دو تختۀ متصل به هم که باز و بسته می شود و قرآن یا کتاب را موقع خواندن روی آن می گذارند، اسباب و اثاثی که در سفر با خود برمی دارند رحل اقامت افکندن: کنایه از در جایی بار فرود آوردن و اقامت کردن
دو تختۀ متصل به هم که باز و بسته می شود و قرآن یا کتاب را موقع خواندن روی آن می گذارند، اسباب و اثاثی که در سفر با خود برمی دارند رحل اقامت افکندن: کنایه از در جایی بار فرود آوردن و اقامت کردن
نزول، بهره، نفع، سود ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند
نزول، بهره، نفع، سود ربح قانونی: بهره ای که از نرخ قانونی تجاوز نکند ربح مرکب: هرگاه بهره در آخر مدت معین داده نشود آن را بر اصل سرمایه می افزایند و مجموع را از آغاز مدت جدید سرمایه قرار می دهند
نفع و سود که از تجارت حاصل می آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث اللغات). نفع و سود. (ناظم الاطباء). سود. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51). مقابل خسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). منفعت. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسم است برای سودی که بدست آید. (از اقرب الموارد) : هیچ عقدی بهر عین خود نبود بلکه ازبهر مقام ربح و سود. مولوی. کرم زآن مانده است با او کو ندید کاسه های خویش را ربح و مزید. مولوی. - ربح بردن، سود بردن. نفع کردن. منفعت کردن. بهره بردن. ، فرع. نفع. (یادداشت مرحوم دهخدا). در اصطلاح مرابحه، مبلغی که بر اصل سرمایه افزوده و به داین داده شود. بهره. (یادداشت مرحوم دهخدا). و اگر ربح مجهول باشد برای پیدا کردن آن سرمایه و نرخ و مدت را بهم ضرب کرده حاصل را بر صد تقسیم می نمایند. - ربح ایرانی، در ربح ایرانی نرخ را ازقرار تومانی چند شاهی در ماه حساب کنند. - ربح مرکب، ربح اندر ربح. در اصطلاح حساب عبارت از این است که مبلغی را در مدتی بکسی بمرابحه دهند و سود آن مبلغ را در آن مدت بسرمایه بیفزایند و مجموع آن دو را از آغاز مدت تازه سرمایه قراردهند و نسبت به مجموع، سودی در مدت جدید معین سازند
نفع و سود که از تجارت حاصل می آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث اللغات). نفع و سود. (ناظم الاطباء). سود. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51). مقابل خسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). منفعت. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسم است برای سودی که بدست آید. (از اقرب الموارد) : هیچ عقدی بهر عین خود نبود بلکه ازبهر مقام ربح و سود. مولوی. کرم زآن مانده است با او کو ندید کاسه های خویش را ربح و مزید. مولوی. - ربح بردن، سود بردن. نفع کردن. منفعت کردن. بهره بردن. ، فرع. نفع. (یادداشت مرحوم دهخدا). در اصطلاح مرابحه، مبلغی که بر اصل سرمایه افزوده و به داین داده شود. بهره. (یادداشت مرحوم دهخدا). و اگر ربح مجهول باشد برای پیدا کردن آن سرمایه و نرخ و مدت را بهم ضرب کرده حاصل را بر صد تقسیم می نمایند. - ربح ایرانی، در ربح ایرانی نرخ را ازقرار تومانی چند شاهی در ماه حساب کنند. - ربح مرکب، ربح اندر ربح. در اصطلاح حساب عبارت از این است که مبلغی را در مدتی بکسی بمرابحه دهند و سود آن مبلغ را در آن مدت بسرمایه بیفزایند و مجموع آن دو را از آغاز مدت تازه سرمایه قراردهند و نسبت به مجموع، سودی در مدت جدید معین سازند
بسیار شدن شتران و اولاد آنها. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار شدن اموال و اولاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی). بسیار شدن تعداد. (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین گیاه ربل را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بسیار شدن درخت در زمین. (آنندراج). بسیار شدن درخت ربل در زمین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
بسیار شدن شتران و اولاد آنها. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار شدن اموال و اولاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی). بسیار شدن تعداد. (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین گیاه ربل را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بسیار شدن درخت در زمین. (آنندراج). بسیار شدن درخت ربل در زمین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
گیاه که در آن وقت روید که زمین خشک شود. (مهذب الاسماء). نوعی از درختان که آخر تابستان بسردی شب و بدون باران برگ و بار آورد. ج، ربول. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درختی است مانند سرو که خزان ندارد. (از شعوری ج 2 ص 10). و ربل اربل مبالغه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گیاه که در آن وقت روید که زمین خشک شود. (مهذب الاسماء). نوعی از درختان که آخر تابستان بسردی شب و بدون باران برگ و بار آورد. ج، رُبول. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درختی است مانند سرو که خزان ندارد. (از شعوری ج 2 ص 10). و ربل اربل مبالغه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نباتیست سخت سبز و آن در دیار بلبیس بسیار باشد، دو درهم از آن تریاق است مر زهر مار را. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی است سخت سرسبز. (از اقرب الموارد). یک نوع گیاه سخت سبز که تریاق زهر مار است. (ناظم الاطباء). نوعی از افسنتین است لیکن کوهی بود. (از اختیارات بدیعی). نوعی جبلی افسنتین است و گویندنوعی از برنجاسف و قیصوم است و دو درهم او جهت رفع زهر هوام مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). و رجوع به ربل و افسنتین و اقحوان شود
نباتیست سخت سبز و آن در دیار بلبیس بسیار باشد، دو درهم از آن تریاق است مر زهر مار را. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی است سخت سرسبز. (از اقرب الموارد). یک نوع گیاه سخت سبز که تریاق زهر مار است. (ناظم الاطباء). نوعی از افسنتین است لیکن کوهی بود. (از اختیارات بدیعی). نوعی جبلی افسنتین است و گویندنوعی از برنجاسف و قیصوم است و دو درهم او جهت رفع زهر هوام مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). و رجوع به رِبْل و افسنتین و اقحوان شود
از ب + حل، (ح ل ل و در تداول فارسی ح ل) کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشیدن جرم. عفو کردن گناه. (آنندراج). معاف. (آنندراج). صاحب غیاث اللغات گوید: چون در فارسی حای حطی نیامده ظاهراً بحل لفظ عربی باشد و حال آنکه در لغات معتبرۀ عربی مثل صراح و قاموس و منتخب و غیره مادۀ بحل بهیچ معنی نیامده، از این معلوم شد که در اصل بهل بوده باشد به فتح اول و کسر های هوز، صیغۀ صفت مشبهه بمعنی ترک کرده شده و بمراد گذاشته شده و مجازاً بمعنی معاف مستعمل مأخوذ از بهل بالفتح که مصدراست بمعنی ترک کردن و گذاشتن بمراد کما فی صراح و القاموس. پس از غلط کاتبان قدیم و از عدم التفات اهل تعلم و تعلیم به حای حطی شهرت گرفته، یا اینکه در اصل بهل به کسرتین باشد صیغۀ امر از هلیدن بمعنی گذاشتن که در بعضی محل بمعنی اسم مفعول مستعمل میگردد. پس بهر تقدیر به های هوز درست می باشد مگر آنکه بودن حای حطی به ابدال باشد چنانکه در حیز و حال که در اصل هیز و هال بوده ولکن این قسم دعوی ابدال خالی از ضعف نمی نماید. و می تواند که بحل بفتحتین و تشدید لام باشد بمعنی بحلال شدن، چه بای موحدۀ مفتوحه برای ظرفیت یا معیت باشد به قاعده فارسی و حل بالفتح و تشدید لام مصدر بمعنی حلال شدن، چنانکه در منتخب است، سروری که شارح گلستان است به عربی همین توجیه آخر را اختیار نموده، بهر تقدیر با لفظ کردن مستعمل است. (غیاث اللغات) : یوسف ایشان را گفته بود لاتثریب علیکم الیوم یغفراﷲ لکم، گفت، خدای شما را بیامرزد و بدانکه با من کردید از من بحل آید. (ترجمه طبری). چه کنم دل که همه درد و غم من ز دل است دل که خواهد ببرد گو ببر از من بحل است. فرخی. خواجه (احمدحسن) آب در چشم آوردو گفت از من بحلی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). هرکه او خیره سار و مستحل است گر بدزدد ز شعر من بحل است. سنائی. کس را به قصاص من مگیرید کز من بحل است قاتل من. سعدی. اقرار کنم برابر دشمن و دوست کانکس که مرا بکشت از من بحل است. سعدی. ملک از گفتۀ دلبر خجل شد اجل گردیده تقصیرش بحل شد. ؟ و رجوع به بحل کردن شود
از ب + حل، (ح ِل ل و در تداول فارسی ح ِل) کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشیدن جرم. عفو کردن گناه. (آنندراج). معاف. (آنندراج). صاحب غیاث اللغات گوید: چون در فارسی حای حطی نیامده ظاهراً بحل لفظ عربی باشد و حال آنکه در لغات معتبرۀ عربی مثل صراح و قاموس و منتخب و غیره مادۀ بحل بهیچ معنی نیامده، از این معلوم شد که در اصل بهل بوده باشد به فتح اول و کسر های هوز، صیغۀ صفت مشبهه بمعنی ترک کرده شده و بمراد گذاشته شده و مجازاً بمعنی معاف مستعمل مأخوذ از بهل بالفتح که مصدراست بمعنی ترک کردن و گذاشتن بمراد کما فی صراح و القاموس. پس از غلط کاتبان قدیم و از عدم التفات اهل تعلم و تعلیم به حای حطی شهرت گرفته، یا اینکه در اصل بهل به کسرتین باشد صیغۀ امر از هلیدن بمعنی گذاشتن که در بعضی محل بمعنی اسم مفعول مستعمل میگردد. پس بهر تقدیر به های هوز درست می باشد مگر آنکه بودن حای حطی به ابدال باشد چنانکه در حیز و حال که در اصل هیز و هال بوده ولکن این قسم دعوی ابدال خالی از ضعف نمی نماید. و می تواند که بحل بفتحتین و تشدید لام باشد بمعنی بحلال شدن، چه بای موحدۀ مفتوحه برای ظرفیت یا معیت باشد به قاعده فارسی و حل بالفتح و تشدید لام مصدر بمعنی حلال شدن، چنانکه در منتخب است، سروری که شارح گلستان است به عربی همین توجیه آخر را اختیار نموده، بهر تقدیر با لفظ کردن مستعمل است. (غیاث اللغات) : یوسف ایشان را گفته بود لاتثریب علیکم الیوم یغفراﷲ لکم، گفت، خدای شما را بیامرزد و بدانکه با من کردید از من بحل آید. (ترجمه طبری). چه کنم دل که همه درد و غم من ز دل است دل که خواهد ببرد گو ببر از من بحل است. فرخی. خواجه (احمدحسن) آب در چشم آوردو گفت از من بحلی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). هرکه او خیره سار و مستحل است گر بدزدد ز شعر من بحل است. سنائی. کس را به قصاص من مگیرید کز من بحل است قاتل من. سعدی. اقرار کنم برابر دشمن و دوست کانکس که مرا بکشت از من بحل است. سعدی. ملک از گفتۀ دلبر خجل شد اجل گردیده تقصیرش بحل شد. ؟ و رجوع به بحل کردن شود
سود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51) (ناظم الاطباء) (دهار). سود بردن، جستن و بدست آوردن. (از اقرب الموارد) ، بسته شدن سخن بر مردم، بوی یافتن. (مصادر زوزنی)
سود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ص 51) (ناظم الاطباء) (دهار). سود بردن، جستن و بدست آوردن. (از اقرب الموارد) ، بسته شدن سخن بر مردم، بوی یافتن. (مصادر زوزنی)
نام جد ابوعمر حفص بن عمر. محدث بود. (از انساب سمعانی) (از منتهی الارب). در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
نام جد ابوعمر حفص بن عمر. محدث بود. (از انساب سمعانی) (از منتهی الارب). در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
جمع واژۀ ربل، بمعنی نوعی از درختان که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). ج ، ربل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربل شود
جَمعِ واژۀ ربل، بمعنی نوعی از درختان که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). ج ِ، رَبْل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به رَبْل شود
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
ترک کردن شهری را، کوچ کردن منزل، ماوی، رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بردارند، پالان شتر، و نیز بمعنای دو تخته وصل به هم را گویند که باز و بسته می شود و کتاب یا قرآن را در موقع خواندن روی آن می گذارند
ترک کردن شهری را، کوچ کردن منزل، ماوی، رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بردارند، پالان شتر، و نیز بمعنای دو تخته وصل به هم را گویند که باز و بسته می شود و کتاب یا قرآن را در موقع خواندن روی آن می گذارند