جدول جو
جدول جو

معنی رایف - جستجوی لغت در جدول جو

رایف
(یِ)
رائف. رأف. رؤف. سخت و بسیار مهربان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهربان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به رائف شود، آنکه از امارات شناسد که زمین آب دارد یا نه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
رایف
(یِ)
پسر ابراهیم پاشا و نوۀ شیخ الاسلام عارف بک. از وزرای عثمانی بود و در سال 1188 هجری قمری بسمت رئیس الکتاب و بعد بشغل وزارت رسید. او یکی پس از دیگری بفرمانروایی مصر و قونیه و موره منصوب شد. رایف در سال 1199 هجری قمری به اتهام شرکت در قتل خلیل پاشا عزل و اعدام گردید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایف
تصویر بایف
(پسرانه)
بادام (نگارش کردی: بایه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرایف
تصویر طرایف
چیزهای جالب، شگفت و خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظرایف
تصویر ظرایف
ظریف ها، نکته سنج ها، خوش طبع ها، کنایه از شیرین گفتارها، لطیفه گوها، کنایه از زیباها، خوشگل ها، خوش هیکل ها، دارای ظرافت ها، جمع واژۀ ظریف
فرهنگ فارسی عمید
(طَ یِ)
جمع واژۀ طریفه. چیزهای لطیف و خوش. طرائف، مالهای نو و تازه. (غیاث اللغات) ، میوه های نادر و غیر آن. (منتهی الارب). هر شی ٔ نادر:
ببردند سیصد شترسرخ موی
طرایف بسی بود چینی بروی.
فردوسی.
طرایف که باشد به چین اندرون
بیاراست از هر دری صد هیون.
فردوسی.
بر اثر ایشان هزار کنیزک ترک آمد و بدست هر یکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصناف عطر و طرایف شهرها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424). چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور... بود. بتعجب ماندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 419). بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402). و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). به بازارها درم و دینار و شکر و طرایف نثار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). مردم بلخ بسیار شادی کردند و بسیار درم و دینار و طرایف و هر چیزی برافشاندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). آخر پس از آمد و شدن بسیار بر آن قرار گرفت که آن خلعت که حسنک ستده بود و آن طرایف که نزد سلطان محمود فرستاده بودند، آن مصریان با رسول ببغدادفرستد تا بسوزند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). به دشت شابهار آمد با تکلفی سخت عظیم از پیلان و جنیبتیان، چنانکه سی اسب با ساختهای مرصع بجواهر و پیروزه و پشم (کذا فی جمیعالنسخ) و طرایف دیگر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 271).
ز برگ و ز شمشیر و از درع نیز
همیدون طرایف ز هر گونه چیز.
اسدی (گرشاسب نامه).
و قطران تبریزی در بیت زیر طرایف را جمع طرفه آورده است:
دشت شد از باغ پرظرایف عمان
باغ شد از ابر پرطرائف بغداد.
رجوع به طرفۀ بغداد در امثال و حکم دهخدا شود.
با پیشکشی ز هر طرایف
آورده ز روم و چین و طایف.
نظامی
گزید از غنیمت طرایف بسی
کزآن سان نبیند طرایف کسی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(ظَ یِ)
ظرائف. جمع واژۀ ظریفه:
به زیورها و گوهرهای شهوار
ظرایفها و دیباهای بسیار.
(ویس و رامین).
امیر مسعود را بسیار نزل فرستاده بود (منوچهربن قابوس) پوشیده به خطها و نامه ها و ظرایف گرگان و دهستان. (تاریخ بیهقی). و مواضعت نهاده (عیسی) هر سالی که خراج فرستد برادرزاده را هزار دینار هریوه باشد بیرون از جامه و ظرایف. یک سال آورده بودند و بدین رضا افتاد. (تاریخ بیهقی).
و رجوع به ظرائف شود.
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ خروفه و خریفه. نخلهایی که خرما ازوی باز کرده باشند. رجوع به خروفه و خریفه در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائف’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجیف
تصویر رجیف
به لرزه در آمدن زمین تنبیدن تنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایض
تصویر رایض
رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیف
تصویر رصیف
کار محکم و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعف
تصویر راعف
تیزی تیزی بینی تیزه کوه، پیش اسپ پیش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافف
تصویر رافف
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
صف، قطار، راسته، رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایت
تصویر رایت
پرچم، علامت نصب شده درجائی
فرهنگ لغت هوشیار
روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
گلوله خمیر، گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام آور رسول، جاسوس، آنکه او را برای پیدا کردن آب و علف فرستند، جوینده و خواهنده، دست آس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایش
تصویر رایش
واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجف
تصویر راجف
تپ لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایع
تصویر رایع
بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایق
تصویر رایق
خالص، پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایه
تصویر رایه
درفش نشان سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائف
تصویر رائف
در فارسی رئوف مهربان، می، مهربان دلنازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادف
تصویر رادف
پیروی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریف
تصویر اریف
اریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرایف
تصویر ظرایف
مونث ظریف جمع ظرایف (ظرائف) و ظریفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرایف
تصویر طرایف
چیزهای لطیف و خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیف
تصویر رسیف
فرانسوی آبسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرایف
تصویر ظرایف
((ضَ یِ))
جمع ظریفه، نکته ها، لطیفه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرایف
تصویر طرایف
((طَ یِ))
چیزهای لطیف و خوش و پسندیده، مال های نو، جمع طریفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
رده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایش
تصویر رایش
ریاضی
فرهنگ واژه فارسی سره