جدول جو
جدول جو

معنی رحام - جستجوی لغت در جدول جو

رحام
(رُ)
بیماریی است در شکم گوسفند که مانع عمل لقاح گردد. (از متن اللغه). بیماریی است در شکم. (از اقرب الموارد) :
بی رحمی و درشت که از دستبند تو
نه نیک سام رست نه بد حام بی رحام.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
رحام
آماس زهدان
تصویری از رحام
تصویر رحام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحیم
تصویر رحیم
(پسرانه)
مهربان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهام
تصویر رهام
(پسرانه)
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رسام
تصویر رسام
(پسرانه)
رسم کننده، نقاش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارحام
تصویر ارحام
رحم ها، نزدیکان نسبی، بستگان، جمع واژۀ رحم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بیمار رحم گردیدن ماده شتر پس از زاییدن و مردن آن. (از ناظم الاطباء). رحم. رحم. (منتهی الارب). رجوع به رحم شود. به درد آمدن رحم شتر پس از زاییدن و مردن وی به سبب آن بیماری و آن را رحوم گویند. (از اقرب الموارد). مصدر رحوم است به معنی شتر ماده یا زنی که بعد از وضع بیمار رحم گردد و بمیرد، یا علتی است که در زهدان عارض شود و مانع قبول آب منی گردد و یا آن که بزاید و سلای آن برنیاید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رُ مِ)
مرد دلاور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مرد دلاور و بی باک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رحم و رحم. زهدان ها. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) : اﷲ یعلم ما تحمل کل انثی و ما تغیض الارحام و ماتزداد و کل شی ٔ عنده بمقدار. (قرآن 8/13) ، خدا میداند آنچه برمیدارد هر زنی و آنچه بکاهد رحمها (زهدان ها) و آنچه زیاد سازد و هر چیزی نزد او به اندازه ایست. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 3 ص 171).
لغت نامه دهخدا
تصویری از رحیم
تصویر رحیم
بخشایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزام
تصویر رزام
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردام
تصویر ردام
اهخ (ضد خیرخواه)، تیز تیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغام
تصویر رغام
خاک ریگدار خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رحبه، خاک های خوب، گستره خانه ها، درگاه ها میانسراها دیگ فراخ فراخ گشاد سرزمین وسیع و پر گیاه، ساحت خانه، وسط سرای جمع رحاب رحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعام
تصویر رعام
تیز نگری تیز بینی آب بینی، ریزش آب بینی، مشمشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکام
تصویر رکام
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روام
تصویر روام
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمام
تصویر رمام
استخوانهای پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسام
تصویر رسام
رسم کننده، نقش کننده و نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتام
تصویر رتام
شکسته ریزه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحاق
تصویر رحاق
می ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحال
تصویر رحال
پالان دوز
فرهنگ لغت هوشیار
زنی که بعد از زائیدن به بیماری رحم مبتلا شود، جمع رحیم، بخشایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحوم
تصویر رحوم
بخشنده، آمرزنده، مهربان، بیمار زهدانی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثام
تصویر رثام
جمع رثمه، ریزه باران ها نرمه باران ها
فرهنگ لغت هوشیار
چوب چاه، سنگی که به ریسمان بندند و در چاه بیاویزند تا اندازه آب را بدانند چاه سنج، سنگ دهوه (دهوه دلو) سنگ دولک سنگی که بر دهوه بندند تا زودتر فرو شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحم
تصویر راحم
بخشاینده، آموزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحام
تصویر ارحام
رحم، خویشان، زهدانها
فرهنگ لغت هوشیار
انبوهی جا تنگی انبوهی کردن، انبوهی ازدحام. یا روز (یوم) زحام روز قیامت رستاخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحام
تصویر ارحام
((اَ))
جمع رحم، زهدان ها، خویشان، اعضاء خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارحام
تصویر ارحام
((اِ))
مهربانی کردن، بخشایش آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرام
تصویر حرام
نابایسته، ناروا، ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
اقوام، خویشان، فامیل، منسوبان، وابستگان، زهدان ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد