جدول جو
جدول جو

معنی ربوض - جستجوی لغت در جدول جو

ربوض
(رَ)
درخت بزرگ و انبوه. (از اقرب الموارد). درخت بزرگ. (مهذب الاسماء). درخت بزرگ سطبرشاخه ها. ج، ربض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ده بسیاراهل، زنجیر بزرگ، زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربوض
درخت تناور، ده پرچپیره (جمعیت)، مشک بزرگ
تصویری از ربوض
تصویر ربوض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربون
تصویر ربون
پولی که پیش از انجام کاری به کسی می دهند، بیعانه، پیش بها، ارمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
زمین بلند، پشته، تپه
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
گیاه پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الناس، گروههای مردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رفوض الارض، زمینی که در ملک کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه ترک کرده شود پس از آنکه مراقبت و نگهداری می شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چاهی که اندک اندک آب دهد. (منتهی الارب). بئربروض، چاه اندک آب. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، بز کوهی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندک برآمدن آب از چشمه. (از منتهی الارب). برض. (اقرب الموارد). و رجوع به برض شود، خارج. آن سو. برسو:
زین چرخ برون، خرد همی گوید
صحراست یکی و بیکران صحرا.
ناصرخسرو.
، خارج:
هرچ آن طلبی و چون نباشد
از مصلحتی برون نباشد.
نظامی.
، خارج. بیرون از خانه:
به خانه نشستن بود کار زن
برون کار مردان شمشیرزن.
اسدی.
، خارج. بیرون از شهر:
درون مردمی چون ملک نیک محضر
برون لشکری چون هزبران جنگی.
سعدی.
، بجز. جز از:
عروس ملک گرامی تر است از آنکه بود
برون گوهر شمشیر شاه زیور او.
ظهیر.
- از برون ، از ورای. از پشت: صورت بستن خط آسان شود به نگریستن از برون شیشه که اندرو آب و روغن کرده باشند. (التفهیم).
- برون از، خارج از. جز از. بجز از. علاوه بر. باستثنای. غیر از. بغیر. سوای:
دل نرم کن به آتش و از بابزن مترس
کز تخم مردمانت برون است پرّ و بال.
کسائی.
بیاموزم این کودکان را همی
برون زین نیارم زدن خود دمی.
فردوسی.
شاه جهان محمد محمود کز خدای
هر فضل یافته ست برون از پیمبری.
فرخی.
برون از پی دینش پیکار نیست
برون از غزاش آنچه کردار نیست.
اسدی.
برون از جهان تکیه جایی طلب کن
ورای خرد پیشوایی طلب کن.
خاقانی.
برون از کنیزان چابک سوار
غلامان شمشیرزن سی هزار.
نظامی.
برون از میانجی و از ترجمه
بدانست یک یک زبان همه.
نظامی.
برون زآنکه پیغام فرخ سروش
خبرهای نصرت رساندش بگوش.
نظامی.
برون زآنکه داد او جهانبانیت
به پیغمبری داشت ارزانیت.
نظامی.
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت.
سعدی.
فروماندم از چاره همچون غریق
برون از مدارا ندیدم طریق.
سعدی.
طبیب از من بجان آمد که سعدی قصه کوته کن
که دردت را نمیدانم برون از صبر درمانی.
سعدی.
مرا بی سر زلفت آرام نیست
برون از تو دل را دلارام نیست.
(همای و همایون).
- برون از جنبش، برتر از فلک. (هفت قلزم).
- برون بودن حساب چیزی از چیزی، در عداد آن نبودن. جزء آن نبودن. داخل آن نبودن:
خرد ما را بدانش رهنمونست
حساب عشق ازین دفتر برونست.
نظامی.
- برون ز اندازه، بیش از اندازه. بیش از حد:
دادمش نقدهای روتازه
چیزهایی برون ز اندازه.
نظامی.
- برون عید، پیش از عید. (آنندراج).
، برای. بجهت. (برهان). ازبهر:
جعدمویانت جعد کنده همی
ببریده برون تو پستان.
رودکی.
، وحشی. (یادداشت دهخدا). مقابل انسی، برآمده. بیرون زده از موضع طبیعی بی آنکه منفصل شود. خارج شده، چنانکه چشم از حدقه:
ای همچو پک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آنکسی که مر او را کنی خپک.
دقیقی.
- برون خزیدگی، برجستگی. بیرون زدگی عضوی از موضع طبیعی بدون انفصال از مبداء: رحی، برون خزیدگی اشتر آنجا که بر زمین نشیند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ هْ)
حبوض حق، باطل شدن آن، حبوض ماء رکیه، کم شدن آب چاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فرس ابوض، اسپ تیزرو
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
شیر درنده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد. (متن اللغه) (اقرب الموارد). شیر بیشۀ کمین کرده. (ناظم الاطباء). رابض، کسی که تکیه می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ بُ وَ)
ربوه. ربوه. ربوه. رجوع به ربوه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ برض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برض شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کمان زودتیرانداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
اکول و پرخور. (ناظم الاطباء). بسیارخوار که رس نیز گویند. (از شعوری ج ورق 11)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اقامت کردن به جایی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقیم شدن. (دهار) ، حبس کردن و در زندان نهادن. (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از منتهی الارب). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد). واداشتن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زنی که وقت نزدیکی با مرد بیهوش گردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ربخ. رباخ. رجوع به ربخ و رباخ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
ربوه. ربوت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُبْ وَ)
ربوت. ربوت. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
مصدر به معنی رفض. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). پراکنده شدن شتران. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). پراکنده شدن شتران در چراگاه. (دهار). به چرا گذاشتن شتران را تا متفرق چرند. (آنندراج). رجوع به رفض شود، پراکنده گردیدن خوشۀ خرما. (آنندراج). رجوع به رفض شود، بیفتادن پوست تنک خرما. (آنندراج) ، فراخ شدن رودبار. (آنندراج). رجوع به رفض در معنی مصدری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبوض
تصویر قبوض
جمع قبض، رسید ها جمع قبض رسیده ها جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوض
تصویر رفوض
به گونه رمن گیاه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکوض
تصویر رکوض
تند (سریع)
فرهنگ لغت هوشیار
ناپسری، گله گاو پدرام، جمع رب، جبه ها شیره ها خداوند صاحب مالک، مخدوم، خدا پروردگار جمع ارباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربود
تصویر ربود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوع
تصویر ربوع
جمع ربع، سرای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوک
تصویر ربوک
خرمانک
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که پیش از کار به مزدور دهند یا بابت قیمت چیزی بدیگری دهند پیش مزد بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
ربوه پشته بلندی، گروه ده هزار تنی پشته بلندی توده بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوی
تصویر ربوی
منسوب به ربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباض
تصویر رباض
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوب
تصویر ربوب
((رُ))
جمع رب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربون
تصویر ربون
((رَ))
پولی که پیش از کار به مزدور دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
((رَ وَ یا وِ))
پشته، بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبوض
تصویر قبوض
((قُ))
جمع قبض، رسیدها
فرهنگ فارسی معین