جدول جو
جدول جو

معنی رثیث - جستجوی لغت در جدول جو

رثیث
(رَ)
کهنه، مجروح با اندک جان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خسته و جریح به اندک جان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رثیث
کهنه، نیمه جان
تصویری از رثیث
تصویر رثیث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَوْ وُ)
درنگ کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). مولش. (فرهنگ فارسی معین). راث علی خبرک، ای ابطاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لی)
بازداشتن التفات بجهت کلانسالی یا دردی یا ضعفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
درنگ. مثل: رب عجله وهبت ریثاً و فی التعجب ما اراثک علینا، ای ابطأک عنا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درنگ. (آنندراج) ، مقدار. گویند: لم یلبث الا ریث کذا. و گویند: مایلبث الا ریثما کذا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازۀ چیزی. (آنندراج). مقدار مهلت از زمان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یِ)
بطی ٔ. درنگ کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاهل. درنگ کننده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
جمع واژۀ رثّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رثّه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ نُ)
گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او را. (از اقرب الموارد). گریستن مرده را و ستایش نمودن بر وی و در آن نظم آوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). مرده ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مرثیت گفتن. (مصادراللغه زوزنی). رثاء. رثایت. مرثاه. مرثیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رثاء و مرثیت شود، درباره مرده شعر گفتن. (از اقرب الموارد) ، رحمت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). مهربانی و لطف ورزیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عی ی)
تراویدن خیک. (منتهی الارب) (آنندراج). تراویدن مشک و خیک. (تاج المصادر بیهقی). تراویدن آب از مشک. (زوزنی). نث. (اقرب الموارد). رجوع به نث ّ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رثه، بمعنی ردی و بلایه از متاع خانه. (آنندراج). و رجوع به رثه شود، جمع واژۀ رث ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ رث ّ، بمعنی کهنه و بلایه از رخت خانه و نیزجامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به رث ّ شود، جمع واژۀ رثیث. (ناظم الاطباء). رجوع به رثیث شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رثاثه. کهنگی و پوسیدگی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود، بدحالی. (آنندراج). رجوع به رثاثه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی مرثود است. (منتهی الارب). کالای برهم نهاده. (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). متاع برهم نهاده. (آنندراج). متاع برهم نهاده و پهلو به پهلو نهاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شکسته بینی خون آلوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بینی شکستۀ خون آلوده. (از اقرب الموارد) ، شکستۀخون آلود از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ یَ)
گولی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گولی و سستی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بازداشته شده از حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انبوه و ستبر. یقال رجل کثیث اللحیه، انبوه ریش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انبوه و درهم پیچیده (گیاه).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتابنده. (ترجمان جرجانی). حثوث. تند. سریع. مسرع. شتابان: ولّی ̍ حثیثاً، ای مسرعا، حریص. ج، حثاث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
شهری کوچک است و به گرمی مایل، قاضی ابوبکر صاحب ’شکر و شکایت’ از آنجا است. (نزهه القلوب چ اروپا ذیل بلاد غزنین ص 147)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثوث
تصویر رثوث
کهنگی، ناخوشی، زشتی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثیه
تصویر رثیه
روماتیسم، درد زانو و مفاصل و دستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیث
تصویر ربیث
باز داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یا رِ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یِّ))
کندرو، بطی، درنگ کار
فرهنگ فارسی معین