جدول جو
جدول جو

معنی رجع - جستجوی لغت در جدول جو

رجع
برگشتن، بازگشتن، بازگشت
تصویری از رجع
تصویر رجع
فرهنگ فارسی عمید
رجع
(تَ قَمْ مُ)
بازگشتن. برگشتن. (منتهی الارب). برگردیدن از چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). (به الی و عن متعدی شود) بازگشتن از سفر و از کار خود. (ناظم الاطباء). واگردیدن. (مصادراللغه زوزنی) (دهار) :
پرزنان ایمن ز رجع سرنگون
در هوا کانّا الیه راجعون.
مولوی.
، بازگردانیدن. (دهار) (ترجمان ترتیب عادل ص 51). بازگردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). بازگردانیدن چیزی را، لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن بسوی چیزی: رجع الی الشی ٔ. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، جواب بازفرستادن. (دهار) ، ملامت کردن یکدیگر را، قوله تعالی: یرجع بعضهم الی بعض القول (قرآن 31/34) ، ای یتلاومون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوارد شدن خورش ستور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فایده دادن سخن کسی بر کسی: رجع کلامی فیه. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سودمند شدن سخن کسی بر کسی: رجع کلامی فیه، و از آن است: ’ما هو الا سمع لیس تحته رجع’. (از اقرب الموارد) ، برگشتن: رجع الکلب فی قیئه، برگشت آن سگ و خورد قی کردۀ خود را. (ناظم الاطباء). و از آن است: رجع فی هبته، اذا اعادها الی ملکه، و کذلک: رجعت المراءه الی اهلها بموت زوجها اوبطلاق. (ناظم الاطباء) ، به حال خود بازگشتن، گویند: الشیخ یمرض یومین فلایرجع شهراً، پیر دو روز بیمار میشود و تا یک ماه جسم و طاقت او به حال خود نیاید. (ناظم الاطباء) ، گام زدن ستورو یا رد کردن دو دست خود را در سیر، فروختن ناقه و ببهای آن ناقۀ دیگری خریدن مثل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجع خالکوب بدن کسی را، خالکوبی کردن آنرا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجع
(رَ)
باران وآب کبیر. ج، رجعان. (مهذب الاسماء). باران که بعد باران آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). باران که پس از باران آید، و فی القرآن: ’و السماء ذات الرجع’. (قرآن 11/86). (از اقرب الموارد). باران. (ترجمان ترتیب عادل ص 51) ، منفعت، قوله تعالی: و السماء ذات الرجع. ج، رجعان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). نفع. (از اقرب الموارد) ، روییدگی ایام بهار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گیاه ایام بهار، غدیر. ج، رجاع، رجعان، رجعان. (از اقرب الموارد). ایستادنگاه آب و پارگین. زمینی که در آن سیل دراز کشد و درگذرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که در آن سیل امتداد یابد. (از اقرب الموارد) ، آب و سرگین سگ و جز آن، غائط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سرگین. (از اقرب الموارد) ، طاعون، بالای پشته. ج، رجعان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بالای تپه. (از اقرب الموارد) ، ماده شتری که از سفری بازگردد بسفری: ناقه رجع سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، رجع کتف، اسفل آن. و آنرا مرجع کتف نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). زیر شانه. (از اقرب الموارد) ، خط زن واشمه، جواب کتاب و نامه. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). پاسخ نامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجع
(رُ جُ)
جمع واژۀ رجیع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رجیع، ستور که از سفری بازگردد بسفری. (آنندراج) ، جمع واژۀ رجاع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رجاع، مهاریا چیزی از مهار که بر بینی شتر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رجع
(رِ)
ناقهرجع سفر، ماده شتری که از سفری بازگردد بسفری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به رجع شود
لغت نامه دهخدا
رجع
بازگشتن، برگشت، برگردیدن از چیزی، و بمعنی سود و منفعت
تصویری از رجع
تصویر رجع
فرهنگ لغت هوشیار
رجع
((رَ))
برگشتن، بازگشتن
تصویری از رجع
تصویر رجع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجب
تصویر رجب
(پسرانه)
نام ماه هفتم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجا
تصویر رجا
(پسرانه)
امیدواری، امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
عودت، بازگشت، بازگشت به سوی دنیا، در فقه بازگشت مرد طلاق دهنده به سوی زن مطلقۀ خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجعی
تصویر رجعی
طلاق رجعی، طلاقی که در مدت عده رجوع شوهر به زن بدون عقد نکاح جایز است، مقابل طلاق بائن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ جَ)
دراز. (منتهی الارب). طویل. (اقرب الموارد). طویل و دراز. (ناظم الاطباء) ، چوب دراز چهارپهلو. (منتهی الارب). چوب دراز چهارگوش. (از اقرب الموارد) ، سریر میت، جنازه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نعش. (اقرب الموارد) ، تخت. (منتهی الارب). سریر. (اقرب الموارد) ، شتر مادۀ دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
رجعه. بازگشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رجعه و رجعت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
رجغک. بمعنی آروغ است که رچک نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 9)
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
جواب مکتوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جواب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَمْ مُهْ)
رجع مصدر بمعنی رجع. (از ناظم الاطباء). برگشتن. (از اقرب الموارد). بازگشتن. (منتهی الارب) (ترجمان ترتیب عادل ص 51) (آنندراج). رجوع به رجع شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عا)
پاسخ. جواب، یقال: جأنی رجعی رسالتی. (اقرب الموارد). جواب مکتوب. (ناظم الاطباء). یقال ارسلت الیک فماجأنی رجعی رسالتی و کذا جأنی رجعی رسالتی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ عی ی)
منسوب به سوی طلاق، یقال: طلاق رجعی او رجعی. (ناظم الاطباء). رجوع به رجعه و رجعه شود.
- طلاق رجعی، مقابل طلاق باین. (یادداشت مرحوم دهخدا). سیدحسن امامی آرد: طلاق رجعی طلاقی است که شوهر میتواند در مدت عده به طلاق رجوع بنماید و نکاح را به حالت اول برگرداند، بهمین اعتبار به طلاق مزبوررجعی گفته شده است. مادۀ ’148’ قانون مدنی می گوید: ’در طلاق رجعی برای شوهر در مدت عده حق رجوع است’. طلاق رجعی در مورد زنی است که یائسه نبوده و شوهر با اونزدیکی کرده باشد. مدت عده به اعتبار وضعیت زن فرق می نماید و آن گاه سه طهر و گاه سه ماه و چنانچه زن حامله باشد تا وضع حمل است. در هر یک از سه مورد شوهر میتواند در مدت عده از طلاق رجوع نماید و نکاح را به حالت اول عودت دهد. چنانچه طلاق رجعی از نظر تحلیلی مورد مطالعه قرار گیرد یکی از دو فرض پیش می آید: 1- در طلاق رجعی، نکاح بوسیلۀ صیغۀ طلاق منحل میگردد ولی قانون بجهات اجتماعی تمامی احکام زوجیت را در مدت عده جاری می داند و بشوهر نیز اجازه میدهد که بتواند به طلاق رجوع کند. این است که گفته میشود مطلقۀ رجعیه در حکم زوجه است. 2- در طلاق رجعی، نکاح بوسیلۀ طلاق و انقضای مدت عده منحل میگردد بشرط آنکه شوهر در مدت عده رجوع به آن نکرده باشد. بنابر این مادام که عده منقضی شود رابطۀ زوجیت برقرار میباشد و مطلقۀ رجعیه در حقیقت زوجه است. بعضی از فقها تصریح مینمایند که چون مطلقۀ رجعیه زوجه یا در حکم زوج است حلیت نزدیکی و بوسیدن و لمس کردن او در مدت عده متوقف بر رجوع قبلی نیست، بدین جهت است که: 1- در صورتی که شوهردر مدت عده رجوع کند نکاح اول همان مهر معین و شرایط مندرجه در عقد نکاح ادامه پیدا میکند. 2- در مدت عده طلاق رجعی زن و شوهر نمیتوانند با یکدیگر نکاح مجدد منعقد نمایند و شوهر میتواند به طلاق رجوع کند. (ازحقوق مدنی تألیف سیدحسن امامی ص 66). و رجوع به صفحات بعد همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
رجعه. رجوع به رجعت و رجعت در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ جَ)
پلنگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نمر. (فهرست مخزن الادویه). ج، ضراجع
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروختن ناقه و ببهای آن دیگری خریدن مثل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترجع الناقه، اشتریها بثمن اخری مثلها. (منتهی الارب) (المنجد) ، انا ﷲ و انا الیه راجعون گفتن در مصیبت. (از المنجد) ، آمد وشد کردن (آواز). (از المنجد). رجوع به ترجیع شود
لغت نامه دهخدا
(دُ جُ)
نوعی از غله که به گاوان دهند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دسمر. دشمر. (ناظم الاطباء). دسمه. کرشنه. گاودانه. کرسنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از راجع
تصویر راجع
باز گردنده، برگشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربع
تصویر ربع
انتظار کشیدن چهار یک چیزی، یک چهارم، ربع دانگ
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل زن، وقتی که بالغ شده محتلم گردد یا از وقتی که متولد می شود اطلاق رجل بر آن گردد، به معنای مرد می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرجع
تصویر ضرجع
پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجع
تصویر درجع
دسمر دانه ای است چون ماش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
بازگشت، بازگشتن بسوی دنیا، عودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعه
تصویر رجعه
جواب مکتوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعی
تصویر رجعی
باز شویی بازگشت شوی به زن رها کرده، پیش استواری (عطف به ما سبق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجک
تصویر رجک
آروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
((رَ عَ))
بازگشت، بازگشت مرد به سوی زن طلاق داده خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رجعت
تصویر رجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
بازگشت، برگشت، برگشتن، عود، مراجعت، نکس
متضاد: عزیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد