جدول جو
جدول جو

معنی رخا - جستجوی لغت در جدول جو

رخا
وسعت عیش، فراخی روزی، فراوانی رزق
تصویری از رخا
تصویر رخا
فرهنگ فارسی عمید
رخا
(تَ قَ صُ)
سست و نرم گردیدن. (ناظم الاطباء). سست شدن. (دهار). و رجوع به رخاء شود
لغت نامه دهخدا
رخا
سست و نرم گردیدن
تصویری از رخا
تصویر رخا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرخا
تصویر آرخا
(پسرانه)
آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخامین
تصویر رخامین
(دخترانه)
رخام (عربی) + ین (فارسی) از جنس رخام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
باد ملایم که چیزی را تکان ندهد، نسیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخان
تصویر رخان
دو رخ، دو برجستگی دو طرف صورت، گونه ها، برای مثال شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارخا
تصویر ارخا
سست کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخام
تصویر رخام
مرمر، سنگ مرمر
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
سنگ سپید و نرم. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه). مرمر. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغه) (دمشقی). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است. (فرهنگ نظام). سنگی است سپید نرم و آن را انواع است برنگ می و زرد و برنگ زرزور که مرغی است سیاهرنگ. (آنندراج). مرمر سفید. (ناظم الاطباء). مرمر صاف و سپید که با عربی مشترک است. (از شعوری ج 2 ص 24). نوعی از سنگ است و آن زرد و سفید و سرخ می باشد وبهترین آن سفید است و گویند بغایت صلب و سخت می باشدو بعضی دیگر گویند بسیار نرم می شود و گویند عربی است. (برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). سنگی بغایت صلب و سخت که زرد و سپید و سرخ میباشد. (ناظم الاطباء). سنگی سفید معروف است. (نزهه القلوب). در برهان نوشته که اقسام آن زرد و سرخ نیز می باشد و در خیابان نوشته که سنگ مرمر است. (غیاث اللغات). سنگ نسو. (نصاب الصبیان). نوعی از احجار است، زردسیاه خمری رنگ و سپید زرزوری بود و بهترین آن سفید بود. (از اختیارات بدیعی) : آنجا (به سمنگان) کوههاست از سنگ سپید چون رخام. (حدود العالم).
ز سنگ و ز گچ ساخته وز رخام
وز آن گوهری کش ندانیم نام.
فردوسی.
صدوشصت بالای زرین ستام
دو پیل از سپیدی چو کوه رخام.
اسدی.
ره کوشک یکسر ز ساده رخام
زمین مرمر و کنگره عود خام.
اسدی.
گرت خوش آمد طریق این گروه
پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام.
ناصرخسرو.
وگرنه همچوفلان و فلان ز بیشرمی
به پیش خلق رخان چون رخام باید کرد.
ناصرخسرو.
منگر به مثل جز از ره عبرت
رخسارۀ زشت چون رخامش را.
ناصرخسرو.
نباشد به قیمت چو سیم سپید
اگرچه سپید است و روشن رخام.
ناصرخسرو.
آنگاه سلیمان بفرمود تا ستونها برآورند از چل گز از سنگ رخام. (قصص الانبیاء ص 175). و از جملۀ آن دو ستون که در پیش درگاه بودست مربع است و از سنگی سپید کردست مانند رخام و در همه پارس ازآن سنگ هیچ جای نیست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126). و زمین آن (جامع دمشق) از رخام رنگ در رنگ درافکندند و روی دیوارها همچنین رخام و ستونهای رخام بغایت نیکو. (مجمل التواریخ و القصص).
عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.
خاقانی.
او و همه جهان مثل زمزم و خلاب
او و همه سران حجرالاسود و رخام.
خاقانی.
بود یکی منبر از رخام بر نخل
پیری بر منبر رخام برآمد.
خاقانی.
همه دیوار و صحن او ز رخام
به فروزندگی چو نقرۀ خام.
نظامی.
کی بود همرنگ فقرو احتشام
چون شود همجنس یاقوت و رخام.
مولوی.
سرایی کنم پای بستش رخام
درختان سقفش همه عود خام.
(بوستان).
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام.
(بوستان).
به آبی فرورفت نزدیک بام
بر آن بسته سرما دری از رخام.
(بوستان).
صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام و خشت فیروزه در آن به کار برده. (گلستان).
صفت رخام دارد تن نرم نازنینت
دل سخت نیز با او نه کم از رخام داری.
سعدی.
و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 172 و اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
(رَخْ خا)
رخاخ. زمین نرم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زمین فراخ. (ناظم الاطباء) ، زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج، رخاخی ّ، رخاخی ّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زیست فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). عیش واسع. گویند: عیش رخاخ علی الوصف و گویند: رخاخ العیش،یعنی خفض و سعۀ آن. (از اقرب الموارد) ، زمین نرم. (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین فراخ یا زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج، رخاخی ّ. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم یا زمین بادکرده که زیر گام شکسته شود. ج، رخاخی ّ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رخ ّ که مهره ای است در شطرنج. (آنندراج). ج رخ ّ. (دهار) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
از نامهای زنان است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رخف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رخیفه، به معنی خمیر تنک و سست ومسکۀ تنک و سست. (از منتهی الارب) ، ج رخفه. (ناظم الاطباء) ، سنگ های نرم و سست. (آنندراج) (منتهی الارب). جمع واژۀ رخفه. سنگهای نرم و سبک. (از اقرب الموارد). و رجوع به رخفه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رخال. جمع واژۀ رخل، جمع واژۀ رخل. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ رخل، به معنی برۀ ماده. (از آنندراج) ، جمع واژۀ رخله. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رخله. (از اقرب الموارد). رجوع به مفردهای فوق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رخال. رجوع به رخال شود
لغت نامه دهخدا
(رُخْ خا)
دهی است به مرو. (منتهی الارب). قریه ای است در شش فرسخی مرو. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ صَ رَ)
مراخاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مراخاه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پشت. (غیاث اللغات) ، جامه دان
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
سست و نرم گردیدن. (ناظم الاطباء). سست و نرم شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به رخا شود، فراخ زیست شدن. (آنندراج). فراخ زیست گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخائص
تصویر رخائص
جمع رخصه، انگشتان نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخاوه
تصویر رخاوه
سستی نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخاوت
تصویر رخاوت
نرم و آسان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافه
تصویر رخافه
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
وسعت عیش، فراوانی رزق، زندگانی راحت، فراخی زندگی فراخزیست، نرمی نرم شدن، باد نرم بزانه (نسیم) فراخی روزی فراوانی نعمت آسانی زندگانی. باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رخ، رخ ها در شترنگ پیلمرغ ها زیست فراخ، زمین فراخ، زمین دمیده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رخف، مسکه های تنک مسکه های شل، جمع رخیفه، خازهای تنک (خاز خمیر) خازهای شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخال
تصویر رخال
رخال، جمع رخل، بره های ماده
فرهنگ لغت هوشیار
رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافت
تصویر رخافت
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
((رَ))
فراوانی نعمت، فراخ شدن زندگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
((رُ))
باد نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخام
تصویر رخام
((رُ))
مرمر، سنگ مرمر
فرهنگ فارسی معین
کسی که خیر دیگران را بخواهد
فرهنگ گویش مازندرانی