جدول جو
جدول جو

معنی رخل - جستجوی لغت در جدول جو

رخل
(رَ خِ)
رخل. برۀ ماده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به رخل شود
لغت نامه دهخدا
رخل
(رِ)
رخل. رخله. برۀ ماده. ج، ارخل، رخال، رخال، رخلان، رخله، رخله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). برۀ ماده. ج، رخال. (مهذب الاسماء). بچۀ گوسفند تاچهارماهه از میش اگر ماده باشد. (تاریخ قم ص 178)
لغت نامه دهخدا
رخل
بره ماده
تصویری از رخل
تصویر رخل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخک
تصویر رخک
(دخترانه)
مرکب از رخ (چهره، صورت) + ک (نشانه تحبیب)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخگل
تصویر رخگل
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا چون گل دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
(رِ لَ)
رخل. رخل. برۀ ماده. ج، ارخل، رخال، رخال، رخلان، رخله، رخله. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ خَ لَ)
جمع واژۀ رخل و رخل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به رخل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ لَ)
رخله. جمع واژۀ رخل و رخل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (متن اللغه). رجوع به رخل و رخل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ)
جمع واژۀ رخل و رخله و رخل، بمعنی برۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
صاحب بز ماده شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رخله و رخل و رخل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به رخل و رخل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخش
تصویر رخش
اسب رستم است، هراسب خوب و تندرو را گویند و بمعنای قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخص
تصویر رخص
نرم و نازک ارزان شدن نرخ چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغل
تصویر رغل
سلمه از گیاهان سرمک آکندگی خوشه پردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخج
تصویر رخج
فرق سر تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت
تصویر رخت
اسباب و متاع خانه، اسباب و تجملات، لباس، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخال
تصویر رخال
رخال، جمع رخل، بره های ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخا
تصویر رخا
سست و نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذل
تصویر رذل
خسیس، حقیر، رذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخو
تصویر رخو
نرم و سست از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربل
تصویر ربل
درخت راج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسل
تصویر رسل
سیر و رفتار نرم، رفتار و روش ملایم جمع رسول
فرهنگ لغت هوشیار
عدل، نیم من سنگ مکه و آن دوازده اوقیه است، مقیاس وزن مایعات، برابر دوازده اوقیه یا 48 مثقال، و بمعنای مرد سست و بیحال
فرهنگ لغت هوشیار
ترک کردن شهری را، کوچ کردن منزل، ماوی، رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بردارند، پالان شتر، و نیز بمعنای دو تخته وصل به هم را گویند که باز و بسته می شود و کتاب یا قرآن را در موقع خواندن روی آن می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل زن، وقتی که بالغ شده محتلم گردد یا از وقتی که متولد می شود اطلاق رجل بر آن گردد، به معنای مرد می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خس خس خس خس سینه صدای خس خس خاصی که در بعض امراض و التهابات قصبه الریه و برونشها و خانه های ششی هنگامی که بریه گوش دهند استماع شود خس خس صدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخل
تصویر بخل
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخل
تصویر پخل
پرپهن خرفه فرفخ بقله الحمقاء رجله
فرهنگ لغت هوشیار
نیازمندتر خلل آوردن خلل و رخنه کردن خلل رسانیدن زیان رسانیدن بهم زدن و درهم و برهم کردن، یا اخل در امری. کارشکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعل
تصویر رعل
کبت نر (زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخل
تصویر نخل
خرمابن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره