جدول جو
جدول جو

معنی رثء - جستجوی لغت در جدول جو

رثء
دوشیدن شیر را بر ماست پس سطبر گردیدن آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماست گردانیدن شیر را، ستایش کردن مرده را و گریه کردن بر آن. لغتی است در رثی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیختن چیزی بچیزی. (از اقرب الموارد) ، آمیختن و خلط کردن رای خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، رثیئه ساختن برای قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر تازه بر ترش ریختن. (تاج المصادر بیهقی) ، فرونشستن خشم کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ماست دادن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار رثاءه گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بیمار رثاءه گردیدن شتر، و آن بیماریی است که در دوش شتر عارض شود وباعث لنگی آن گردد. (آنندراج) ، سطبر گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رثء
(رُثْءْ)
سیاهی سپیدی آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رثء
(رَثْءْ)
گولی. کم عقلی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رثا
تصویر رثا
شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی، گریستن بر مرده و برشمردن نیکویی های او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزء
تصویر رزء
مصیبت بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قَ)
شکستن بینی کسی را و خون آلود کردن آن، طلا کردن زن بوی خوش بر بینی و آلودن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ قُ)
رثت. میراث گرفتن. (منتهی الارب). میراث یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). وراثت. ارث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَثْوْ)
ماست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شیر تازه با شیر ترش مخلوطشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لُ)
ستایش کردن مرده را و گریستن بر وی، یاد گرفتن حدیث را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیاد آوردن حدیث را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثِ)
نعت است از رثم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رثم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
سپیدی سر بینی اسب یا سپیدی که تا لب پائین اسب رسیده باشد یا سپیدی بینی اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لُ)
سپیدلب گردیدن یا سپیدبینی شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِثْ ثَ)
ردی و بلایه از متاع خانه. ج، رثث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن گول و فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن گول و نادان. (از اقرب الموارد) ، ضعیف از مردم. (ناظم الاطباء). مردم ضعیف و پست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
شکستگی زبان، یعنی حرف ’ر’را ’ل’ یا ’غ’، و ’س’ را ’ث’ گفتن. لغتی است در لثغ. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثِ)
سخت حریص و طامع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناکس و خسیس. ج، رثعون. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
حرص و طمع سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) : فیه رثع و جشع، ای دناءه و حرص. (اقرب الموارد). ناکسی و فرومایگی. (منتهی الارب) (آنندراج). حرص و شره شدید داشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رثده. (منتهی الارب) ، جماعت مردم که اقامت ورزند و کوچ نکنند. (از اقرب الموارد). جماعت مردم که مقیم باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رثده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
متاع رثد، رخت برهم نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کالای برهم نهاده. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، مردم ضعیف. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رثده. (منتهی الارب). رجوع به رثده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَلْ لُ)
تیره رنگ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَثْ ثَ)
رث ّ. کهنه. ج، رثاث. (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
بچه آوردن گوسفند در گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ نُ)
گریستن بر مرده و برشمردن نیکوییهای او را. (از اقرب الموارد). گریستن مرده را و ستایش نمودن بر وی و در آن نظم آوردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). مرده ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مرثیت گفتن. (مصادراللغه زوزنی). رثاء. رثایت. مرثاه. مرثیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رثاء و مرثیت شود، درباره مرده شعر گفتن. (از اقرب الموارد) ، رحمت نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). مهربانی و لطف ورزیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَحْ حی)
به یک جای بودن شتر. (صراح اللغه). به یک جای ماندن شتران. (منتهی الارب). اقامت کردن شتردر مکانی. (از اقرب الموارد) ، آرام کردن. (منتهی الارب) ، تخمین زدن. اندازه گرفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زیاده شدن بر صد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نزدیک کرانه کردن کشتی را، رفا السفینه رفاً، رفو کردن جامه را و پیوستن و نیکو کردن دریدگی و بریدگی آن را، رفا الثوب. و یقال: من اغتاب خرق و من استغفر رفاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوستن و نیکو کردن بریدگی و دریدگی جامه و غیرهم. (مهذب الاسماء). رفو کردن. (تاج المصادر بیهقی). رفوکردن جامه را و دوختن و پیوستن قسمتی از آن به قسمت دیگر. (از اقرب الموارد). رفو کردن جامه را و پیوست و نیکو کردن دریدگی و بریدگی جامه را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُطْءْ)
جمع واژۀ رطآء. (منتهی الارب) رجوع به رطآء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَسْ سُ)
آرمیدن با زن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ریخ زدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، لازم گردانیدن قوم را ناپسند، رطاء القوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واداشتن قوم را به چیزی که دوست ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَثْ ثُ)
جماع کردن با زن، بچه آوردن ماده آهو. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به رشاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَسْ سُ)
مراآه. کاری برای دیدار کسی کردن. (تاج المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بازی کردن به قله که غوک چوب باشد، پلیدی افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ زُ)
بر هم نهادن رخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، درنگ کردن و انتظار چیزی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پهلوی همدیگر نهادن متاع را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر هم نهادن کالا. (تاج المصادر بیهقی). کالا بر هم نهادن. (از مهذب الاسماء) (دهار) (مصادراللغه زوزنی)
لغت نامه دهخدا
گریه کردن بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
گریستن بر مرده، گریه کردن، بر مرده، مرده ستای نیکیادی، مویش موییدن گریستن بر مرده، فراگرفتن به یاد سپردن گریه کردن، بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزء
تصویر رزء
((رُ))
مصیبت بزرگ، پیش آمد بد، جمع ارزاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رثاء
تصویر رثاء
((رَ))
گریستن بر مرده، سوک سرود، شعر گفتن برای مرده با تأسف و اندوه، مرده ستایی، مویه گری
فرهنگ فارسی معین