زیست فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش،یعنی خفض و سعۀ آن. (از اقرب الموارد) ، زمین نرم. (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج، رخاخی ّ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین بادکرده که زیر گام شکسته شود. ج، رخاخی ّ. (از اقرب الموارد)
زیست فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش،یعنی خفض و سعۀ آن. (از اقرب الموارد) ، زمین نرم. (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج، رَخاخی ّ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین بادکرده که زیر گام شکسته شود. ج، رَخاخی ّ. (از اقرب الموارد)
بیهوش گردیدن زن وقت جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سست شدن زن، زایل شدن عقل رونده از تعب و ماندگی، رباخ شتر در ریگزار، دشوار شدن راه رفتن بر وی در آن و سست و زبون گشتن وی از خستگی و رنج. ربخ. ربوخ. (از متن اللغه). رجوع به مصادر مذکور شود. (از متن اللغه)
بیهوش گردیدن زن وقت جماع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سست شدن زن، زایل شدن عقل رونده از تعب و ماندگی، رباخ شتر در ریگزار، دشوار شدن راه رفتن بر وی در آن و سست و زبون گشتن وی از خستگی و رنج. رَبَخ. رُبوخ. (از متن اللغه). رجوع به مصادر مذکور شود. (از متن اللغه)
زمین نرم نیکوریگ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء) (برهان) (جهانگیری) (اقرب الموارد) : تیر غمزه چو کند داد نشست تا پر اندر سخاخ سینۀ من. نجم الدین دایه (از رشیدی)
زمین نرم نیکوریگ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء) (برهان) (جهانگیری) (اقرب الموارد) : تیر غمزه چو کند داد نشست تا پر اندر سخاخ سینۀ من. نجم الدین دایه (از رشیدی)
نام جایگاهی است در دهناء و عمرانی گوید که با حاء مهمله است و ابن سکیت گوید نام ریگزاری است در دهناء و بعضی گفته اند ریگزاری است در رمل الورکه و اصح روایات آنکه ’رماح’ با حاء نام موضعی است و در این شکی نیست. (از معجم البلدان)
نام جایگاهی است در دهناء و عمرانی گوید که با حاء مهمله است و ابن سکیت گوید نام ریگزاری است در دهناء و بعضی گفته اند ریگزاری است در رمل الورکه و اصح روایات آنکه ’رماح’ با حاء نام موضعی است و در این شکی نیست. (از معجم البلدان)
سنگ سپید و نرم. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه). مرمر. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغه) (دمشقی). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است. (فرهنگ نظام). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است برنگ می و زرد و برنگ زرزور که مرغی است سیاهرنگ. (آنندراج). مرمر سفید. (ناظم الاطباء). مرمر صاف و سپید که با عربی مشترک است. (از شعوری ج 2 ص 24). نوعی از سنگ است و آن زرد و سفید و سرخ می باشد وبهترین آن سفید است و گویند بغایت صلب و سخت می باشدو بعضی دیگر گویند بسیار نرم می شود و گویند عربی است. (برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). سنگی بغایت صلب و سخت که زرد و سپید و سرخ میباشد. (ناظم الاطباء). سنگی سفید معروف است. (نزهه القلوب). در برهان نوشته که اقسام آن زرد و سرخ نیز می باشد و در خیابان نوشته که سنگ مرمر است. (غیاث اللغات). سنگ نسو. (نصاب الصبیان). نوعی از احجار است، زردسیاه خمری رنگ و سپید زرزوری بود و بهترین آن سفید بود. (از اختیارات بدیعی) : آنجا (به سمنگان) کوههاست از سنگ سپید چون رخام. (حدود العالم). ز سنگ و ز گچ ساخته وز رخام وز آن گوهری کش ندانیم نام. فردوسی. صدوشصت بالای زرین ستام دو پیل از سپیدی چو کوه رخام. اسدی. ره کوشک یکسر ز ساده رخام زمین مرمر و کنگره عود خام. اسدی. گرت خوش آمد طریق این گروه پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام. ناصرخسرو. وگرنه همچوفلان و فلان ز بیشرمی به پیش خلق رخان چون رخام باید کرد. ناصرخسرو. منگر به مثل جز از ره عبرت رخسارۀ زشت چون رخامش را. ناصرخسرو. نباشد به قیمت چو سیم سپید اگرچه سپید است و روشن رخام. ناصرخسرو. آنگاه سلیمان بفرمود تا ستونها برآورند از چل گز از سنگ رخام. (قصص الانبیاء ص 175). و از جملۀ آن دو ستون که در پیش درگاه بودست مربع است و از سنگی سپید کردست مانند رخام و در همه پارس ازآن سنگ هیچ جای نیست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126). و زمین آن (جامع دمشق) از رخام رنگ در رنگ درافکندند و روی دیوارها همچنین رخام و ستونهای رخام بغایت نیکو. (مجمل التواریخ و القصص). عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. او و همه جهان مثل زمزم و خلاب او و همه سران حجرالاسود و رخام. خاقانی. بود یکی منبر از رخام بر نخل پیری بر منبر رخام برآمد. خاقانی. همه دیوار و صحن او ز رخام به فروزندگی چو نقرۀ خام. نظامی. کی بود همرنگ فقرو احتشام چون شود همجنس یاقوت و رخام. مولوی. سرایی کنم پای بستش رخام درختان سقفش همه عود خام. (بوستان). بتی داشت بانوی مصر از رخام بر او معتکف بامدادان و شام. (بوستان). به آبی فرورفت نزدیک بام بر آن بسته سرما دری از رخام. (بوستان). صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام و خشت فیروزه در آن به کار برده. (گلستان). صفت رخام دارد تن نرم نازنینت دل سخت نیز با او نه کم از رخام داری. سعدی. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 172 و اختیارات بدیعی شود
سنگ سپید و نرم. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه). مرمر. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغه) (دمشقی). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است. (فرهنگ نظام). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است برنگ می و زرد و برنگ زرزور که مرغی است سیاهرنگ. (آنندراج). مرمر سفید. (ناظم الاطباء). مرمر صاف و سپید که با عربی مشترک است. (از شعوری ج 2 ص 24). نوعی از سنگ است و آن زرد و سفید و سرخ می باشد وبهترین آن سفید است و گویند بغایت صلب و سخت می باشدو بعضی دیگر گویند بسیار نرم می شود و گویند عربی است. (برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). سنگی بغایت صلب و سخت که زرد و سپید و سرخ میباشد. (ناظم الاطباء). سنگی سفید معروف است. (نزهه القلوب). در برهان نوشته که اقسام آن زرد و سرخ نیز می باشد و در خیابان نوشته که سنگ مرمر است. (غیاث اللغات). سنگ نسو. (نصاب الصبیان). نوعی از احجار است، زردسیاه خمری رنگ و سپید زرزوری بود و بهترین آن سفید بود. (از اختیارات بدیعی) : آنجا (به سمنگان) کوههاست از سنگ سپید چون رخام. (حدود العالم). ز سنگ و ز گچ ساخته وز رخام وز آن گوهری کش ندانیم نام. فردوسی. صدوشصت بالای زرین ستام دو پیل از سپیدی چو کوه رخام. اسدی. ره کوشک یکسر ز ساده رخام زمین مرمر و کنگره عود خام. اسدی. گرت خوش آمد طریق این گروه پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام. ناصرخسرو. وگرنه همچوفلان و فلان ز بیشرمی به پیش خلق رخان چون رخام باید کرد. ناصرخسرو. منگر به مَثَل جز از ره عبرت رخسارۀ زشت چون رخامش را. ناصرخسرو. نباشد به قیمت چو سیم سپید اگرچه سپید است و روشن رخام. ناصرخسرو. آنگاه سلیمان بفرمود تا ستونها برآورند از چل گز از سنگ رخام. (قصص الانبیاء ص 175). و از جملۀ آن دو ستون که در پیش درگاه بودست مربع است و از سنگی سپید کردست مانند رخام و در همه پارس ازآن سنگ هیچ جای نیست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126). و زمین آن (جامع دمشق) از رخام رنگ در رنگ درافکندند و روی دیوارها همچنین رخام و ستونهای رخام بغایت نیکو. (مجمل التواریخ و القصص). عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. او و همه جهان مثل زمزم و خلاب او و همه سران حجرالاسود و رخام. خاقانی. بود یکی منبر از رخام بر نخل پیری بر منبر رخام برآمد. خاقانی. همه دیوار و صحن او ز رخام به فروزندگی چو نقرۀ خام. نظامی. کی بود همرنگ فقرو احتشام چون شود همجنس یاقوت و رخام. مولوی. سرایی کنم پای بستش رخام درختان سقفش همه عود خام. (بوستان). بتی داشت بانوی مصر از رخام بر او معتکف بامدادان و شام. (بوستان). به آبی فرورفت نزدیک بام بر آن بسته سرما دری از رخام. (بوستان). صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام و خشت فیروزه در آن به کار برده. (گلستان). صفت رخام دارد تن نرم نازنینت دل سخت نیز با او نه کم از رخام داری. سعدی. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 172 و اختیارات بدیعی شود
رخال. جمع واژۀ رخل، جمع واژۀ رخل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ رخل، به معنی برۀ ماده. (از آنندراج) ، جمع واژۀ رخله. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رخله. (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای فوق شود
رُخال. جَمعِ واژۀ رَخِل، جَمعِ واژۀ رِخْل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ رخل، به معنی برۀ ماده. (از آنندراج) ، جَمعِ واژۀ رَخْلَه. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رِخْلَه. (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای فوق شود
جمع واژۀ رخف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رخیفه، به معنی خمیر تنک و سست ومسکۀ تنک و سست. (از منتهی الارب) ، ج رخفه. (ناظم الاطباء) ، سنگ های نرم و سست. (آنندراج) (منتهی الارب). جمع واژۀ رخفه. سنگهای نرم و سبک. (از اقرب الموارد). و رجوع به رخفه شود
جَمعِ واژۀ رَخْف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رَخیفه، به معنی خمیر تنک و سست ومسکۀ تنک و سست. (از منتهی الارب) ، ج ِرَخْفه. (ناظم الاطباء) ، سنگ های نرم و سست. (آنندراج) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ رَخْفه. سنگهای نرم و سبک. (از اقرب الموارد). و رجوع به رَخْفه شود
رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است
رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است