رخوه. سستی. (یادداشت مؤلف) : بر نیک صبر کرد نباید که رخوت است بر بد شتاب کرد نباید که از هواست. ناصرخسرو. ، نرمی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رخوه و رخوه شود
رِخْوه. سستی. (یادداشت مؤلف) : بر نیک صبر کرد نباید که رخوت است بر بد شتاب کرد نباید که از هواست. ناصرخسرو. ، نرمی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رخوه و رخوه شود
جمع واژۀ رخت فارسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). جمع واژۀ رخت. (غیاث اللغات) : بنما در بساط فرش رخوت سالکان مسالک اطوار. نظام قاری. بنما در میان جمع رخوت نرمه ای کز وی آید اینهمه کار. نظام قاری. مانده ام در کوب حالی زین رخوت تا چه نوع آید برون از جندره. نظام قاری. از رخوتم عاریت کردی طلب چون برم از پیش یاری آمدی. نظام قاری. گرچه سلطان است در جمع رخوت جامۀ قلب است چون شد دامنش. نظام قاری. فصل دوازدهم در بیان شغل صاحب جمع رکابخانه، رخوت حمام خاصه و آنچه متعلق به آن است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 32). و رجوع به رخت شود
جَمعِ واژۀ رَخْت فارسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). جَمعِ واژۀ رخت. (غیاث اللغات) : بنما در بساط فرش رخوت سالکان مسالک اطوار. نظام قاری. بنما در میان جمع رخوت نرمه ای کز وی آید اینهمه کار. نظام قاری. مانده ام در کوب حالی زین رخوت تا چه نوع آید برون از جندره. نظام قاری. از رخوتم عاریت کردی طلب چون برم از پیش یاری آمدی. نظام قاری. گرچه سلطان است در جمع رخوت جامۀ قلب است چون شد دامنش. نظام قاری. فصل دوازدهم در بیان شغل صاحب جمع رکابخانه، رخوت حمام خاصه و آنچه متعلق به آن است. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 32). و رجوع به رخت شود
رشوه، آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، پاره، بلکفد، بلکفت، برگند
رِشوه، آنچه از پول و مانند آن به کسی می دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، پاره، بُلکَفد، بُلکَفت، بُرگَند