گیاه پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الناس، گروههای مردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الارض، زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه ترک کرده شود پس از آنکه مراقبت و نگهداری می شده است. (از اقرب الموارد)
گیاه پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الناس، گروههای مردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الارض، زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه ترک کرده شود پس از آنکه مراقبت و نگهداری می شده است. (از اقرب الموارد)
اندک برآمدن آب از چشمه. (از منتهی الارب). برض. (اقرب الموارد). و رجوع به برض شود، خارج. آن سو. برسو: زین چرخ برون، خرد همی گوید صحراست یکی و بیکران صحرا. ناصرخسرو. ، خارج: هرچ آن طلبی و چون نباشد از مصلحتی برون نباشد. نظامی. ، خارج. بیرون از خانه: به خانه نشستن بود کار زن برون کار مردان شمشیرزن. اسدی. ، خارج. بیرون از شهر: درون مردمی چون ملک نیک محضر برون لشکری چون هزبران جنگی. سعدی. ، بجز. جز از: عروس ملک گرامی تر است از آنکه بود برون گوهر شمشیر شاه زیور او. ظهیر. - از برون ، از ورای. از پشت: صورت بستن خط آسان شود به نگریستن از برون شیشه که اندرو آب و روغن کرده باشند. (التفهیم). - برون از، خارج از. جز از. بجز از. علاوه بر. باستثنای. غیر از. بغیر. سوای: دل نرم کن به آتش و از بابزن مترس کز تخم مردمانت برون است پرّ و بال. کسائی. بیاموزم این کودکان را همی برون زین نیارم زدن خود دمی. فردوسی. شاه جهان محمد محمود کز خدای هر فضل یافته ست برون از پیمبری. فرخی. برون از پی دینش پیکار نیست برون از غزاش آنچه کردار نیست. اسدی. برون از جهان تکیه جایی طلب کن ورای خرد پیشوایی طلب کن. خاقانی. برون از کنیزان چابک سوار غلامان شمشیرزن سی هزار. نظامی. برون از میانجی و از ترجمه بدانست یک یک زبان همه. نظامی. برون زآنکه پیغام فرخ سروش خبرهای نصرت رساندش بگوش. نظامی. برون زآنکه داد او جهانبانیت به پیغمبری داشت ارزانیت. نظامی. یکی در بیابان سگی تشنه یافت برون از رمق در حیاتش نیافت. سعدی. فروماندم از چاره همچون غریق برون از مدارا ندیدم طریق. سعدی. طبیب از من بجان آمد که سعدی قصه کوته کن که دردت را نمیدانم برون از صبر درمانی. سعدی. مرا بی سر زلفت آرام نیست برون از تو دل را دلارام نیست. (همای و همایون). - برون از جنبش، برتر از فلک. (هفت قلزم). - برون بودن حساب چیزی از چیزی، در عداد آن نبودن. جزء آن نبودن. داخل آن نبودن: خرد ما را بدانش رهنمونست حساب عشق ازین دفتر برونست. نظامی. - برون ز اندازه، بیش از اندازه. بیش از حد: دادمش نقدهای روتازه چیزهایی برون ز اندازه. نظامی. - برون عید، پیش از عید. (آنندراج). ، برای. بجهت. (برهان). ازبهر: جعدمویانت جعد کنده همی ببریده برون تو پستان. رودکی. ، وحشی. (یادداشت دهخدا). مقابل انسی، برآمده. بیرون زده از موضع طبیعی بی آنکه منفصل شود. خارج شده، چنانکه چشم از حدقه: ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون مانند آنکسی که مر او را کنی خپک. دقیقی. - برون خزیدگی، برجستگی. بیرون زدگی عضوی از موضع طبیعی بدون انفصال از مبداء: رحی، برون خزیدگی اشتر آنجا که بر زمین نشیند. (دهار)
اندک برآمدن آب از چشمه. (از منتهی الارب). بَرض. (اقرب الموارد). و رجوع به برض شود، خارج. آن سو. برسو: زین چرخ برون، خرد همی گوید صحراست یکی و بیکران صحرا. ناصرخسرو. ، خارج: هرچ آن طلبی و چون نباشد از مصلحتی برون نباشد. نظامی. ، خارج. بیرون از خانه: به خانه نشستن بود کار زن برون کار مردان شمشیرزن. اسدی. ، خارج. بیرون از شهر: درون مردمی چون ملک نیک محضر برون لشکری چون هزبران جنگی. سعدی. ، بجز. جز از: عروس ملک گرامی تر است از آنکه بود برون گوهر شمشیر شاه زیور او. ظهیر. - از برون ِ، از ورای. از پشت: صورت بستن خط آسان شود به نگریستن از برون شیشه که اندرو آب و روغن کرده باشند. (التفهیم). - برون از، خارج از. جز از. بجز از. علاوه بر. باستثنای. غیر از. بغیر. سوای: دل نرم کن به آتش و از بابزن مترس کز تخم مردمانْت برون است پرّ و بال. کسائی. بیاموزم این کودکان را همی برون زین نیارم زدن خود دمی. فردوسی. شاه جهان محمد محمود کز خدای هر فضل یافته ست برون از پیمبری. فرخی. برون از پی دینْش پیکار نیست برون از غزاش آنچه کردار نیست. اسدی. برون از جهان تکیه جایی طلب کن ورای خرد پیشوایی طلب کن. خاقانی. برون از کنیزان چابک سوار غلامان شمشیرزن سی هزار. نظامی. برون از میانجی و از ترجمه بدانست یک یک زبان همه. نظامی. برون زآنکه پیغام فرخ سروش خبرهای نصرت رساندش بگوش. نظامی. برون زآنکه داد او جهانبانیت به پیغمبری داشت ارزانیت. نظامی. یکی در بیابان سگی تشنه یافت برون از رمق در حیاتش نیافت. سعدی. فروماندم از چاره همچون غریق برون از مدارا ندیدم طریق. سعدی. طبیب از من بجان آمد که سعدی قصه کوته کن که دردت را نمیدانم برون از صبر درمانی. سعدی. مرا بی سر زلفت آرام نیست برون از تو دل را دلارام نیست. (همای و همایون). - برون از جنبش، برتر از فلک. (هفت قلزم). - برون بودن حساب چیزی از چیزی، در عداد آن نبودن. جزء آن نبودن. داخل آن نبودن: خرد ما را بدانش رهنمونست حساب عشق ازین دفتر برونست. نظامی. - برون ز اندازه، بیش از اندازه. بیش از حد: دادمش نقدهای روتازه چیزهایی برون ز اندازه. نظامی. - برون ِ عید، پیش از عید. (آنندراج). ، برای. بجهت. (برهان). ازبهر: جعدمویانْت جعد کنده همی ببریده برون تو پستان. رودکی. ، وحشی. (یادداشت دهخدا). مقابل اِنسی، برآمده. بیرون زده از موضع طبیعی بی آنکه منفصل شود. خارج شده، چنانکه چشم از حدقه: ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون مانند آنکسی که مر او را کنی خپک. دقیقی. - برون خزیدگی، برجستگی. بیرون زدگی عضوی از موضع طبیعی بدون انفصال از مبداء: رحی، برون خزیدگی اشتر آنجا که بر زمین نشیند. (دهار)
اقامت کردن به جایی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقیم شدن. (دهار) ، حبس کردن و در زندان نهادن. (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از منتهی الارب). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد). واداشتن. (دهار)
اقامت کردن به جایی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقیم شدن. (دهار) ، حبس کردن و در زندان نهادن. (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از منتهی الارب). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد). واداشتن. (دهار)
ربوه. ربوت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
رَبْوه. رُبْوَت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
مصدر به معنی رفض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پراکنده شدن شتران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). پراکنده شدن شتران در چراگاه. (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج). رجوع به رفض شود، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما. (آنندراج). رجوع به رفض شود، بیفتادن پوست تنک خرما. (آنندراج) ، فراخ شدن رودبار. (آنندراج). رجوع به رفض در معنی مصدری شود
مصدر به معنی رفض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پراکنده شدن شتران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). پراکنده شدن شتران در چراگاه. (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج). رجوع به رفض شود، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما. (آنندراج). رجوع به رفض شود، بیفتادن پوست تنک خرما. (آنندراج) ، فراخ شدن رودبار. (آنندراج). رجوع به رفض در معنی مصدری شود