جدول جو
جدول جو

معنی رجمه - جستجوی لغت در جدول جو

رجمه
(رُ مَ)
رجمه. گور و قبر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گور. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به رجمه شود، سنگها که بر گور نهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سنگها که بر گور نصب کنند. ج، رجم، رجام. (اقرب الموارد) ، علامت و نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و منه فی وصیته: لاترجموا قبری، ای لاتجعلوا علیه الرجم. اراد بذلک تسویه قبره بالارض. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خارها و چوبها که گرداگرد خرمابن پربار نیک ثمر نهند تا دست کسی بر آن نرسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، رجم، رجام. (ناظم الاطباء). آنچه برای تکیه دادن درخت پربار نهند. (از اقرب الموارد) ، خانه کفتار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). لانۀ کفتار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجمه
(رَ مَ)
رجمه. گور و قبر. (ناظم الاطباء). قبر. (اقرب الموارد). رجوع به رجمه شود
لغت نامه دهخدا
رجمه
گور سنگ گور، لانه کفتار، پرچین
تصویری از رجمه
تصویر رجمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
نقل مطلبی از زبانی به زبان دیگر، جمع تراجم، ذکر سیرت، اخلاق و نسب کسی، شرح احوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجمه
تصویر برجمه
استخوان های ریز دست و پا، مفاصل انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ جَ مَ)
آلت رجم. قذافه. (متن اللغه). وسیلۀ سنگسار کردن. وسیلۀ سنگباران
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ / جُ مَ / مِ)
بیان کلامی از زبانی بزبان دیگر. (ناظم الاطباء) : فرمانها بخواسته و فرونگریسته و ترجمه های آن راست کرده... بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). امیر خواجه بونصر را آواز داد پیش تخت شد و نامه بستد... و خریطه بگشاد ونامه بخواند، چون بپایان آمد امیر گفت ترجمه اش بخوان تا همگان را مقرر گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). نسخت بیعت و سوگندنامه را استادم پارسی کرده بود ترجمه ای راست چون دیبا. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 295).
- ترجمه آزاد، آن است که مترجم معنی را در نظر گیرد و بیان کند و از ترجمه کلمه بکلمه چشم پوشد و نیز اگر نقصی بیند رفع و اگر فضولی یابد حذف کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، سرگذشت. تاریخ حیات کسی. کارنامه. شرح حال کسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، نام گذاری. تسمیه. نامیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رمز. معما: حکیم (ارسطو) نامه ای بخط خویش به ترجمه ای که میان او و اسکندر بود بنوشت، چنانکه هیچکس نتوانستی خواندن، الا شاه و حکیم. (اسکندرنامۀ قدیم نسخۀ سعید نفیسی)، (اصطلاح بیان) در اصطلاح بلغاء عبارت از آن است که معنی بیت عربی را به فارسی نظم کنند، یا بالعکس. یعنی بیت پارسی را به تازی نظم کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). این صنعت چنان باشد که شاعر معنی بیت تازی را بپارسی نظم کند یا پارسی را بتازی، مثالش ناصرخسرو گوید:
کردم بسی ملامت مر دهر خویش را
بر فعل بد ولیک ملامت نداشت سود
دارد زمانه تنگ دل من ز دانشش
خرم دلا که دانشش اندر میان نبود
و ترجمه این مراست بتازی:
عذلت زمانی مده فی فعاله
ولکن زمانی لیس یردعه العدل
یضیّق صدری الدهر بغضاً لفضله
فطوبی لصدر لیس فی ضمنه فضل.
قاضی یحیی بن صاعد گوید از شعر تازی:
اقول کما یقول حمار سوء
و قد ساموه حملاً لایطیق
سأصبر و الامور لها اتساع
کما ان الامور لها مضیق
فاما ان اموت او المکاری
و اما ینتهی هذا الطریق
و ترجمه این مراست بپارسی:
من همان گویم کآن لاشه خرک
گفت و می کند بسختی جانی
چه کنم بار کشم راه برم
که مرا نیست جز این درمانی
یا بمیرم من یا خربنده
یا بود راه مرا پایانی.
وطواط (حدایق السحر فی دقایق الشعر ص 69).
و رجوع به مترجم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَغْ زُ)
بر یکدیگر افتان بازگردانیدن شتران را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ مَ)
درشتی سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ جُ مَ)
پیوند میانه از سه پیوند انگشتان یا پیوند انگشتان یا پشت استخوان انگشتان یا سر پشت پیوند انگشتان که هرگاه مشت را بند کنند کشیده و مرتفع ماند. ج، براجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
نورند پچوه همسیراز بر گردان تفسیر کردن زبانی را بزبان دیگر گزاردن گزارش کردن گردانیدناز زبانی بزبان دیگر نقل کردن، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخصی، گزارش، جمع تراجم. یا ترجمه احوال. شرح احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
((تَ جَ یا جُ مِ))
روایت کردن مطلبی از زبانی به زبان دیگر، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب کسی، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
برگردانی، برگردان، ترزبانی، ترگویه، نورند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
ترجمةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Translation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
翻訳
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
ترجمہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
অনুবাদ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tafsiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
번역
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Übersetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
переклад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
अनुवाद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
terjemahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
การแปล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
vertaling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
перевод
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traducción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tradução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
翻译
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tłumaczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
תַרגוּם
دیکشنری فارسی به عبری