جدول جو
جدول جو

معنی رجام - جستجوی لغت در جدول جو

رجام(رِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج). کوهی دراز و سرخ است و سپاه ابوبکر در ایام رده به قصدرفتن به عمان بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رجام(رِ)
سنگی که به ریسمان بندند و در چاه آب اندازند تا آب را معلوم نمایند. (آنندراج) (منتهی الارب). مرجاس یا سنگی که به ریسمان بندند و در چاه آب اندازند یا سنگی که در چاه اندازند تا از صدای آواز میزان آب را معلوم سازند و یا بدانند که آیا در آن چاه آب هست یا نه. (از اقرب الموارد) ، سنگی که بر طرف دلو بندند تا زود فروشود. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنچه بر چاه بنا کنند تا در عرض آن چوب گذارند برای دلو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجم. (اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود، یکی از ایام عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رجام
چوب چاه، سنگی که به ریسمان بندند و در چاه بیاویزند تا اندازه آب را بدانند چاه سنج، سنگ دهوه (دهوه دلو) سنگ دولک سنگی که بر دهوه بندند تا زودتر فرو شود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسام
تصویر رسام
(پسرانه)
رسم کننده، نقاش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهام
تصویر رهام
(پسرانه)
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
انجام، پایان، عاقبت، آخر کار، در علم حقوق تجدیدنظر در رای دادگاه که توسط دیوان عالی کشور صورت می گیرد
فرجام خواستن: در علم حقوق تقاضای تجدیدنظر در دعوایی که حکم آن از دادگاه استان صادر شده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
بر وزن و معنی انجام است که به معنی انتها و آخر باشد. (برهان). عاقبت. (غیاث). خاتمه. ختام. (یادداشت به خط مؤلف). در زبان پهلوی فرژام و فرجام و فرجامینیتن، از پارسی باستان ظاهراً فرجامه از ریشه گم به معنی رفتن. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.
که چون باشد انجام و فرجام جنگ
که را بیش خواهد بد اینجا درنگ.
دقیقی.
چنین است فرجام آوردگاه
یکی خاک یابد یکی فر و جاه.
فردوسی.
شما هیچ دل را مدارید تنگ
چنین است آغاز و فرجام جنگ.
فردوسی.
چرا به هم نکنی زر و سیم خویش به جهد
چرا نگه نکنی کارخویش را فرجام.
فرخی.
زمستان رابود فرجام نوروز
چنان چون تیره شب را عاقبت روز.
فخرالدین اسعد.
همین است و یک رزم مانده ست سخت
بکوشیم تا چیست فرجام بخت.
اسدی.
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجامجوی روی ندارد به رود و جام.
ناصرخسرو.
همه فردای تو به از امروز
همه فرجام تو به از آغاز.
مسعودسعد.
با خود گفت غفلت کردم و فرجام کار غافلان چنین باشد. (کلیله و دمنه).
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست.
خاقانی.
که شیرین انگبینی بود در جام
شهنشه روغن او شد به فرجام.
نظامی.
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن.
حافظ.
- بدفرجام، بدعاقبت: گدایی نیک سرانجام به از پادشاهی بدفرجام. (گلستان).
- بدفرجامی، بدعاقبتی:
وفاداری کن و نعمت شناسی
که بدفرجامی آرد ناسپاسی.
سعدی (صاحبیه).
- خوب فرجام، آنکه عاقبت کارش نیک باشد. خوش فرجام. خوشبخت:
برش تنگدستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت.
سعدی (بوستان).
- فرخنده فرجام، خوب فرجام. خوشبخت:
هم از بخت فرخنده فرجام تست
که تاریخ سعدی در ایام تست.
سعدی (بوستان).
- نافرجام، بدعاقبت. (غیاث) :
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدام است خرج نافرجام ؟
سعدی (صاحبیه).
- نیک فرجام، خوب فرجام. عاقبت به خیر:
بخواند هوشمند نیک فرجام
نشاید کرد ضایع خیره، ایام.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است. جبیهاء الاشجعی راست:
ان ّ المدینه لامدینه فالزمی
ارض الستار و قنّهالأرجام.
(معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بلوکات ولایت مشهدخراسان. عده قراء 130. مساحت 45 هزار گز. مرکز شریف آباد. حد شمالی پائین ولایت، شرقی پائین جام پائین پیوه ژن و غربی تبادکان. (از جغرافیای طبیعی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتری که دراز کشد گردن خود را در رفتار یا سخت سیر. (منتهی الارب). که گردنش را وقت رفتن دراز کند یا شدیدالسیر. (ازمتن اللغه) ، شتری که در رفتن با سم خودسنگریزه ها انگیزد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجیم
تصویر رجیم
رانده شده، رانده از درگاه خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
رجم، سنگسار کردن و راندن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسام
تصویر رسام
رسم کننده، نقش کننده و نقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزام
تصویر رزام
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتام
تصویر رتام
شکسته ریزه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردام
تصویر ردام
اهخ (ضد خیرخواه)، تیز تیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رخسنگ گونه ای سنگ آهکی که دارای رخ ها و رگه های رنگارنگ است (مرمر) گونه ای سنگ آهکی است که شفاف است و تا حدی قابلیت صیقل شدن را دارد و چون باسانی به صورت لوح در میاید از آن جهت در کتیبه روی آرامگاهها سنگ قبر مجسمه پایه چراغ و ظروف تجملی بکار میرود. رخام دارای رنگهای قهوه ای و زرد و سبز و نارنجی میباشد و بدین جهت پس از صیقل حالت تموج و منظره ای زیبا می یابد. رخام آهکی این نوع را نامند در مقابل رخام گچی که زیاد شفاف نیست و فاقد رگه است و ترکیبش بجای آنکه از کربنات کلسیم باشد از سولفات کلسیم و سفید رنگ است و بر خلاف رخام آهکی در برابر اسیدها جوش نمی کند. از رخام گچی هم برای ساختن لوحه و سنگ قبر استفاده کنند و آن به رخام ابیض مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغام
تصویر رغام
خاک ریگدار خاک، خاک نرم، ریگ آمیخته بخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعام
تصویر رعام
تیز نگری تیز بینی آب بینی، ریزش آب بینی، مشمشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحام
تصویر رحام
آماس زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثام
تصویر رثام
جمع رثمه، ریزه باران ها نرمه باران ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاح
تصویر رجاح
کلانسرین: زن، سنگین گرانسنگ زن، پر: آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاس
تصویر رجاس
دریا، ابر غرنده، شتر بانگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاع
تصویر رجاع
برگردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
دریای توفنده، رستخیز، جنبنده آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجم اجمه، بیشه ها نیزارها، جمع اجم و اجم و جج. اجمه بیشه ها نیزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجام
تصویر مرجام
سنگ پران فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
خاتمه، آخر، ختام، انتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکام
تصویر رکام
بر هم انباشته، گله بزرگ، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
((فَ رْ))
پایان، انجام، نتیجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجام
تصویر آجام
بیشه ها، نیزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرجام
تصویر فرجام
اتمام، پایان، سرانجام، عاقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، آخرالامر، اختتام، انتها، انجام، پایان، پسین، خاتمه، ختم، سرانجام، عاقبت الامر، عاقبت، غایت، نهایت، واپسین
متضاد: آغاز، ابتدا، اول، بدایت، شروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد