جدول جو
جدول جو

معنی رختج - جستجوی لغت در جدول جو

رختج
(رَ تَ)
راختج. جامه ای که به نیشابور کردندی. (یادداشت مؤلف) (از دزی ج 1 ص 518)
لغت نامه دهخدا
رختج
پارسی تازی گشته رخت
تصویری از رختج
تصویر رختج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخت
تصویر رخت
هر چیز پوشیدنی، جامه، لباس، اسباب خانه، بار و بنه
رخت از جهان بردن: کنایه از مردن، در گذشتن
رخت افکندن: کنایه از بار و بنه را فرود آوردن در جایی و مقیم شدن
رخت بربستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن
رخت بستن: کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن، مردن، رخت بربستن
رخت برچیدن: بار و بنه را جمع کردن و بستن، کنایه از کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
ناحیه ای از نواحی بست. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). نام شهری است که آنرا عوام رخد گویند. (دهار). معرب رخد، و آن نام شهری است به مجاورت سجستان. (یادداشت مؤلف). رجوع به فهرست ایران باستان و الوزراء و الکتاب ص 218 و 219 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 377 و 381 و 400 و ج 3 ص 1118 و ایران در زمان ساسانیان ص 21 و حدائق السحر ص 94 و لباب الالباب ج 1 ص 300 و رخد شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
یکی از قلعه های یهود در مدینه است و آن ناحیه بدین اسم نامیده میشود. در احادیث و جنگنامه ها نام آن آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسته شدن بر کسی سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسته شدن سخن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد)
بند کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
رتاج. در بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رتاج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مال حرام. (ناظم الاطباء). مال رتج و غلق، خلاف علق، ای لا سبیل الیه. (اقرب الموارد). مال بند. (آنندراج) ، سکه رتج، کوچۀ سربسته. (منتهی الارب). کوچۀ سربسته و بن بند. (ناظم الاطباء). کوچۀ بن بست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ پَ زَ دَ)
مخفف ریختن:
از دهان تو همی آید غساک
پیر گشتی موی رختت از هباک.
طیان.
و رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ / رَ)
فرومایه و دون و ناکس، کج خلق و بدخوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مجروح و زخمدار و بیمار و دردمند. (ناظم الاطباء). بیمار. (فرهنگ ولف) (یادداشت مؤلف). خسته. (از شعوری ج 2 ص 15)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
عجین رقیق، گل رقیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام پارچه ای که در نیشابور بافته میشد. (دزی ج 1 ص 493). این کلمه معرب از فارسی است. (ثعالبی در فقه اللغه از سیوطی در المزهر ص 163)
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ / فَ تَ)
معرب پخته. رجوع به می پخته شود. (یادداشت بخط مؤلف). بختج است که در پیش گذشت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مطبوخ. (اقرب الموارد). رجوع به پخته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
معرب تخته. (منتهی الارب). مأخوذ ازتختۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). معرب تختۀفارسی. (دزی ج 1 ص 142) (قطر المحیط). ج، تخاتج. (منتهی الارب) (دزی) (ناظم الاطباء). رجوع به تخته شود
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
مأخوذ از پختۀ فارسی، دوشابی که چندان جوشانیده شود تا به قوام آمده باشد. ج، بخاتج. (ناظم الاطباء). معرب پخته و آن دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. ج، بخاتج. (منتهی الارب) (از آنندراج). اصل آن به فارسی میبخته است به معنی عصیر مطبوخ. (از تاج العروس). و رجوع به می پخته و پخته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رتج
تصویر رتج
درماندن سخنران در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخج
تصویر رخج
فرق سر تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت
تصویر رخت
اسباب و متاع خانه، اسباب و تجملات، لباس، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رختن
تصویر رختن
مخفف ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخته
تصویر رخته
مجروح و زخمدار و بیمار و دردمند، خسته
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن کشیدن و بیرون کردن چیزی، پریدن جستن پریدن رگها و چشم یا اندامی دیگر از تن، انقباض و تشنج شدید و غیر ارادی عضت و اعضا انقباض و حرکات شدید و غیر ارادی در برابر هیجانات و احساسات، جمع اختجات. یا اختج اعضا. اختج اندامها بر جستن اندامها جنبیدن و پریدن اندامها بدون اراده. یا اختج جفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت
تصویر رخت
((رَ))
لباس، جامه، کالا، متاع، بار و بنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخت
تصویر رخت
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
پوشاک، جامه، لباس، اثاث البیت، اثاثه، اسباب، اشیا، باروبنه، دارایی، کالا، متاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قیافه، ریخت، ظاهر، رخت لباس
فرهنگ گویش مازندرانی