جدول جو
جدول جو

معنی رثد - جستجوی لغت در جدول جو

رثد
(رَ ثَ)
متاع رثد، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کالای برهم نهاده. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، مردم ضعیف. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رثده. (منتهی الارب). رجوع به رثده شود
لغت نامه دهخدا
رثد
(رِ)
جمع واژۀ رثده. (منتهی الارب) ، جماعت مردم که اقامت ورزند و کوچ نکنند. (از اقرب الموارد). جماعت مردم که مقیم باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رثده شود
لغت نامه دهخدا
رثد
(تَ قَلْ لُ)
تیره رنگ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رثد
(تَ قَ زُ)
بر هم نهادن رخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درنگ کردن و انتظار چیزی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پهلوی همدیگر نهادن متاع را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر هم نهادن کالا. (تاج المصادر بیهقی). کالا بر هم نهادن. (از مهذب الاسماء) (دهار) (مصادراللغه زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راد
تصویر راد
(پسرانه)
جوانمرد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رژد
تصویر رژد
حریص در خوردن، پرخور، بسیار خوار، حریص، شکم پرست، رس، رزد برای مثال ز دیدار خیزد هزار آرزوی / ز چشم است گویند رژدی گلو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغد
تصویر رغد
فراخی و خوشی زندگانی، غذای مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسد
تصویر رسد
دسته، جوخه، حصه، بهره، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثَ)
نام وادییست بین مکه و مدینه در وادی الابواء: و فی قصه لمعاویه رواها جابر فی یوم بدر: قال فاین مقیلک قال بالهضبات من ارثد. و قال الشاعر:
محل أولی الخیمات من بطن ارثداً.
و کثیر گوید:
و ان شفائی نظره ان نظرتها
الی ثافل یوماً و خلفی شنائک
و ان تبرز الخیمات من بطن ارثد
لنا و جبال المرختین الدکادک.
رجوع به معجم البلدان شود، مجازاً، مکانت. مرتبه. (جهانگیری) (برهان). مرتبت. مرتبۀ والا. قدر. (اوبهی) (برهان). مقدار. (جهانگیری). پایه. حد. (برهان). منزلت. اندازه. (مؤید الفضلاء) (برهان). مقام. مقام بلند. اعتبار. عزت. عزیزی. آمرغ. احترام. مقابل خواری و ذلت:
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که ارجت دارد.
دقیقی.
کنون ای خردمند ارج خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد.
فردوسی.
بدان ارج تو نزد من بیش گشت
دلم سوی اندیشۀ خویش گشت.
فردوسی.
ملک چون ورا دید با ارج و فر
که آنرا نه اندازه بود و نه مر...
فردوسی.
ز مهرش جهان را بود ارج و فر
ز خشمش بجوشد بتن در جگر.
فردوسی.
گرانمایگان (ایرانیان) زینهاری شدند
ز ارج بزرگی به خواری شدند.
فردوسی.
اگر زنده ماند بیک چندگاه
بداند مگر ارج تخت و کلاه.
فردوسی.
شمار جهان بازجستن بداد
نگه داشتن ارج مرد نژاد.
فردوسی.
کسی را بود ارج از این بارگاه
که با دادو مهر است و با رسم و راه.
فردوسی.
کجاارج آن کشته نشناختند
بگرداب ژرف اندر انداختند.
فردوسی.
همه تاج داران که بودند شاه
برین داشتند ارج تخت و کلاه.
فردوسی.
ورا هرمز تاجور برکشید
به ارجش ز خورشید برتر کشید.
فردوسی.
هرآنکس که آید برین بارگاه
درم یابد و ارج و تخت و کلاه.
فردوسی.
همی یافت از مهتران ارج و گنج
ز خوی بد خویش بودیش رنج.
فردوسی.
فرازآمدش ارج و آزرم و چیز
توانگر شد آن هفت فرزند نیز.
فردوسی.
فراوان جهانجوی بنواختش
بزود آمدن ارج بشناختش.
فردوسی.
نمانم که کس تاج دارد نه تخت
نه آئین شاهی نه ارج و نه بخت.
فردوسی.
... که فرهنگتان هست و ارج و هنر
بدانید این را همه دربدر.
فردوسی.
چنین مرد را ارج نشناختی
بخواری ز تخت اندرانداختی.
فردوسی.
پسر داد یزدان بینداختم
ز بی دانشی ارج نشناختم.
فردوسی.
ز بس جنگ و خون ریختن در جهان
جوانان ندانند ارج مهان.
فردوسی.
یکی رامشی نامه خوانید نیز
کزان جاودان ارج یابید و چیز.
فردوسی.
جهان راست کردم بشمشیرداد
نگه داشتم ارج مرد نژاد.
فردوسی.
بفرمود تا پرده برداشتند
به ارجش ز درگاه بگذاشتند.
فردوسی.
یکی رزم جوید سپاه آورد
یکی بزم و زرین کلاه آورد.
فردوسی.
مرا ارج ایران بباید شناخت
خنک آنکه با نامداران بساخت.
فردوسی.
چو ارج تو این است نزدیک شاه
سگانندبر بارگاهش سپاه.
فردوسی.
که ای شاه مرغان ترا دادگر
بدان داد نیرو و ارج و هنر.
فردوسی.
چو خواهی کسی را همی کرد مه
بزرگیش جز پایه پایه مده
که چون از گزافش بزرگی دهی
نه ارج تو داند نه آن مهی.
اسدی.
من این بد مکافات آن ساختم
نه زان کارج تو شاه نشناختم.
اسدی.
نه تنها شه و خسرو کشور است
که شاه است و با ارج پیغمبر است.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بجائی اوفتی کآنجا خدائی
ترا باشد حقیقت بی ریائی
ز جمله فارغ و در جملگی درج
دریغا گر ندانی خویش را ارج.
عطار.
دل اگر نیست پسند تو بمن بازفرست
جان ندارد بر تو ارج بتن بازفرست.
شمس الدین کوتوالی (و در نسخه ای: کوهندانی).
، لیاقت، نجابت، اصل و نسب، زیبائی. (اوبهی)، کندن. (برهان). برکندن. جدا کردن. (برهان) :
بظل همای همایون جاهت
دو بازوی زاغ سیه ارج کردم.
سوزنی.
، ذراع. شاهرش، کرگدن. و آن جانوریست در هندوستان شبیه به گاومیش، لیکن بر سر بینی شاخ دارد. (برهان). کرگ. ریما. انبیلا:
یک جهانی بی نوا بر پیل و ارج
بی طلسمی کی بماندی سبز مرج.
مولوی.
شاید کلمه کرج باشد صورتی از کرگ، مرغی که پر آن در غایت نرمی باشد و بالشت را بدان پر سازند و آنرا بترکی قو خوانند. (جهانگیری) (برهان)، کرانه. سرحد، جدائی. تفریق
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
درختی است. (مهذب الاسماء). نام بیخی است که تخم آنرا فلفل برّی و حب الفقد خوانند و نبات آنرا پنج انگشت و ذوخمسه اوراق گویند. (آنندراج). اثلق است و گفته شود. (اختیارات بدیعی). رجوع به اثلق و فلفل بری ش-ود
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ دَ)
مردم ضعیف. ج، رثد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
جماعت مردم که مقیم باشند. رثد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشد
تصویر رشد
به راه شدن، هدایت شدن، تمیز نیک و بد، نمو و ترقی و بالیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئد
تصویر رئد
همزاد، نو باوه، تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزد
تصویر رزد
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژد
تصویر رژد
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رند
تصویر رند
زرنگ، حیله گر، بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقد
تصویر رقد
خفتن، سرد بازاری، فرناسیدن (غفلت کردن)، پذیرایی نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
نهر بسیار عظیم که پس از سیر در خشکی وارد دریا شود و بمعنی لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغد
تصویر رغد
زندگانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعد
تصویر رعد
بانگ کردن آسمان و غریدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثد
تصویر ارثد
پنج انگشت دلاشوبه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسد
تصویر رسد
حصه و بهره، قسم، قسمت، بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد
تصویر رصد
به چیزی نظر دوختن، در جائی نشستن و چیزی را زیر نظر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کردن بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجد
تصویر رجد
لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راد
تصویر راد
صاحب همت و سخاوت، جوانمرد، بخشنده رد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشد
تصویر رشد
رست، رویش، گوالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راد
تصویر راد
سخی
فرهنگ واژه فارسی سره