رخم. زیر بال گرفتن مرغ بیضۀ خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). در کنار گرفتن مرغ بیضۀ خود را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازی کردن زن با بچۀ خود: رخمت المراءه ولدها رخماً و رخماً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازی کردن زن با بچۀ خود و دوست داشتن آن را. (از متن اللغه) ، نرم وآسان گردیدن سخن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شیوا و رسا گردیدن بیان کسی. (از اقرب الموارد) مصدر به معنی رخم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به رخم شود
رَخَم. زیر بال گرفتن مرغ بیضۀ خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). در کنار گرفتن مرغ بیضۀ خود را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازی کردن زن با بچۀ خود: رَخَمَت المراءه ولدها رَخْماً و رَخَماً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازی کردن زن با بچۀ خود و دوست داشتن آن را. (از متن اللغه) ، نرم وآسان گردیدن سخن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شیوا و رسا گردیدن بیان کسی. (از اقرب الموارد) مصدر به معنی رَخْم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به رَخْم شود
درخمی: درخم یک درم کم سه طسوج باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - درخم آتّیک، از نقود نقرۀ معمول در ایران قدیم است، مساوی با 0/80 ریال جدید ایران و 0/93 فرانک طلا. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166). رجوع به دراخمه شود
درخمی: درخم یک درم کم ِ سه طسوج باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - درخم آتّیک، از نقود نقرۀ معمول در ایران قدیم است، مساوی با 0/80 ریال جدید ایران و 0/93 فرانک طلا. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166). رجوع به دراخمه شود
مصدر به معنی رخم و رخم. (ناظم الاطباء). بیضه را زیر بال گرفتن مرغ. (منتهی الارب). رجوع به مترادفات کلمه شود، (از باب سمع) نرم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) مهربانی نمودن بر کسی و محبت کردن: رخمه رخمهً. (منتهی الارب). رجوع به رخم شود
مصدر به معنی رَخْم و رَخَم. (ناظم الاطباء). بیضه را زیر بال گرفتن مرغ. (منتهی الارب). رجوع به مترادفات کلمه شود، (از باب سمع) نرم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) مهربانی نمودن بر کسی و محبت کردن: رَخَمَه رَخْمَهً. (منتهی الارب). رجوع به رخم شود
وادیی است به یمن. (معجم البلدان) ، قبیله ایست از حمیر. (منتهی الارب). ترخم بالضم، قبیله ای است از حمیر. و حافظ گوید بطنی است از یحصب. ابن سمعانی آنرا بفتح تا و ضم خا ضبط کرده است. اعشی راست: عجبت لاّل الحرفتین کأنما رأونی نفیا من ایاد و ترخم. (تاج العروس)
وادیی است به یمن. (معجم البلدان) ، قبیله ایست از حِمْیَر. (منتهی الارب). ترخم بالضم، قبیله ای است از حمیر. و حافظ گوید بطنی است از یحصب. ابن سمعانی آنرا بفتح تا و ضم خا ضبط کرده است. اعشی راست: عجبت لاَّل الحرفتین کأنما رأونی نفیا من ایاد و ترخم. (تاج العروس)