راهنمائی. عمل راهنمای.دلالت و هدایت. (ناظم الاطباء). ارائۀ طریق. رهنمایی. رهنمونی. راهنمونی. راهنمون شدن. ارشاد. رهبری. هدی. (منتهی الارب) : و راهنمایی شان کرده بود به چنگ زدن به چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). و راهنمایی کند او را (القادر باﷲ را) بسوی راه راست. (تاریخ بیهقی چاپ دکتر فیاض ص 308). - ادارۀ راهنمایی و رانندگی، نام اداره ای از توابع شهربانی کل کشور ایران که حفظ نظم و قوانین و نظامات مربوط به عبور و مرور وسایط نقلیه و دارندگان و رانندگان آن وسایط و هدایت آنان را بعهده دارد
راهنمائی. عمل راهنمای.دلالت و هدایت. (ناظم الاطباء). ارائۀ طریق. رهنمایی. رهنمونی. راهنمونی. راهنمون شدن. ارشاد. رهبری. هدی. (منتهی الارب) : و راهنمایی شان کرده بود به چنگ زدن به چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). و راهنمایی کند او را (القادر باﷲ را) بسوی راه راست. (تاریخ بیهقی چاپ دکتر فیاض ص 308). - ادارۀ راهنمایی و رانندگی، نام اداره ای از توابع شهربانی کل کشور ایران که حفظ نظم و قوانین و نظامات مربوط به عبور و مرور وسایط نقلیه و دارندگان و رانندگان آن وسایط و هدایت آنان را بعهده دارد
عمل راهنما هدایت رهبری. یا اداره راهنمایی و رانندگی اداره ای در شهربانی که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است شعبه تامین وسایل عبور و مرور و وسایل نقلیه
عمل راهنما هدایت رهبری. یا اداره راهنمایی و رانندگی اداره ای در شهربانی که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است شعبه تامین وسایل عبور و مرور و وسایل نقلیه
راهنمائی. هدایت و دلالت و ارشاد. (ناظم الاطباء). راهنمایی. رهنمونی. راهنمونی. (یادداشت مؤلف) : چه طرفها که نبستم ز رهنمایی دل دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر. خاقانی. گمراه و سخن ز رهنمایی در ده نه و لاف کدخدایی. نظامی. - رهنمایی کردن، ارشاد. هدایت: سخن ار دل شکن نباشد و سخت رهنمایی کجا کند سوی بخت. اوحدی. رجوع به رهنمای و راهنمایی شود
راهنمائی. هدایت و دلالت و ارشاد. (ناظم الاطباء). راهنمایی. رهنمونی. راهنمونی. (یادداشت مؤلف) : چه طرفها که نبستم ز رهنمایی دل دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر. خاقانی. گمراه و سخن ز رهنمایی در ده نه و لاف کدخدایی. نظامی. - رهنمایی کردن، ارشاد. هدایت: سخن ار دل شکن نباشد و سخت رهنمایی کجا کند سوی بخت. اوحدی. رجوع به رهنمای و راهنمایی شود
راهنما. رهنما. رهنمای. دلال. هادی. رشید. (دهار) : بمراد دل تو بخت بود راهنمای بهمه کاری یزدانت نگهدار و معین. فرخی. در سپاهان شدی به طالع سعد هم بدان طالع آمدی بیرون دولت اندر شدنت راهنمای بخت در آمدنت راهنمون. امیر معزی (از آنندراج). و رجوع به راهنما و رهنمای در همین لغت نامه شود، بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. پیشوا. قائد. راهنمون. رهنمون: بستان ملک هر اقلیم که رایست ترا که خداوند جهان راهنمایست ترا. منوچهری. بهمه کار تویی راهنمای تن خویش خسروی تو، دل تو راهنمای تو کند. منوچهری. جز به آموختن نبودش رای بود عقلش به علم راهنمای. نظامی. و رجوع به راهنما و رهنما و رهنمای و راهنمون و رهنمون و راهبر و رهبر در همین لغت نامه شود
راهنما. رهنما. رهنمای. دلال. هادی. رشید. (دهار) : بمراد دل تو بخت بود راهنمای بهمه کاری یزدانت نگهدار و معین. فرخی. در سپاهان شدی به طالع سعد هم بدان طالع آمدی بیرون دولت اندر شدنت راهنمای بخت در آمدنت راهنمون. امیر معزی (از آنندراج). و رجوع به راهنما و رهنمای در همین لغت نامه شود، بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. پیشوا. قائد. راهنمون. رهنمون: بستان ملک هر اقلیم که رایست ترا که خداوند جهان راهنمایست ترا. منوچهری. بهمه کار تویی راهنمای تن خویش خسروی تو، دل تو راهنمای تو کند. منوچهری. جز به آموختن نبودش رای بود عقلش به علم راهنمای. نظامی. و رجوع به راهنما و رهنما و رهنمای و راهنمون و رهنمون و راهبر و رهبر در همین لغت نامه شود