ)
درآوردن یک شقه در دامن یا سپس خیمه. (از اقرب الموارد). درآوردن یک شقه و یا ردحه دردامن خیمه و سپس خرگاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، گرداگرد خانه را به گل گرفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گویند: ما صنعت فلانه؟ وگویند: سدحت و ردحت ، یعنی بسیار فرزند آوردو ثابت و برجای ماند در خانه شوی. (ناظم الاطباء). و نیز چون زن نزد شوهر خطا کند میگویند: سدحت و ردحت. و چون مردی به حاجت و مراد خود رسد میگویند: سدح وردح. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). گفته میشود: ’سدحت و ردحت ’. سدحت، بسیارفرزند شد، و ردحت، ثابت و برجای ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ردح(رُ دُ)
جمع واژۀ رداح. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رداح، به معنی زن گران سرین و کاسۀ بزرگ و ف تنه بزرگ و سخت. (آنندراج). رجوع به رداح شود
لغت نامه دهخدا
ردح
درد کم زمان دراز
تصویری از ردح
تصویر ردح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ دِ)
حریص به چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). عجوز. (اقرب الموارد) ، پیر فانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، درادح. (منتهی الارب) ، اشتری که دندانهایش از پیری رفته و به مغرز و حنک چسبیده باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دردحه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمان دراز. (ناظم الاطباء). و رجوع به ردح شود
لغت نامه دهخدا
(رُ حی ی)
تره فروش دهات. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کاسور و آن بقال قری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
پارۀ زاید که در دامن خیمه و یا سپس خرگاه درآرند یا پرده ای که در آخر خیمه بیفزایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پرده ای که در سپس خیمه باشد. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
نوعی است از چادر، کپی فربه و بزرگ. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
چادر. (منتهی الارب). رجوع به قردح شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
زمین نرم مستوی و هموار، جای نرم که گیاه نصی رویاند یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
جای هموار. (منتهی الارب). زمین هموار. (مهذب الاسماء). زمین سخت. صرداح
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردم
تصویر ردم
سد کردن، بستن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردف
تصویر ردف
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردی
تصویر ردی
بالاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردخ
تصویر ردخ
سر شکستن، کاواک میان تهی گل فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده
تصویر رده
دسته و صف، رجه
فرهنگ لغت هوشیار
شورش بزرگ، کاسه بزرگ، لشکر گران، تغار از سنگ یا از چوب، بزرگ دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضح
تصویر رضح
بخشش اندک، عطیه کم
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راح
تصویر راح
شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درح
تصویر درح
راندن پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قردح
تصویر قردح
کپی فربه چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردح
تصویر دردح
بی دندان، پیر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردحه
تصویر ردحه
پرده چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردحی
تصویر ردحی
سبزی فروش در روستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، فروهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدح
تصویر قدح
سبو
فرهنگ واژه فارسی سره