بازگشتن. برگشتن. (منتهی الارب). برگردیدن از چیزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). (به الی و عن متعدی شود) بازگشتن از سفر و از کار خود. (ناظم الاطباء). واگردیدن. (مصادراللغه زوزنی) (دهار) : پرزنان ایمن ز رجع سرنگون در هوا کانّا الیه راجعون. مولوی. ، بازگردانیدن. (دهار) (ترجمان ترتیب عادل ص 51). بازگردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). بازگردانیدن چیزی را، لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد) ، بازگردانیدن بسوی چیزی: رجع الی الشی ٔ. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، جواب بازفرستادن. (دهار) ، ملامت کردن یکدیگر را، قوله تعالی: یرجع بعضهم الی بعض القول (قرآن 31/34) ، ای یتلاومون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گوارد شدن خورش ستور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فایده دادن سخن کسی بر کسی: رجع کلامی فیه. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سودمند شدن سخن کسی بر کسی: رجع کلامی فیه، و از آن است: ’ما هو الا سمع لیس تحته رجع’. (از اقرب الموارد) ، برگشتن: رجع الکلب فی قیئه، برگشت آن سگ و خورد قی کردۀ خود را. (ناظم الاطباء). و از آن است: رجع فی هبته، اذا اعادها الی ملکه، و کذلک: رجعت المراءه الی اهلها بموت زوجها اوبطلاق. (ناظم الاطباء) ، به حال خود بازگشتن، گویند: الشیخ یمرض یومین فلایرجع شهراً، پیر دو روز بیمار میشود و تا یک ماه جسم و طاقت او به حال خود نیاید. (ناظم الاطباء) ، گام زدن ستورو یا رد کردن دو دست خود را در سیر، فروختن ناقه و ببهای آن ناقۀ دیگری خریدن مثل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجع خالکوب بدن کسی را، خالکوبی کردن آنرا. (از اقرب الموارد)