جدول جو
جدول جو

معنی راهگذری - جستجوی لغت در جدول جو

راهگذری
(گُ ذَ)
عمل راهگذر،
{{صفت نسبی، اسم مرکّب}} عابر. عابرسبیل. راهرو. (یادداشت مؤلف). رهگذری: (راهداران) هر چه میخواستند از راهگذریان می ستدند وکاروان را ببهانه ای... موقوف میگردانیدند. (تاریخ غازانی ص 289)، ابن سبیل. (دهار). سائله. (یادداشت مؤلف)، مسافر: عمر از بیت المال هر روز اشتری بکشتی و به مزگت اندر، خوان بنهادی و درویشان و غریبان و راهگذریان را همی دادی. (ترجمه تاریخ طبری). همچنان مهمانسرای است سبیل بر راهگذریان تا زاد راه گیرند. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
راهگذری
عبور از راه، سفر. کسی که غالبا در عبور و مرور باشد ابن السبیل
تصویری از راهگذری
تصویر راهگذری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهگذر
تصویر راهگذر
کسی که از راهی گذر می کند، آنکه از راهی عبور می کند، عابر، مسافر، راه گذر، راهی که از آن گذر می کنند، راه عبور، راه و گذرگاه، معبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهبری
تصویر راهبری
رهبری، راهنمایی، هدایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهداری
تصویر راهداری
نگهبانی راه، محافظت جاده، باج راه، باج و مالیاتی که در راه از مسافر گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
راهگذر، آنکه از راهی گذر می کند، آنکه از راهی عبور می کند، عابر، مسافر، راه گذر، راهی که از آن گذر می کنند، راه عبور، راه و گذرگاه، معبر
فرهنگ فارسی عمید
عمل راهدار، محافظت و نگاهبانی و پاسبانی راه، (ناظم الاطباء)، شغل راهدار، (یادداشت مؤلف)، کار گمرکچی، (یادداشت مؤلف)، (مالیات ...) مالیات راه، (فرهنگ نظام)، باج، (یادداشت مؤلف)، محصولی که راه داران از تجار و کاروانها در راه گیرند، (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از بهار عجم)، حق العبور، حق که برای عبور از راه گذارند، (یادداشت مؤلف)،
- وجوه راهداری، باج و مالیات راه، عوارض راه، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 42)،
، گمرک، (یادداشت مؤلف)، راهدارخانه، باجگیران
لغت نامه دهخدا
عمل راهوار، فراخ گامی و تندوتیزی، (ناظم الاطباء) :
نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ
به راهواری بیرون برم همی لنگی،
اثیرالدین اخسیکتی،
بود با راهواریش همه لنگ
با چنان پی فراخیی همه تنگ،
نظامی،
میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری،
نظامی،
تهی دست کو مایه داری کند
چو لنگی است کو راهواری کند،
نظامی،
با هر که بوده باشد در نظم و نثر امروز
بیرون بوم بقدرت لنگی به راهواری،
سیف اسفرنگ،
و رجوع به راهوار و رهوار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
رهگذر. گذرنده از راه. عابر. که از راه بگذرد. که از راه عبور کند. عابر سبیل: چون باسترآباد رسید مردی را دید، راهگذاری گفت از کجا می آیی ؟ (تاریخ طبرستان) ، مسافر. (ناظم الاطباء) ، ابن سبیل. (یادداشت مؤلف). کسی که متمول است ولی در غربت بعلتی تهی دست و فقیر میشود، معبر و طریق و راه و گذرگاه. (ناظم الاطباء). رهگذر. محل عبور: چون از مکه بشام روی، راهگذر بدین شهر سدوم باشد. (ترجمه تاریخ طبری). و این راهگذری است معروف... (ترجمه تاریخ طبری).
از لب جیحون تا دجله ز بسیار سپاه
چون ره مورچگان است همه راهگذر.
فرخی.
خرپشته زده ایمن نشسته و آنهم خطا بود که بر راهگذر سیل بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
تو هیچ کسی ورده شعر و پدرت هم
من وصف شما گفتم و در راهگذر ماند.
سوزنی.
دی جانب زرغون بیکی راهگذر بر
افتاد دو چشمم بیکی طرفه پسر بر.
سوزنی.
درویشی بر راهگذر ایشان بود. (انیس الطالبین ص 201).
آن چه شعله است کزآن راهگذر می آید
یا چه برقیست که دایم بنظر می آید.
ملک الشعراء بهار.
ترعه، راهگذر آب سوی نشیب. (دهار). حلقوم، راهگذر نفس. (یادداشت مؤلف). شرج، راهگذر آب. (دهار). مسیل، راهگذر آب به نشیب. راهگذر سیل. (دهار). معبر، راهگذر. (یادداشت مؤلف). مجاز، راهگذر. ناصر، راهگذر بسوی وادی. نشج، راهگذر آب. نواشغ، راهگذرهای آب در وادی. (منتهی الارب) ، راهنما، درۀ تنگ در میان دو کوه. (ناظم الاطباء). رهگذر، نای و حلقوم. (ناظم الاطباء). راهگذار، راهنما. (ناظم الاطباء). راهگذار، سرگذشت. (ناظم الاطباء). راهگذار، سوغاتی که مسافر از راه آورد. (ناظم الاطباء). راهگذار، عبور. گذر. گذار: پیش از آن که بحاکم رسند راهگذر ایشان بر حمام در آهنین بود. (انیس الطالبین ص 186).
- راهگذر کردن، عبور کردن. گذر کردن. گذشتن:
یک شب از نوبهار وقت سحر
باد بر باغ کرد راهگذر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(گُ)
راهگذر. رهگذر، معبر و طریق و راه و گذرگاه. (ناظم الاطباء). شاهراه. (از آنندراج). محل عبور:
رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کرد
غم را مگر اندر دل او راهگذاری است.
فرخی.
ناچار از اینجا ببردت آنکه بیاورد
این نیست سرای توکه این راهگذار است.
ناصرخسرو.
غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
بیادگار نسیم صبا نگه دارد.
حافظ.
حلقوم، راهگذار طعام و شراب. (دهار).
- راهگذار کردن، ایجاد معبر. گذرگاه درست کردن. گذر کردن. عبور کردن:
مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار.
فرخی.
، درۀ تنگ در میان کوه، نای و حلقوم، مسافر. (ناظم الاطباء). راهگذر. گذرندۀ راه. (آنندراج). که از راه بگذرد. که از راه گذر کند. که ازراه عبور کند. عابر. رهگذار. رهگذر. راهگذر، راهنما. (ناظم الاطباء). راهگذر، سرگذشت. (ناظم الاطباء). راهگذر، سوغاتی که مسافر از راه آورد. (ناظم الاطباء). راهگذر. سوغاتی که از سفر آرند. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
راه گراینده. راهگذار. راهرو. (ارمغان آصفی). راهسنج. (بهار عجم). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء). که بسفر گراید. که بسفر گرایش داشته باشد. که به سیر و سیاحت بگراید. و رجوع به راهگرا شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
راه گشا. که راه را بگشاید. که راه باز کند:
گفت کای رخنه بند راهگشای
دولتت بر مراد راه گشای.
نظامی.
و رجوع به راه گشادن و راه گشودن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راهبری
تصویر راهبری
عمل راهبر هدایت ارشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگیر
تصویر راهگیر
راهرو مسافر، راهزن قاطع طریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهگیری
تصویر گاهگیری
سرکشی (اسب) حرونی
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبانی راه محافظت جاده، دزدی راهزنی، باجی که از مسافر و متاع می گرفتند برای محافظت آنها و حق العبور (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
معبر و طریق و راه و گذرگاه، شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهواری
تصویر راهواری
عمل راهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهداری
تصویر راهداری
نگهبانی راه، دزدی، راهزنی، اداره نگهبانی و محافظت راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهگذار
تصویر راهگذار
((گُ))
عابر، مسافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایگری
تصویر رایگری
ریاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده، شارع، کوچه، گذرگاه، معبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
Interception
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
interception
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چشم انتظاری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
intercettazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
onderschepping
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
intercepción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
перехват
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
interceptação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
拦截
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
przechwycenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
перехоплення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
Abfangen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رهگیری
تصویر رهگیری
अवरोधन
دیکشنری فارسی به هندی