کسی که راهی را به دیگری نشان می دهد و او را راهنمایی می کند، راه نماینده، رهبر، پیشوا، نقشه یا هر چیز دیگر که کسی از روی آن راه و مقصد خود را پیدا می کند
کسی که راهی را به دیگری نشان می دهد و او را راهنمایی می کند، راه نماینده، رهبر، پیشوا، نقشه یا هر چیز دیگر که کسی از روی آن راه و مقصد خود را پیدا می کند
دهی است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود، در 25هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 4هزارگزی جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان. این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 550 تن میباشد. آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و میوه و صیفی، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود، در 25هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 4هزارگزی جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان. این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 550 تن میباشد. آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و میوه و صیفی، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ساموئل کریستیان فریدریش فیزیکدان آلمانی و کاشف و مؤسس روش معالجه بمثل (معروف به طب تجانسی). در سال 1755 میلادی در ساکسونی به دنیا آمد. وی در رشتۀ طب در شهر لایپزیک و وین به تحصیل پرداخت. هاهنمان روش معالجه ای ابداع کرد که خود آن را معالجه بمثل نامید. وی چندین کتاب در طب و داروسازی تألیف کرد. به سال 1843 میلادی درگذشت. (از دایرهالمعارف بریتانیکا)
ساموئل کریستیان فریدریش فیزیکدان آلمانی و کاشف و مؤسس روش معالجه بمثل (معروف به طب تجانسی). در سال 1755 میلادی در ساکسونی به دنیا آمد. وی در رشتۀ طب در شهر لایپزیک و وین به تحصیل پرداخت. هاهنمان روش معالجه ای ابداع کرد که خود آن را معالجه بمثل نامید. وی چندین کتاب در طب و داروسازی تألیف کرد. به سال 1843 میلادی درگذشت. (از دایرهالمعارف بریتانیکا)
کاهکشان و آن چیزی باشد سفید که شبها در آسمان نماید به عربی مجره خوانند. (برهان) (آنندراج) : جمال لعل وش خواجه در عماری سیم چنانکه ماه رود در طریق گاهنگان. حکیم زجاجی (از شعوری). ظاهراً مصحف کهکشان است. (برهان قاطع چ معین)
کاهکشان و آن چیزی باشد سفید که شبها در آسمان نماید به عربی مجره خوانند. (برهان) (آنندراج) : جمال لعل وش خواجه در عماری سیم چنانکه ماه رود در طریق گاهنگان. حکیم زجاجی (از شعوری). ظاهراً مصحف کهکشان است. (برهان قاطع چ معین)
شاهسدان. مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحۀ کوشان میزیست. و شاهسدان مبدل شدۀ شاهستان است و گوید این اسم (پهل شاهسدان) با گرگان مطابقت میکند. (ایران باستان ج 3 ص 2595)
شاهسدان. مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحۀ کوشان میزیست. و شاهسدان مبدل شدۀ شاهستان است و گوید این اسم (پهل شاهسدان) با گرگان مطابقت میکند. (ایران باستان ج 3 ص 2595)
درختی است بومی مشرق زمین که غار نیز گویند و از مشرق زمین این درخت را به فرنگستان برده و عمل آورده اند و برگ و میوۀ آن را که حب الفار گویند، در طب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء)
درختی است بومی مشرق زمین که غار نیز گویند و از مشرق زمین این درخت را به فرنگستان برده و عمل آورده اند و برگ و میوۀ آن را که حب الفار گویند، در طب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 82هزارگزی باختری شوسف، و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو عمومی گیو به شوسف. هوای این ده معتدل و کوهستانی و سکنۀ آن 174 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 82هزارگزی باختری شوسف، و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو عمومی گیو به شوسف. هوای این ده معتدل و کوهستانی و سکنۀ آن 174 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قلعه ای است محکم در نزدیکی حلب. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) بلوک مشجری است از نواحی حلب. (از معجم البلدان ج 4) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
قلعه ای است محکم در نزدیکی حلب. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) بلوک مشجری است از نواحی حلب. (از معجم البلدان ج 4) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
راه داننده، رهدان، آنکه بر حقیقت راه وقوف دارد، (بهار عجم) (آنندراج)، دانندۀ راه، (از شعوری ج 2 ورق 14) : همو راهدان هم فرس راهوار زهی شاه مرکب زهی شهسوار، نظامی (از بهار عجم)، ، هادی و دلیل، راهنمای راه، (ناظم الاطباء) : بر تخت بنشست و راهدانان را بخواند گفت از اینجا راه بکجا کشد؟ گفتند: بکشمیر، (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی)، که بر راه و رسم آگاه باشد، که آشنا به آداب و راه و رسم باشد، که راه وصول بچیزی را بلد باشد
راه داننده، رهدان، آنکه بر حقیقت راه وقوف دارد، (بهار عجم) (آنندراج)، دانندۀ راه، (از شعوری ج 2 ورق 14) : همو راهدان هم فرس راهوار زهی شاه مرکب زهی شهسوار، نظامی (از بهار عجم)، ، هادی و دلیل، راهنمای راه، (ناظم الاطباء) : بر تخت بنشست و راهدانان را بخواند گفت از اینجا راه بکجا کشد؟ گفتند: بکشمیر، (اسکندرنامۀ نسخۀ نفیسی)، که بر راه و رسم آگاه باشد، که آشنا به آداب و راه و رسم باشد، که راه وصول بچیزی را بلد باشد
که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند، کنایه از گدا و مردم بی خانمان. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). کنایه از گدا و بی خانمان که بر سر راه نشسته گدایی کند. (از برهان) (ارمغان آصفی) (آنندراج) (بهار عجم) (از فرهنگ نظام). چنانچه دریوز گدایی را گویند که از درها جوید، راه نشین گدایی را گویند که بر سر راهها بنشیند و سؤال کند. (رشیدی). گدا که در معابر بنشیند سؤال را. (یادداشت مؤلف). گدا. (ناظم الاطباء) : دلخواه که هست ماه خرگاه نشین خورشید بود بکوی او راه نشین از دیدۀ من برون نخواهد رفتن کو شاه من است و چشم من راهنشین. الهی همدانی (از نظام). ، خاک نشین و اهل خاک که کنایه از افتاده و متواضع باشد: ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین ساغر مستانه زدند. حافظ. با من راه نشین خیز وسوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ. ، کنایه از مسافر و راهگذار. (بهار عجم) (از آنندراج) (ارمغان آصفی) ، غریب. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (لغت محلی شوشتر) ، قاصد. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، کنایه از طبیبی که بر سر راه نشیند و دارو فروشد. (رشیدی) (ارمغان آصفی) (بهار عجم) (آنندراج). طبیبی که بواقع طبیب نیست کلاشی و دکانداری را بر سر راه نشیند: متاع من که خرد در دیار فضل و ادب حکیم راه نشین را چه رفت در یونان. سعدی. طبیب راه نشین قدر عشق نشناسد برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ. ، کنایه از کسی که بسیار راه میرفته باشد. (برهان) (لغت محلی شوشتر) ، آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء) ، عاشق شیدا. (لغت محلی شوشتر). (در معنی اخیر جای دیگر دیده نشد)
که در راه بنشیند. که بر سر راه بنشیند، کنایه از گدا و مردم بی خانمان. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). کنایه از گدا و بی خانمان که بر سر راه نشسته گدایی کند. (از برهان) (ارمغان آصفی) (آنندراج) (بهار عجم) (از فرهنگ نظام). چنانچه دریوز گدایی را گویند که از درها جوید، راه نشین گدایی را گویند که بر سر راهها بنشیند و سؤال کند. (رشیدی). گدا که در معابر بنشیند سؤال را. (یادداشت مؤلف). گدا. (ناظم الاطباء) : دلخواه که هست ماه خرگاه نشین خورشید بود بکوی او راه نشین از دیدۀ من برون نخواهد رفتن کو شاه من است و چشم من راهنشین. الهی همدانی (از نظام). ، خاک نشین و اهل خاک که کنایه از افتاده و متواضع باشد: ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین ساغر مستانه زدند. حافظ. با من راه نشین خیز وسوی میکده آی تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم. حافظ. ، کنایه از مسافر و راهگذار. (بهار عجم) (از آنندراج) (ارمغان آصفی) ، غریب. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (لغت محلی شوشتر) ، قاصد. (برهان) (لغت محلی شوشتر). قاصد و پیک. (ناظم الاطباء) ، کنایه از طبیبی که بر سر راه نشیند و دارو فروشد. (رشیدی) (ارمغان آصفی) (بهار عجم) (آنندراج). طبیبی که بواقع طبیب نیست کلاشی و دکانداری را بر سر راه نشیند: متاع من که خرد در دیار فضل و ادب حکیم راه نشین را چه رفت در یونان. سعدی. طبیب راه نشین قدر عشق نشناسد برو بدست کن ای مرده دل مسیح دمی. حافظ. ، کنایه از کسی که بسیار راه میرفته باشد. (برهان) (لغت محلی شوشتر) ، آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء) ، عاشق شیدا. (لغت محلی شوشتر). (در معنی اخیر جای دیگر دیده نشد)
راهنما. رهنما. رهنمای. دلال. هادی. رشید. (دهار) : بمراد دل تو بخت بود راهنمای بهمه کاری یزدانت نگهدار و معین. فرخی. در سپاهان شدی به طالع سعد هم بدان طالع آمدی بیرون دولت اندر شدنت راهنمای بخت در آمدنت راهنمون. امیر معزی (از آنندراج). و رجوع به راهنما و رهنمای در همین لغت نامه شود، بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. پیشوا. قائد. راهنمون. رهنمون: بستان ملک هر اقلیم که رایست ترا که خداوند جهان راهنمایست ترا. منوچهری. بهمه کار تویی راهنمای تن خویش خسروی تو، دل تو راهنمای تو کند. منوچهری. جز به آموختن نبودش رای بود عقلش به علم راهنمای. نظامی. و رجوع به راهنما و رهنما و رهنمای و راهنمون و رهنمون و راهبر و رهبر در همین لغت نامه شود
راهنما. رهنما. رهنمای. دلال. هادی. رشید. (دهار) : بمراد دل تو بخت بود راهنمای بهمه کاری یزدانت نگهدار و معین. فرخی. در سپاهان شدی به طالع سعد هم بدان طالع آمدی بیرون دولت اندر شدنت راهنمای بخت در آمدنت راهنمون. امیر معزی (از آنندراج). و رجوع به راهنما و رهنمای در همین لغت نامه شود، بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. پیشوا. قائد. راهنمون. رهنمون: بستان ملک هر اقلیم که رایست ترا که خداوند جهان راهنمایست ترا. منوچهری. بهمه کار تویی راهنمای تن خویش خسروی تو، دل تو راهنمای تو کند. منوچهری. جز به آموختن نبودش رای بود عقلش به علم راهنمای. نظامی. و رجوع به راهنما و رهنما و رهنمای و راهنمون و رهنمون و راهبر و رهبر در همین لغت نامه شود
دهی است از دهستان شمین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و2 هزارگزی شمال راه مالرو کشکوه به بندرعباس واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 817 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان شمین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 60 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و2 هزارگزی شمال راه مالرو کشکوه به بندرعباس واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 817 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)