جدول جو
جدول جو

معنی رخوده - جستجوی لغت در جدول جو

رخوده
(رِخْ وَدْ دَ)
مؤنث رخودّ. زن نرم استخوان بسیارگوشت. گویند: امراءه رخودهالشباب، ای ناعمه. (از ناظم الاطباء). مؤنث رخودّ. (منتهی الارب). و رجوع به رخودّ شود
لغت نامه دهخدا
رخوده
(رَخْ وَ دَ)
رخوده. نرمی و نازکی. (از اقرب الموارد). رجوع به رخوده شود، فراخی و فراوانی زندگانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رخوده
(رُ دَ)
رخوده. نرمی، نازکی، فراخی و ارزانی، فراخی زندگانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رخوده
نرمی، فراخی، ارزانی، بهزیستی
تصویری از رخوده
تصویر رخوده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روده
تصویر روده
قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود
مرغ سر بریده و پر کنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روذق
درخت برگ ریخته
رودۀ باریک: رودۀ کوچک، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که پس از معده قرار دارد و شامل دوازدهه، رودۀ صائم و ایلئوم است و طول آن در انسان از انتهای معده تا ابتدای رودۀ بزرگ نزدیک به هشت متر و قطرش ۳ سانتی متر است
رودۀ بزرگ: رودۀ فراخ، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که در دنبالۀ رودۀ باریک قرار دارد و شامل بخش بالارونده، کولون و راست روده است. قطر آن ۷ سانتی متر و طولش ۵/۱ متر است. بخش ابتدایی آن رودۀ کور یا اعور نامیده می شود
رودۀ صائم: در علم زیست شناسی قسمتی از رودۀ باریک که بین دوازدهه (اثناعشر) و ایلئوم قرار دارد و طول آن نزدیک به دو متر است
رودۀ کور: رودۀ اعور، در علم زیست شناسی قسمت ابتدایی رودۀ بزرگ که شبیه کیسه است و در انتهای آن زائدۀ آپاندیس قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربوده
تصویر ربوده
چیزی یا کسی که دریده شده، دربرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
(رِخْ وَدد)
مرد نرم استخوان بسیارگوشت و مؤنث با تاء آید و نیز گفته میشود: رجل رخودالشباب و امراءه رخودالشباب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مرد نرم استخوان فربه. (از اقرب الموارد). و رجوع به رخو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رخاوه. (ناظم الاطباء). سست و نرم شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَخْ وَ)
رخوه. رخوه. مؤنث رخو. نرم و سست از هر چیزی. (ناظم الاطباء). مؤنث رخو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رخوه در معنی وصفی شود
لغت نامه دهخدا
(رُخْ وَ)
رخوه. رخوه. رجوع به رخوه شود
لغت نامه دهخدا
(رِخْ وَ / وِ)
رخوه. دردی است که اندام را سست گرداند و در اصل لغت به معنی نرمی وسستی است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
ناخس و رخوه کاسر و ضاغط
و آن مفسح کز او عضل شد چاک
(از نصاب الصبیان ص 47)
و رجوع به رخوه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
محله ای بوده است به ری. (انساب سمعانی). قریه ای بوده است به ری و عمرو بن معدی کرب بهنگام بازگشت از ری بدانجا بمرد و این میرساند که روده نه محله بلکه دیهی است از دیه های ری، و حارث بن مسلم روذی رازی بدین دیه منسوب است. (از معجم البلدان)
شهرکی است (از جبال) انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خود. کلاه خود. مغفر:
مبارز را سر و تن پیش خسرو
چو بگراید عنان خنگ یکران
یکی خوی گردد اندر زیر خوده
یکی خف گردد اندر زیر خفتان.
عنصری.
، حقیقت. راستی. درستی، طاق. گنبد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
خراشیده. (لغت فرس اسدی). ریش کرده به ناخن یا به دندان. (برهان). به ناخن کندیده. (شرفنامۀ منیری) :
یکی چون دل مهربان کفته پوست
یکی چون شخوده زنخدان دوست.
اسدی.
- شخوده رخ، روی مجروح. که گونه ها را به ناخن مجروح کرده باشد. خراشیده رخسار:
همه رفت غلطان بخاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا.
فردوسی.
- شخوده دل، دل ریش. خراشیده دل:
برفتند و شبگیر بازآمدند
شخوده دل و پرگداز آمدند.
فردوسی.
- شخوده روی، خراشیده رخسار. رخسار به ناخن کننده. شخوده رخ:
شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی
به رنگ چون شبه کرده رخی چو نقرۀ خام.
فرخی.
- رخ شخوده، خراشیده روی. رخساره در ماتم کسی به ناخن کنده:
دلبرانند بر سر کویش
زلف ببریده رخ شخوده هنوز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ دَ / دِ)
اسم فاعل از رخیدن به معنی تند نفس کشیدن. (یادداشت مؤلف) : رجل انوح، مرد بسیار رخنده و بخیل که چون از او چیزی خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب). و رجوع به رخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رخاصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نازک اندام شدن. (آنندراج). مصدر است از رخص به معنی نرم. (منتهی الارب) : و له (و لعصی الراعی) ورق شبیه بورق البنداب الا انه اطول منه و اشد رخوصه. (تذکرۀ ابن بیطار). رجوع به رخاصه و رخوصت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر به معنی رخافه. (ناظم الاطباء). تنک و سست گردیدن خمیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رخافه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ / دِ)
گرفتار. مجذوب و شیفته:
دیوانه شد دلم که ربودش به غمزه یار
عقلی چنان بجای نباشد ربوده را.
کاتبی.
- ربودۀ عشق، مغلوب عشق. گرفتار عشق:
که نه تنها منم ربودۀ عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت.
سعدی.
، گرفته و تاراج شده و دزدیده. (ناظم الاطباء). مختلس. خلسه. مسلوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در ثیاب ربوده از درویش
کی بدست آیدت بهشت و ثواب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
سستی کرخی، نرم در تازی به سیزده وات نرم (حروف الرخوه) گفته می شود ثاء حاء خاء ذال زای ظاء صاد ضاد غین فاء سین شین هاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخود
تصویر رخود
نرم استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
لوله های درازی که شکم انسان و حیوان است و مجرای غذا و اسباب هضم آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
خراشیده کنده (به ناخن و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخودت
تصویر رخودت
نرمی، فراخی، ارزانی، بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوصه
تصویر رخوصه
نازک اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوفه
تصویر رخوفه
تنکی سستی خاز
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با تردستی برداشته و چابکی در برده، دزدیده تاراج شده، مجذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
((شُ دَ یا دِ))
خراشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربوده
تصویر ربوده
((رُ دِ یا دَ))
دربرده، تاراج شده، مجذوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روده
تصویر روده
((دِ))
لوله مانندی باریک و بلند از انتهای معده تا مقعد
یک روده راست نداشتن: کنایه از بسیار دروغگو بودن، هرگز یک کلمه راست نگفتن
فرهنگ فارسی معین