رتو. (ناظم الاطباء). اشاره کردن بسر خود و گام زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رتو شود، گام زدن. (از اقرب الموارد) ، رتی فی ذرعه (بصورت مجهول) ، نیروی بازوی او شکسته شد و یارانش از وی پراکندند. (از اقرب الموارد) ، سست بازو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ضمیمه کردن بر چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به رتو شود
رَتْو. (ناظم الاطباء). اشاره کردن بسر خود و گام زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رَتْو شود، گام زدن. (از اقرب الموارد) ، رُتِی َ فی ذرعه (بصورت مجهول) ، نیروی بازوی او شکسته شد و یارانش از وی پراکندند. (از اقرب الموارد) ، سست بازو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ضمیمه کردن بر چیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به رَتْو شود
سست و فروهشته گردانیدن چیزی را، و آن از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). ضعیف کردن، و آن از اضداد است. (دهار) ، بستن و سخت کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). سخت کردن. (مصادراللغه زوزنی) (از اقرب الموارد). استوار کردن چیزی را، و آن از اضداد است. (منتهی الارب) ، دلو به رفق کشیدن از چاه. (تاج المصادر بیهقی). کشیدن دلو را به نرمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رتو به چیزی، ضمیمه کردن آن را. (از اقرب الموارد) ، قوی گردانیدن قلب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گام زدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشاره کردن به سر خود. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سست بازو گردانیدن. (ناظم الاطباء)
سست و فروهشته گردانیدن چیزی را، و آن از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). ضعیف کردن، و آن از اضداد است. (دهار) ، بستن و سخت کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). سخت کردن. (مصادراللغه زوزنی) (از اقرب الموارد). استوار کردن چیزی را، و آن از اضداد است. (منتهی الارب) ، دلو به رفق کشیدن از چاه. (تاج المصادر بیهقی). کشیدن دلو را به نرمی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رتو به چیزی، ضمیمه کردن آن را. (از اقرب الموارد) ، قوی گردانیدن قلب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گام زدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اشاره کردن به سر خود. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سست بازو گردانیدن. (ناظم الاطباء)
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ظاهراً نام گیاهی است و مؤلف لغت نامه آنرا شکل غلط ’خربق’ تشخیص داده اند. در ذخیرۀ خوارزمشاهی بچند جا این کلمه آمده است ولی در فرهنگهای دیگر این نام یافت نشد: این همه را گر (یعنی یا) بعضی را اندر شراب خرتو یا اندر سکنگبین حل کنند و بدان غرغره کنند (در بیماری خناق) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندر همه انواع خناق نخست غرغره بچیزی کنند که اندر وی قبضی باشد و خون را بازنشاند چون شراب خرتو و افشرۀ جوز و آب عنب الثعلب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون آب گشنیز تر و شراب خرتو. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ملازه را بصندل و گلنار و گل و کافور بشراب خرتو بردارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هر وقت که ملازه بخواهند برید اقراص کهربا و افیون و شراب گوزو شراب خرتو حاضر باید داشت تا پس از بریدن بدان غرغره کنند تا خون بسیار نرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ثابت شدن و بر جای ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت نکردن و قرار گرفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). برپا شدن چیزی، و از آن است: رتب فی الصلاه، هرگاه راست بایستد. (از اقرب الموارد). راست ایستادن: رتب رتوب الکعب، راست ایستاد مانند راست ایستادن کعب در مقام صعب، در وادی بودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در شهر ماندن. (منتهی الارب)
ثابت شدن و بر جای ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت نکردن و قرار گرفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). برپا شدن چیزی، و از آن است: رتب فی الصلاه، هرگاه راست بایستد. (از اقرب الموارد). راست ایستادن: رتب رتوب الکعب، راست ایستاد مانند راست ایستادن کعب در مقام صعب، در وادی بودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در شهر ماندن. (منتهی الارب)
اصلاح. دستکاری. در اصطلاح عکاسی، دستکاری عکس روی فیلم یا شیشه پس از ظهور آن بوسیله رنگ و مداد مخصوص، جهت زیبا کردن حالت و قیافۀ تصویر. (از فرهنگ فارسی معین). - رتوش کردن، دستکاری کردن از عکس
اصلاح. دستکاری. در اصطلاح عکاسی، دستکاری عکس روی فیلم یا شیشه پس از ظهور آن بوسیله رنگ و مداد مخصوص، جهت زیبا کردن حالت و قیافۀ تصویر. (از فرهنگ فارسی معین). - رتوش کردن، دستکاری کردن از عکس
رتاع. رتع. چریدن ستور و آب خوردن سرخود در فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین یا علف، یا عام است. (آنندراج). مصدر بمعنی رتع. (منتهی الارب). چرا کردن. (ترجمان ترتیب عادل) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). با شوق و حرص خوردن. (تاج المصادر بیهقی). رتاع. رتع. (ناظم الاطباء). رجوع به دو کلمه بالا شود
رتاع. رتع. چریدن ستور و آب خوردن سرخود در فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین یا علف، یا عام است. (آنندراج). مصدر بمعنی رَتْع. (منتهی الارب). چرا کردن. (ترجمان ترتیب عادل) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه زوزنی). با شوق و حرص خوردن. (تاج المصادر بیهقی). رتاع. رتع. (ناظم الاطباء). رجوع به دو کلمه بالا شود
گام. خطوه، جای بلند از زمین. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قطره. (اقرب الموارد) ، اندک ساعت از زمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، دعوت، فطرت، یک تیر پرتاب یا یک گره یا منتهای مد بصر است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فاصله ای که چشم کار می کند. (از اقرب الموارد)
گام. خطوه، جای بلند از زمین. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، قطره. (اقرب الموارد) ، اندک ساعت از زمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، دعوت، فطرت، یک تیر پرتاب یا یک گره یا منتهای مد بصر است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، فاصله ای که چشم کار می کند. (از اقرب الموارد)
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد