جدول جو
جدول جو

معنی رحوم - جستجوی لغت در جدول جو

رحوم
(رَ)
رحماء. (از ناظم الاطباء). راحم. (از اقرب الموارد). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار رحم گردد و بمیرد، یا علتی است که در زهدان عارض شود و مانع قبول آب منی گردد، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. (منتهی الارب) (از آنندراج). آن زن که رحمش درد کند و ناقه را نیز گویند. (منتهی الارب) ، مشفق. (قاموس کتاب مقدس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
رحوم
(رَ)
قاضی که نامه ای به ارتخشتای پادشاه نوشت که کار تعمیر دیوارها و هیکل اورشلیم را در تأخیر اندازد. (قاموس کتاب مقدس)
یکی از کسانی که با زروبابل مراجعت نمودند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
رحوم
یکی از آنان که عهدنامه را مهر کردند. (از قاموس کتاب مقدس)
لاوی که در مرمت حصار اورشلیم کمک کرد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
رحوم
بخشنده، آمرزنده، مهربان، بیمار زهدانی: زن
تصویری از رحوم
تصویر رحوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحیم
تصویر رحیم
(پسرانه)
مهربان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رحیم
تصویر رحیم
مهربان و بخشاینده، بخشایشگر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
لحم ها، گوشت ها، جمع واژۀ لحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
رقم ها، اعداد، جمع واژۀ رقم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شحوم
تصویر شحوم
شحم ها، پیه ها، چربی ها، جمع واژۀ شحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسوم
تصویر رسوم
رسم ها، سنن و قاعده های متداول میان افراد یک جامعه، آیین ها، جمع واژۀ رسم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مهربانی کرده شده. (منتهی الارب). نعت مفعولی است از رحم و رحمه و مرحمه. رجوع به مرحمت شود، مغفور. آمرزیده. خدابیامرز. شادروان: چه رأی امام مرحوم القادر باللّه... ستاره ای بوده درخشنده. (تاریخ بیهقی ص 310 چ ادیب) ، به رحمت خدا واصل شده. فوت شده. مرده. (ناظم الاطباء). درگذشته. فقید. رجوع به مرحوم شدن شود.
- مرحوم شدن و مرحوم گردیدن و مرحوم گشتن، آمرزیده شدن. مورد رحم و آمرزش و لطف واقع شدن: هر که بر محرومان وصال رحمت نماید مرحوم گردد. (سندنامه ص 196).
- ، وفات کردن. مردن. درگذشتن. به رحمت حق واصل شدن.
، خجسته. مقابل ملعون به معنی گجسته. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب رنگ و مزه برگشته. (منتهی الارب). آب برگردیده رنگ و مزه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهوم
تصویر رهوم
سستکار، سست رای، گوسپند لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسوم
تصویر رسوم
جمع رسم، آئین ها، قوانین، قواعد، قانونها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحوم
تصویر طحوم
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
آرمیدن چاه استادن آب آن، درماندن در پاسخ، ریسه رفتن کودک، سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوم
تصویر قحوم
سالخورده: مرد کار بی اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحوم
تصویر لحوم
جمع لحمه، پاره گوشت ها خامخوار گوشت خام خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوم
تصویر رقوم
جمع رقم، نبشته ها پیکرها جمع رقم ارقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
رجم، سنگسار کردن و راندن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطوم
تصویر رطوم
گل: مرد، فراخ چوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیم
تصویر رحیم
بخشایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردوم
تصویر ردوم
جمع ردم، بندش رخنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذوم
تصویر رذوم
روان، لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحام
تصویر رحام
آماس زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحول
تصویر رحول
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحوی
تصویر رحوی
رحی آسیایی آسیاوار: حرکت رحوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
خدا بیامرز، شادروان، مغفور، آمرزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرحوم
تصویر طرحوم
دراز، آبگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
((مَ))
آمرزیده شده، مجازاً، شخص درگذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
((حُ رُ))
جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
پامال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرحوم
تصویر مرحوم
آمرزیده، شادروان، زنده یاد
فرهنگ واژه فارسی سره
مغفور، آمرزیده، بخشوده، شادروان، فقید، متوفا، مرده
متضاد: ملعون
فرهنگ واژه مترادف متضاد