جدول جو
جدول جو

معنی رخم - جستجوی لغت در جدول جو

رخم
(رَ خَ)
موضعی است میان شام و نجد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان)
آب راهی است به مکه، یا راه دو کوه است در آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رخم
(اِ تِ)
رخم. زیر بال گرفتن مرغ بیضۀ خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). در کنار گرفتن مرغ بیضۀ خود را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازی کردن زن با بچۀ خود: رخمت المراءه ولدها رخماً و رخماً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازی کردن زن با بچۀ خود و دوست داشتن آن را. (از متن اللغه) ، نرم وآسان گردیدن سخن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، شیوا و رسا گردیدن بیان کسی. (از اقرب الموارد)
مصدر به معنی رخم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). رجوع به رخم شود
لغت نامه دهخدا
رخم
(رُ خُ)
پاره ای از فله و آغوز. (ناظم الاطباء). پاره ای از فله. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رخم
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخک
تصویر رخک
(دخترانه)
مرکب از رخ (چهره، صورت) + ک (نشانه تحبیب)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رام
تصویر رام
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
فرهنگ نامهای ایرانی
(دِ رَ)
درخمی: درخم یک درم کم سه طسوج باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- درخم آتّیک، از نقود نقرۀ معمول در ایران قدیم است، مساوی با 0/80 ریال جدید ایران و 0/93 فرانک طلا. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166). رجوع به دراخمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مصدر به معنی رخم و رخم. (ناظم الاطباء). بیضه را زیر بال گرفتن مرغ. (منتهی الارب). رجوع به مترادفات کلمه شود، (از باب سمع) نرم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء)
مهربانی نمودن بر کسی و محبت کردن: رخمه رخمهً. (منتهی الارب). رجوع به رخم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از رخم. نرم تر. ملایم تر (چنانکه آواز).
لغت نامه دهخدا
(تُ خُ / تُ خَ / تَ خُ)
یقال ماادری ای ترخم هو، یعنی نمی دانم که کدام کس است آن. (منتهی الارب). رجوع به ترخمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خُ / تُ خَ)
وادیی است به یمن. (معجم البلدان) ، قبیله ایست از حمیر. (منتهی الارب). ترخم بالضم، قبیله ای است از حمیر. و حافظ گوید بطنی است از یحصب. ابن سمعانی آنرا بفتح تا و ضم خا ضبط کرده است. اعشی راست:
عجبت لاّل الحرفتین کأنما
رأونی نفیا من ایاد و ترخم.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارخم. شاه رخماء، گوسپند سپیدسر سیاه بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث ارخم. اسبان سپیدسر و سیاه بدن. ج، رخم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
روان، ناکس، لبریز دیگ، مفروانی مف آب بینی پریشانی پراکندگی، جمع رذوم، روان گشته ها، لبریزها
فرهنگ لغت هوشیار
سنگسار کردن، دشنام دادن، نفرین کردن، از نزد خود راندن، سخن گفتن از روی خیال و گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضم
تصویر رضم
شیاراندن شیار کردن، بر هم نهادن، سنگ چنی، بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
اثر، علامت، نشان، روش، آئین، عادت، طریق، دستور، وضع، قواعد، مقررات کشیدن شکل یا خطی بر روی کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردم
تصویر ردم
سد کردن، بستن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتم
تصویر رتم
کوبیدن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیم
تصویر رخیم
سخن آسان، آسانگوی، سست آوا، آوای پایین زیر نرم آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخل
تصویر رخل
بره ماده
فرهنگ لغت هوشیار
زاهدان بچه، جای بچه در شکم، بچه دان، خویشاوندی، خویشی مهربانی و عطوفت و شفقت و غمخواری و نرم دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام
تصویر رام
نرم، آرام، فرمانبردار، خوگرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخم
تصویر بخم
منحنی، خمیده، خم دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخم
تصویر اخم
چینهای ابرو و پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخم
تصویر ارخم
تن سیاه و سر سپید (از گونه های اسپ) سیاسپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخمه
تصویر رخمه
کرکس لاشخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخمه
تصویر رخمه
((رَ مِ))
کرکس، لاشخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخم
تصویر تخم
بذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، دلسوزی، زهدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسم
تصویر رسم
آیین، هنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رام
تصویر رام
آهل، اهلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره