بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت، در فقه بازگشت مرد به سوی زنی که طلاق داده، یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید، در ادبیات در فن بدیع بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به منظور افادۀ نکتۀ خاص، برای مثال عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ی یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری - ۴۲۵)، در علم نجوم حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج
بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت، در فقه بازگشت مرد به سوی زنی که طلاق داده، یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید، در ادبیات در فن بدیع بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به منظور افادۀ نکتۀ خاص، برای مِثال عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ی یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری - ۴۲۵)، در علم نجوم حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج
اقامت کردن به جایی. (منتهی الارب). اقامت نمودن در جایی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ایستادن به جایی. (تاج المصادر بیهقی). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد) ، الفت گرفتن و خوگر شدن شتران و جز آنها (از باب نصر و سمع و کرم). (از ناظم الاطباء). خو کردن شتر و غیر آن به خانه. (از اقرب الموارد) ، بازایستادن شتر از چرا. (آنندراج). (لازم و متعدی). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حبس کردن کسی ستور خود را و بد کردن علف آن را تا لاغر گردد. (لازم و متعدی). (ناظم الاطباء). حبس کردن کسی شتر را به علف در منزل، شرم نمودن و حیا کردن از کسی. (از اقرب الموارد)
اقامت کردن به جایی. (منتهی الارب). اقامت نمودن در جایی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ایستادن به جایی. (تاج المصادر بیهقی). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد) ، الفت گرفتن و خوگر شدن شتران و جز آنها (از باب نصر و سمع و کرم). (از ناظم الاطباء). خو کردن شتر و غیر آن به خانه. (از اقرب الموارد) ، بازایستادن شتر از چرا. (آنندراج). (لازم و متعدی). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حبس کردن کسی ستور خود را و بد کردن علف آن را تا لاغر گردد. (لازم و متعدی). (ناظم الاطباء). حبس کردن کسی شتر را به علف در منزل، شرم نمودن و حیا کردن از کسی. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ رجم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستاره ها که به آن رانده شوند شیاطین. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) : با انصار حق و اعوان اسلام که نجوم دین و رجوم شیاطین بودند روی به دیار هند آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). سلطان ارسلان جاذب را بر عقب او بفرستاد تا همچون رجوم نجوم در پی عفاریت بر اثر او میرفت تا او را از حدود خراسان بیرون کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). جمعی از رجوم فساد و نجوم عناد از قسمت حال و وسعت مجال و بطر رفاهیت و شیطنت و عصبیت خودرا به دیوار بالا مالیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 222). همه شب در هواجس آن وحشت و وساوس آن محنت مسامر نجوم بودم و مساور رجوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 68). هرکه باشد طالع او زآن نجوم نفس او کفار سوزد در رجوم. مولوی
جَمعِ واژۀ رَجْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستاره ها که به آن رانده شوند شیاطین. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) : با انصار حق و اعوان اسلام که نجوم دین و رجوم شیاطین بودند روی به دیار هند آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). سلطان ارسلان جاذب را بر عقب او بفرستاد تا همچون رجوم نجوم در پی عفاریت بر اثر او میرفت تا او را از حدود خراسان بیرون کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). جمعی از رجوم فساد و نجوم عناد از قسمت حال و وسعت مجال و بطر رفاهیت و شیطنت و عصبیت خودرا به دیوار بالا مالیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 222). همه شب در هواجس آن وحشت و وساوس آن محنت مسامر نجوم بودم و مساور رجوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 68). هرکه باشد طالع او زآن نجوم نفس او کفار سوزد در رجوم. مولوی
مصدر به معنی رجف. (ناظم الاطباء). جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت جنبیدن و حرکت کردن، جنبیدن و لرزیدن زمین. (از اقرب الموارد). رجوع به رجف شود، آماده شدن قوم جنگ را. (از اقرب الموارد) ، پیچیدن صدای تندر در ابر، آرام نگرفتن شخص به سبب ترسی که بدو دست داده. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رجف شود
مصدر به معنی رَجْف. (ناظم الاطباء). جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت جنبیدن و حرکت کردن، جنبیدن و لرزیدن زمین. (از اقرب الموارد). رجوع به رجف شود، آماده شدن قوم جنگ را. (از اقرب الموارد) ، پیچیدن صدای تندر در ابر، آرام نگرفتن شخص به سبب ترسی که بدو دست داده. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رجف شود
مصدر به معنی رزاح و رزاح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مصادر مزبور شود. افتادن از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن ناقه. (منتهی الارب). مانده شدن شتر از نزاری. (تاج المصادر بیهقی). سخت لاغر شدن ستور و بماندن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 223)
مصدر به معنی رَزاح و رِزاح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مصادر مزبور شود. افتادن از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن ناقه. (منتهی الارب). مانده شدن شتر از نزاری. (تاج المصادر بیهقی). سخت لاغر شدن ستور و بماندن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 223)
مصدر به معنی رجع. بازگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51). بازگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، برگشت و بازگشت و عود از سفر. رجعت و مراجعت. (ناظم الاطباء) : همو عز و جل فرمود که شما را در خیر و شر می آزمایم و رجوع شما به ماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). قراری دهیم که از آن رجوع نباشد چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598)، بازآمدن شخص بسوی کاری که ترک کرده بود آنرا. (ناظم الاطباء)، بازگشت از گناه. توبه. بازگشت بسوی کارهای نیک و خداپسندانه: هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454). در یکی راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع. مولوی. ، دم برداشتن وکمیز انداختن ماده شتر و ماده خر بطوری که بنظر آیدآبستن است ولی آبستن نباشد. (اقرب الموارد)، بازگردانیدن. (آنندراج)، بازگردیدن مرغ از سردسیر به گرمسیر. (آنندراج) (منتهی الارب)، در اصطلاح اداری، آمدن. مراجعه کردن. - ارباب رجوع، آنان که برای دنبال کردن کار و درخواست خود به اداره یا مؤسسه ای مراجعه می کنند: آمده از گناهکاران بحکم صدور بازخواست نموده، به سایر دیوان های ارباب رجوع کل ممالک محروسه... می رسیده اند. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 12). ، حرکت واحد در سمت واحد لیکن بر مسافت حرکتی که به عین مانندحرکت نخستین باشد. بخلاف انعطاف. و رجوع به انعطاف شود. (از تعریفات جرجانی)، (اصطلاح نجوم) در اصطلاح هیئت، بازگشتن کوکب از سیر طبیعی خود که از مغرب بسوی مشرق است. رجعت. (یادداشت مؤلف). نزد اهل هیأت به معنی رجعت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رجعت شود. - رجوع و استقامت، ابوریحان بیرونی گوید: او را (ستاره را) فلکی است خرد و نامش فلک التدویر و زمین اندر وی نیست ولیکن جملۀ تدویر زبر ما بود و ستارۀ متحیر برمحیط او همی گردد. چون به زیرین پارۀ او شود حرکت او سوی مغرب دیده آید. و چون به زبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق دیده آید. هرچند که او بذات خویش گردش تمام همی کند و به جنبش از دایره جدا نشود، لیکن فلک تدویر نیز سوی مشرق همی رود. پس چون به پارۀ زیرین بود رفتن ستاره و رفتن فلک تدویر هر دو سوی مشرق به یک جای گرد آیند و ستاره اندر مستقیمی زودتر باشد. و چون به پارۀ زبرین بود جهت حرکت مخالف یکدیگرشوند تا آنگاه که فلک التدویر راست سوی مشرق باشد ستاره را با خویشتن زانسو برد، آنگاه تنه ستارۀ راست بدیوار سوی مغرب باشد، اگر کمتر بود از حرکت تدویر کاهش شود اندر وی، و ستاره از بهر آن دیررو گردد. و اگر از حرکت تدویر بیشتر باشد فضل میان هر دو بازگشتن شود، ازیراک آنچ به قصاص اوفتد یکی پیش رفتن بود ودیگر از پس رفتن چون راست برابر اوفتد افزونی که نماید از آن حرکت بود که سپس رفتن است و ناچار بازگشتن بود. و چون هر دو حرکت برابر باشد ستاره مقیم شود واو را از جای جنبیدن و رفتن نبود. و این مقیمی به اول رجوع باشد و به آخرش، و ستاره را آن وقت مقیم خوانند، هم مقیم رجوع را و هم مقیم استقامت را. (از التفهیم چ همائی ص 78) : بدل به رجوع تو کآن پیر دین را بجز استقامت عصایی نیابی. خاقانی. ، (اصطلاح بدیع) بازگشت بسوی سخن پیشین باشد ولی بصورتی که سخن پیشین را نقیض کنند و آن را باطل گردانند بمنظور نکته ای و این صنعت از محسنات معنوی است، مانند این شعر زهیر: قف بالدیار التی لم یعفها القدم بلی و غیرها الارواح و الدّیم. در مصراع اول گفته که مرور دهور و تطاول روزگاران باعث کهنگی و اندراس دیار نشده است، در مصراع دوم گفتار خویش را نقض کرده و گفته که: بلی دیار را بادهای متوالی و بارانهای متراکم دگرگون و متغیر ساخته، و این نقض گفتار برای نکته ای بوده است و آن عبارت از ابراز حزن و اندوه و حیرت باشد. گویی در آغاز آنچه به تحقیق نرسانده و خبر داده سپس بخود آمده و از حال حیرت اندک افاقه یافته و تدارک کلام خویش کرده و گفته که بلی دیار را باد و باران مندرس ساخته و آنرا غبار کهنگی گرفته است. ومانند این دو بیت: دلم رفت آنکه با صبر آشنا بود خطا گفتم مرا دل خود کجا بود. دو چشم شوخ نی خفته نه بیدار غلط گفتم که نی مست و نه هشیار. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، دوباره خواستار شدن مرد زن مطلقۀ خود را که هنوز در عده او بود. (ناظم الاطباء). برگرداندن زوجه مطلقه را به وضع قبل از طلاق. در ایام عده طلاق رجعی زوج حق دارد از طلاق رجوع نماید و امر کاشف از آن ممکن است لفظ باشد یا عمل و حتی انکار طلاق از طرف زوج در ایام عده رجوع محسوب می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ رجعت و رجعی و ترکیب ’طلاق رجعی’ در ذیل آن ماده شود
مصدر به معنی رَجْع. بازگشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51). بازگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، برگشت و بازگشت و عود از سفر. رجعت و مراجعت. (ناظم الاطباء) : همو عز و جل فرمود که شما را در خیر و شر می آزمایم و رجوع شما به ماست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). قراری دهیم که از آن رجوع نباشد چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598)، بازآمدن شخص بسوی کاری که ترک کرده بود آنرا. (ناظم الاطباء)، بازگشت از گناه. توبه. بازگشت بسوی کارهای نیک و خداپسندانه: هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454). در یکی راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع. مولوی. ، دم برداشتن وکمیز انداختن ماده شتر و ماده خر بطوری که بنظر آیدآبستن است ولی آبستن نباشد. (اقرب الموارد)، بازگردانیدن. (آنندراج)، بازگردیدن مرغ از سردسیر به گرمسیر. (آنندراج) (منتهی الارب)، در اصطلاح اداری، آمدن. مراجعه کردن. - ارباب رجوع، آنان که برای دنبال کردن کار و درخواست خود به اداره یا مؤسسه ای مراجعه می کنند: آمده از گناهکاران بحکم صدور بازخواست نموده، به سایر دیوان های ارباب رجوع کل ممالک محروسه... می رسیده اند. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 12). ، حرکت واحد در سمت واحد لیکن بر مسافت حرکتی که به عین مانندحرکت نخستین باشد. بخلاف انعطاف. و رجوع به انعطاف شود. (از تعریفات جرجانی)، (اصطلاح نجوم) در اصطلاح هیئت، بازگشتن کوکب از سیر طبیعی خود که از مغرب بسوی مشرق است. رجعت. (یادداشت مؤلف). نزد اهل هیأت به معنی رجعت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رجعت شود. - رجوع و استقامت، ابوریحان بیرونی گوید: او را (ستاره را) فلکی است خرد و نامش فلک التدویر و زمین اندر وی نیست ولیکن جملۀ تدویر زبر ما بود و ستارۀ متحیر برمحیط او همی گردد. چون به زیرین پارۀ او شود حرکت او سوی مغرب دیده آید. و چون به زبرین پارۀ او شود حرکت او سوی مشرق دیده آید. هرچند که او بذات خویش گردش تمام همی کند و به جنبش از دایره جدا نشود، لیکن فلک تدویر نیز سوی مشرق همی رود. پس چون به پارۀ زیرین بود رفتن ستاره و رفتن فلک تدویر هر دو سوی مشرق به یک جای گرد آیند و ستاره اندر مستقیمی زودتر باشد. و چون به پارۀ زبرین بود جهت حرکت مخالف یکدیگرشوند تا آنگاه که فلک التدویر راست سوی مشرق باشد ستاره را با خویشتن زانسو برد، آنگاه تنه ستارۀ راست بدیوار سوی مغرب باشد، اگر کمتر بود از حرکت تدویر کاهش شود اندر وی، و ستاره از بهر آن دیررو گردد. و اگر از حرکت تدویر بیشتر باشد فضل میان هر دو بازگشتن شود، ازیراک آنچ به قصاص اوفتد یکی پیش رفتن بود ودیگر از پس رفتن چون راست برابر اوفتد افزونی که نماید از آن حرکت بود که سپس رفتن است و ناچار بازگشتن بود. و چون هر دو حرکت برابر باشد ستاره مقیم شود واو را از جای جنبیدن و رفتن نبود. و این مقیمی به اول رجوع باشد و به آخرش، و ستاره را آن وقت مقیم خوانند، هم مقیم رجوع را و هم مقیم استقامت را. (از التفهیم چ همائی ص 78) : بدل به رجوع تو کآن پیر دین را بجز استقامت عصایی نیابی. خاقانی. ، (اصطلاح بدیع) بازگشت بسوی سخن پیشین باشد ولی بصورتی که سخن پیشین را نقیض کنند و آن را باطل گردانند بمنظور نکته ای و این صنعت از محسنات معنوی است، مانند این شعر زهیر: قف بالدیار التی لم یعفها القدم بلی و غیرها الارواح و الدّیم. در مصراع اول گفته که مرور دهور و تطاول روزگاران باعث کهنگی و اندراس دیار نشده است، در مصراع دوم گفتار خویش را نقض کرده و گفته که: بلی دیار را بادهای متوالی و بارانهای متراکم دگرگون و متغیر ساخته، و این نقض گفتار برای نکته ای بوده است و آن عبارت از ابراز حزن و اندوه و حیرت باشد. گویی در آغاز آنچه به تحقیق نرسانده و خبر داده سپس بخود آمده و از حال حیرت اندک افاقه یافته و تدارک کلام خویش کرده و گفته که بلی دیار را باد و باران مندرس ساخته و آنرا غبار کهنگی گرفته است. ومانند این دو بیت: دلم رفت آنکه با صبر آشنا بود خطا گفتم مرا دل خود کجا بود. دو چشم شوخ نی خفته نه بیدار غلط گفتم که نی مست و نه هشیار. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ، دوباره خواستار شدن مرد زن مطلقۀ خود را که هنوز در عده او بود. (ناظم الاطباء). برگرداندن زوجه مطلقه را به وضع قبل از طلاق. در ایام عده طلاق رجعی زوج حق دارد از طلاق رجوع نماید و امر کاشف از آن ممکن است لفظ باشد یا عمل و حتی انکار طلاق از طرف زوج در ایام عده رجوع محسوب می شود. (یادداشت مؤلف). رجوع به مادۀ رجعت و رجعی و ترکیب ’طلاق رجعی’ در ذیل آن ماده شود
چربیده. مایل گردیده. (آنندراج). ترجیح داده شده. برتر. (ناظم الاطباء). رجحان داده. برتری داده شده، مقابل راجح. مردود. نامقبول: سپاه صادق خان را به سلطنت مرجوح دانسته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 285)
چربیده. مایل گردیده. (آنندراج). ترجیح داده شده. برتر. (ناظم الاطباء). رجحان داده. برتری داده شده، مقابل راجح. مردود. نامقبول: سپاه صادق خان را به سلطنت مرجوح دانسته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 285)
مصدر به معنی رجب. (ناظم الاطباء). بزرگ داشتن کسی را (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، تنها برآمدن چوب. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، به سخن بد متهم کردن کسی را و دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ترسیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی) (از اقرب الموارد)
مصدر به معنی رجب. (ناظم الاطباء). بزرگ داشتن کسی را (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، تنها برآمدن چوب. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، به سخن بد متهم کردن کسی را و دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ترسیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی) (از اقرب الموارد)