مؤنث رخودّ. زن نرم استخوان بسیارگوشت. گویند: امراءه رخودهالشباب، ای ناعمه. (از ناظم الاطباء). مؤنث رخودّ. (منتهی الارب). و رجوع به رخودّ شود
مؤنث رِخْوَدّ. زن نرم استخوان بسیارگوشت. گویند: امراءه رخودهالشباب، ای ناعمه. (از ناظم الاطباء). مؤنث رِخْوَدّ. (منتهی الارب). و رجوع به رِخْوَدّ شود
قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود مرغ سر بریده و پر کنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روذق درخت برگ ریخته رودۀ باریک: رودۀ کوچک، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که پس از معده قرار دارد و شامل دوازدهه، رودۀ صائم و ایلئوم است و طول آن در انسان از انتهای معده تا ابتدای رودۀ بزرگ نزدیک به هشت متر و قطرش ۳ سانتی متر است رودۀ بزرگ: رودۀ فراخ، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که در دنبالۀ رودۀ باریک قرار دارد و شامل بخش بالارونده، کولون و راست روده است. قطر آن ۷ سانتی متر و طولش ۵/۱ متر است. بخش ابتدایی آن رودۀ کور یا اعور نامیده می شود رودۀ صائم: در علم زیست شناسی قسمتی از رودۀ باریک که بین دوازدهه (اثناعشر) و ایلئوم قرار دارد و طول آن نزدیک به دو متر است رودۀ کور: رودۀ اعور، در علم زیست شناسی قسمت ابتدایی رودۀ بزرگ که شبیه کیسه است و در انتهای آن زائدۀ آپاندیس قرار دارد
قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود مرغ سر بریده و پَر کَنده، گوسفند و هر حیوان دیگری که پشم و موی آن را کنده و برای بریان کردن آماده کرده باشند، روذق درخت برگ ریخته رودۀ باریک: رودۀ کوچک، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که پس از معده قرار دارد و شامل دوازدهه، رودۀ صائم و ایلئوم است و طول آن در انسان از انتهای معده تا ابتدای رودۀ بزرگ نزدیک به هشت متر و قطرش ۳ سانتی متر است رودۀ بزرگ: رودۀ فراخ، در علم زیست شناسی از قسمت های دستگاه گوارش که در دنبالۀ رودۀ باریک قرار دارد و شامل بخش بالارونده، کولون و راست روده است. قطر آن ۷ سانتی متر و طولش ۵/۱ متر است. بخش ابتدایی آن رودۀ کور یا اعور نامیده می شود رودۀ صائم: در علم زیست شناسی قسمتی از رودۀ باریک که بین دوازدهه (اثناعشر) و ایلئوم قرار دارد و طول آن نزدیک به دو متر است رودۀ کور: رودۀ اعور، در علم زیست شناسی قسمت ابتدایی رودۀ بزرگ که شبیه کیسه است و در انتهای آن زائدۀ آپاندیس قرار دارد
مرد نرم استخوان بسیارگوشت و مؤنث با تاء آید و نیز گفته میشود: رجل رخودالشباب و امراءه رخودالشباب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مرد نرم استخوان فربه. (از اقرب الموارد). و رجوع به رخو شود
مرد نرم استخوان بسیارگوشت و مؤنث با تاء آید و نیز گفته میشود: رجل رخودالشباب و امراءه رخودالشباب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مرد نرم استخوان فربه. (از اقرب الموارد). و رجوع به رخو شود
رخوه. دردی است که اندام را سست گرداند و در اصل لغت به معنی نرمی وسستی است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : ناخس و رخوه کاسر و ضاغط و آن مفسح کز او عضل شد چاک (از نصاب الصبیان ص 47) و رجوع به رخوه شود
رِخْوه. دردی است که اندام را سست گرداند و در اصل لغت به معنی نرمی وسستی است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : ناخس و رخوه کاسر و ضاغط و آن مفسح کز او عضل شد چاک (از نصاب الصبیان ص 47) و رجوع به رِخْوَه شود
محله ای بوده است به ری. (انساب سمعانی). قریه ای بوده است به ری و عمرو بن معدی کرب بهنگام بازگشت از ری بدانجا بمرد و این میرساند که روده نه محله بلکه دیهی است از دیه های ری، و حارث بن مسلم روذی رازی بدین دیه منسوب است. (از معجم البلدان) شهرکی است (از جبال) انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان. (حدود العالم)
محله ای بوده است به ری. (انساب سمعانی). قریه ای بوده است به ری و عمرو بن معدی کرب بهنگام بازگشت از ری بدانجا بمرد و این میرساند که روده نه محله بلکه دیهی است از دیه های ری، و حارث بن مسلم روذی رازی بدین دیه منسوب است. (از معجم البلدان) شهرکی است (از جبال) انبوه و آبادان و با نعمت بسیار و خرم و هوای درست و راه حجاج خراسان. (حدود العالم)
خود. کلاه خود. مغفر: مبارز را سر و تن پیش خسرو چو بگراید عنان خنگ یکران یکی خوی گردد اندر زیر خوده یکی خف گردد اندر زیر خفتان. عنصری. ، حقیقت. راستی. درستی، طاق. گنبد. (ناظم الاطباء)
خود. کلاه خود. مغفر: مبارز را سر و تن پیش خسرو چو بگراید عنان خنگ یکران یکی خوی گردد اندر زیر خوده یکی خف گردد اندر زیر خفتان. عنصری. ، حقیقت. راستی. درستی، طاق. گنبد. (ناظم الاطباء)
خراشیده. (لغت فرس اسدی). ریش کرده به ناخن یا به دندان. (برهان). به ناخن کندیده. (شرفنامۀ منیری) : یکی چون دل مهربان کفته پوست یکی چون شخوده زنخدان دوست. اسدی. - شخوده رخ، روی مجروح. که گونه ها را به ناخن مجروح کرده باشد. خراشیده رخسار: همه رفت غلطان بخاک اندرا شخوده رخان و برهنه سرا. فردوسی. - شخوده دل، دل ریش. خراشیده دل: برفتند و شبگیر بازآمدند شخوده دل و پرگداز آمدند. فردوسی. - شخوده روی، خراشیده رخسار. رخسار به ناخن کننده. شخوده رخ: شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی به رنگ چون شبه کرده رخی چو نقرۀ خام. فرخی. - رخ شخوده، خراشیده روی. رخساره در ماتم کسی به ناخن کنده: دلبرانند بر سر کویش زلف ببریده رخ شخوده هنوز. خاقانی
خراشیده. (لغت فرس اسدی). ریش کرده به ناخن یا به دندان. (برهان). به ناخن کندیده. (شرفنامۀ منیری) : یکی چون دل مهربان کفته پوست یکی چون شخوده زنخدان دوست. اسدی. - شخوده رخ، روی مجروح. که گونه ها را به ناخن مجروح کرده باشد. خراشیده رخسار: همه رفت غلطان بخاک اندرا شخوده رخان و برهنه سرا. فردوسی. - شخوده دل، دل ریش. خراشیده دل: برفتند و شبگیر بازآمدند شخوده دل و پرگداز آمدند. فردوسی. - شخوده روی، خراشیده رخسار. رخسار به ناخن کننده. شخوده رخ: شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی به رنگ چون شبه کرده رخی چو نقرۀ خام. فرخی. - رخ شخوده، خراشیده روی. رخساره در ماتم کسی به ناخن کنده: دلبرانند بر سر کویش زلف ببریده رخ شخوده هنوز. خاقانی
اسم فاعل از رخیدن به معنی تند نفس کشیدن. (یادداشت مؤلف) : رجل انوح، مرد بسیار رخنده و بخیل که چون از او چیزی خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب). و رجوع به رخیدن شود
اسم فاعل از رخیدن به معنی تند نفس کشیدن. (یادداشت مؤلف) : رجل انوح، مرد بسیار رخنده و بخیل که چون از او چیزی خواهند تنحنح کند. (منتهی الارب). و رجوع به رخیدن شود
مصدر به معنی رخاصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نازک اندام شدن. (آنندراج). مصدر است از رخص به معنی نرم. (منتهی الارب) : و له (و لعصی الراعی) ورق شبیه بورق البنداب الا انه اطول منه و اشد رخوصه. (تذکرۀ ابن بیطار). رجوع به رخاصه و رخوصت شود
مصدر به معنی رخاصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نازک اندام شدن. (آنندراج). مصدر است از رَخْص به معنی نرم. (منتهی الارب) : و له (و لعصی الراعی) ورق شبیه بورق البنداب الا انه اطول منه و اشد رخوصه. (تذکرۀ ابن بیطار). رجوع به رخاصه و رخوصت شود
گرفتار. مجذوب و شیفته: دیوانه شد دلم که ربودش به غمزه یار عقلی چنان بجای نباشد ربوده را. کاتبی. - ربودۀ عشق، مغلوب عشق. گرفتار عشق: که نه تنها منم ربودۀ عشق هر گلی بلبلی غزلخوان داشت. سعدی. ، گرفته و تاراج شده و دزدیده. (ناظم الاطباء). مختلس. خلسه. مسلوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در ثیاب ربوده از درویش کی بدست آیدت بهشت و ثواب. ناصرخسرو
گرفتار. مجذوب و شیفته: دیوانه شد دلم که ربودش به غمزه یار عقلی چنان بجای نباشد ربوده را. کاتبی. - ربودۀ عشق، مغلوب عشق. گرفتار عشق: که نه تنها منم ربودۀ عشق هر گلی بلبلی غزلخوان داشت. سعدی. ، گرفته و تاراج شده و دزدیده. (ناظم الاطباء). مختلَس. خُلْسه. مسلوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در ثیاب ربوده از درویش کی بدست آیدت بهشت و ثواب. ناصرخسرو