جدول جو
جدول جو

معنی رتوء - جستجوی لغت در جدول جو

رتوء
(تَ قَفْ فی)
سخت کردن گره را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). محکم کردن گره را. (ناظم الاطباء) ، خبه کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد) ، آرام کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آرام گرفتن در جایی. (ناظم الاطباء) ، برپای نمودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اقامت کردن مرد. (از اقرب الموارد) ، برق آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رتوء کسی، رفتن وی. (از اقرب الموارد). مارتاء کبده بطعام، یعنی نخورد طعامی که رفع گرسنگی کند خاص بالکبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رتوش
تصویر رتوش
دست کاری عکس پس از ظهور، اصلاح
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَبْ بُ)
خشک شدن و بازایستادن اشک و خون. (منتهی الارب) (از آنندراج). بازایستادن اشک و خون. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن آب چشم و خون. (مهذب الاسماء). واایستادن اشک و خون. (المصادر زوزنی) (از دهار). رقا. (ناظم الاطباء). رجوع به رقاء شود، برآمدن و بلند گردیدن رگ. (از منتهی الارب). برآمدن رگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَفْ فُ)
رتو. (ناظم الاطباء). اشاره کردن بسر خود و گام زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رتو شود، گام زدن. (از اقرب الموارد) ، رتی فی ذرعه (بصورت مجهول) ، نیروی بازوی او شکسته شد و یارانش از وی پراکندند. (از اقرب الموارد) ، سست بازو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ضمیمه کردن بر چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به رتو شود
لغت نامه دهخدا
رخ و مهرۀ معروف شطرنج. (از الجماهر ص 39)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برآمدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (آنندراج) ، منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن ریش. (آنندراج) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به نتاء شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هتاء. شکافتگی. (ناظم الاطباء). شق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، دریدگی. (ناظم الاطباء). خرق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثابت شدن و بر جای ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت نکردن و قرار گرفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). برپا شدن چیزی، و از آن است: رتب فی الصلاه، هرگاه راست بایستد. (از اقرب الموارد). راست ایستادن: رتب رتوب الکعب، راست ایستاد مانند راست ایستادن کعب در مقام صعب، در وادی بودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در شهر ماندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رتت. کندزبان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رتت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رتت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رت ّ، یقال هؤلاء رتوت البلد، ای رؤساؤها. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ رت ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به رت ّ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
اصلاح. دستکاری. در اصطلاح عکاسی، دستکاری عکس روی فیلم یا شیشه پس از ظهور آن بوسیله رنگ و مداد مخصوص، جهت زیبا کردن حالت و قیافۀ تصویر. (از فرهنگ فارسی معین).
- رتوش کردن، دستکاری کردن از عکس
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رتاع. رتع. چریدن ستور و آب خوردن سرخود در فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین یا علف، یا عام است. (آنندراج). مصدر بمعنی رتع. (منتهی الارب). چرا کردن. (ترجمان ترتیب عادل) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). با شوق و حرص خوردن. (تاج المصادر بیهقی). رتاع. رتع. (ناظم الاطباء). رجوع به دو کلمه بالا شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راتع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به راتع شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
عزت و غلبه و شرف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَتْ وَ)
گام. خطوه، جای بلند از زمین. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قطره. (اقرب الموارد) ، اندک ساعت از زمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، دعوت، فطرت، یک تیر پرتاب یا یک گره یا منتهای مد بصر است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فاصله ای که چشم کار می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَتْ تا)
مؤنث ارت ّ. زن گنگلاج. (ناظم الاطباء). زنی که گرفتگی زبان داشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنچه بر جراحت نهند تا خون بایستد، و منه قول اکثم: لاتسبوا الابل فان فیها رقوء الدم، ای تعطی فی الدیات فتحقن بها الدماء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنچه بر جراحت نهند تا خون بایستد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَزْ زُ)
آرام کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آرام گرفتن در جایی. (ناظم الاطباء) ، به یک جای ماندن شتران. (از منتهی الارب). اقامت کردن شتر در جایی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). رم ء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، زیاده شدن بر صد. رم ء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گمان کردن خبر را و تحقیق نمودن آن. (از منتهی الارب). گمان بردن خبر را و حدس زدن درباره آن. (از اقرب الموارد). رم ء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تخمین زدن و اندازه کردن چیزی را. رم ء، رسیدن خبر کسی را از روی ظن نه از روی حقیقت. رم ء. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَءْ لُءْ)
نیکو گردانیدن دریدگی جامه را به تار و فارسیان به فتح اول و ’واو’ معروف خوانند و با لفظزدن و کردن و داشتن و برخاستن مستعمل. (آنندراج).
- رفوء کردن، یعنی اصلاح آوردن دریده. (دهار).
، پیوستن تیر به چیزی. (آنندراج). رجوع به رفو و رفو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
مصیبت و زیان رسانیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 274). رجوع به رزء و رزیئه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ قُ)
سست و فروهشته گردانیدن چیزی را، و آن از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). ضعیف کردن، و آن از اضداد است. (دهار) ، بستن و سخت کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). سخت کردن. (مصادراللغه زوزنی) (از اقرب الموارد). استوار کردن چیزی را، و آن از اضداد است. (منتهی الارب) ، دلو به رفق کشیدن از چاه. (تاج المصادر بیهقی). کشیدن دلو را به نرمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رتو به چیزی، ضمیمه کردن آن را. (از اقرب الموارد) ، قوی گردانیدن قلب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گام زدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشاره کردن به سر خود. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سست بازو گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گام، جای بلند، دم از زمان، چشمبرد تا جایی که چشم می تواند ببیند، پایه در دربار شاه، گره سخت یا گره سست از واژگان دو پهلو، فراخی، فراخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتوء
تصویر هتوء
شکافتن دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموء
تصویر رموء
دو دلی و پژوهش، افزونی برسد، آراماندن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوء
تصویر رفوء
رفو رفو یونانی درز دوزی درز گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوء
تصویر رقوء
خون بند آنچه بر زخم نهند تا خون را بند آرد، آشتی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوب
تصویر رتوب
ثابت ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوت
تصویر رتوت
جمع رت، سروران مهتران خوک های پدرام ماده کند زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوش
تصویر رتوش
دستکاری، اصلاح چیزی پس از ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوق
تصویر رتوق
گرامی بودن ارجمندی، چیرگی، با آبرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتول
تصویر رتول
سر زانو، کاسه زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوش
تصویر رتوش
((رُ))
دستکاری عکس و فیلم برای زیباتر کردن آن، پرداخت (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین