جدول جو
جدول جو

معنی راهداری - جستجوی لغت در جدول جو

راهداری
نگهبانی راه، محافظت جاده، باج راه، باج و مالیاتی که در راه از مسافر گرفته شود
تصویری از راهداری
تصویر راهداری
فرهنگ فارسی عمید
راهداری
عمل راهدار، محافظت و نگاهبانی و پاسبانی راه، (ناظم الاطباء)، شغل راهدار، (یادداشت مؤلف)، کار گمرکچی، (یادداشت مؤلف)، (مالیات ...) مالیات راه، (فرهنگ نظام)، باج، (یادداشت مؤلف)، محصولی که راه داران از تجار و کاروانها در راه گیرند، (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از بهار عجم)، حق العبور، حق که برای عبور از راه گذارند، (یادداشت مؤلف)،
- وجوه راهداری، باج و مالیات راه، عوارض راه، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 42)،
، گمرک، (یادداشت مؤلف)، راهدارخانه، باجگیران
لغت نامه دهخدا
راهداری
نگهبانی راه محافظت جاده، دزدی راهزنی، باجی که از مسافر و متاع می گرفتند برای محافظت آنها و حق العبور (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
راهداری
نگهبانی راه، دزدی، راهزنی، اداره نگهبانی و محافظت راه
تصویری از راهداری
تصویر راهداری
فرهنگ فارسی معین
راهداری
چشم انتظاری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهدار
تصویر راهدار
پاسبان و نگهبان راه، محافظ راه، کسی که باج راه می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازداری
تصویر رازداری
عمل رازدار، سرّنگه داری
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
راهداری. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهداری شود
لغت نامه دهخدا
عمل راهدان، صفت راهدان، آشنایی براه، شناسایی بر طریق، شناخت طریق، آشنایی براه و رسم و آداب، آگاهی داشتن از راه و رسم چیزی، دانستن راه
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
راهدارنده، کسی که از طرف دولت مأمورگرفتن مالیات راه است از مسافران، (فرهنگ نظام)، کسی که بمحافظت راهها از طرف حکام مأمور باشد و ضبط خراج امتعۀ تجار بکند، (بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج)، محافظت کننده طرق و شوارع، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)، محافظ و نگاهبان راه، (ناظم الاطباء) (برهان)، مأمور وزارت راه که مراقبت و تعمیر راهها را برعهده دارد:
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز،
فرخی،
راهداران فلک بر گذر راهزنان
بفراخای جهان ژرف یکی چاه زدند،
ملک الشعراء بهار،
، قراسواران، (ناظم الاطباء)، قره سواران: و استیلای دزدان تا غایتی بود که ناگاه در شب، خانه امیری را کبس کرده غارت کردندی، و تتغاولان و راهداران زیادت از او نمیکردند، (تاریخ غازانی ص 279)، و ای بسا کاروان که راههای مجهول بغایت دور پرمشقت اختیار کردندی تا از دست شناقص تتغاولان راهداران خلاص یابند، (تاریخ غازانی ص 279)، و صادر و وارد را هرگز از دزدان چندان پریشانیی نبود که از تتغاولان و راهداران، (تاریخ غازانی ص 279)،
مردم چشم مرا باشد مدار از خون دل
گر نیاید کاروان بی توشه ماند راهدار،
اثر شیرازی (از ارمغان آصفی)،
، گمرکچی، (یادداشت مؤلف)، عشار، باربان، (یادداشت مؤلف)، آنکه باج راه را بگیرد، (ناظم الاطباء)، باجدار، (شعوری ج 2 ورق 11)، گمرکچی که از قوافل محصول گیرد، (لغت محلی شوشتر)، بمجاز، مسافر را گویند، (از بهار عجم) (از ارمغان آصفی) :
راه بربسته راهداران را
دوخته کام، کامکاران را،
نظامی،
، کنایه از راهزن، (رشیدی) (از انجمن آرا)، قاطع طریق و راهزن، (بهار عجم) (ارمغان آصفی)، دزد راهزن و قطاع الطریق که ناگهان بر مسافرین حمله برده آنها را دستگیر کرده یا می کشد، (ناظم الاطباء)، دزد و راهزن، (ازبرهان)، راهزن، یعنی آنکه باج میگیرد و پول میبرد، راه بند نیز گویند، (از شعوری ج 2 ورق 11)، همان راه بند، (شرفنامۀ منیری)، دزد راهزن، دزد دریازن، (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی) :
بدان راهداران جوینده کام
یکی مهتری بد دیانوش نام،
عنصری (از لغت فرس)،
خدای از شر و رنج راهداران
گروه خویش را ایمن بداراد،
ناصرخسرو،
مگر آن کو گناهکار بود
دزد خونی و راهدار بود،
نظامی (از رشیدی)،
، دارای راه، مقابل بیراه (اسب)، خوشرفتار، (رشیدی)، اگر چه ره بمعنی رفتار شایع است چنانکه گویند: اسب خوش راه، و اسب فلانی راه ندارد لیکن بمعنی اسب خوشرفتار، صحیح راهوار به واو است، (بهار عجم) (از آنندراج)، اسب راهوار، (یادداشت مؤلف)، بمعنی خوشرفتار خطاست و صحیح راهوار است به واو، و رهوار نوعی از رفتاراست که بسیار هموار بود و صاحب این رفتار را نیز رهوار گویند، (غیاث اللغات)، (در پارچه) مخطط، دارای خطوط متوازی نمایان خواه برجسته و خواه غیر برجسته در متن پارچه، دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار، راه راه: مخمل راهدار، کبریتی
لغت نامه دهخدا
دهیست از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری لک لک مرکز دهستان و 28هزارگزی خاوری راه جایزان به آغاجاری، این ده در دشت واقع شده، هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 400 تن میباشد، آب ده از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پشم و لبنیات است، پیشه مردم کشاورزی و دامپروری، و صنایع دستی آنان بافتن قالی، قالیچه، عبا و گلیم میباشد، ساکنان آن از طایفۀ بهمئی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
عمل رازدار، که رازی با خود دارد، حفظ سرّ، نگهداری، که خود رازی دارد، امانت داری، پنهانی، پوشیدگی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمل راهوار، فراخ گامی و تندوتیزی، (ناظم الاطباء) :
نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ
به راهواری بیرون برم همی لنگی،
اثیرالدین اخسیکتی،
بود با راهواریش همه لنگ
با چنان پی فراخیی همه تنگ،
نظامی،
میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری،
نظامی،
تهی دست کو مایه داری کند
چو لنگی است کو راهواری کند،
نظامی،
با هر که بوده باشد در نظم و نثر امروز
بیرون بوم بقدرت لنگی به راهواری،
سیف اسفرنگ،
و رجوع به راهوار و رهوار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسداری
تصویر پاسداری
پاسبانی، رعایت احترام حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکابداری
تصویر رکابداری
عمل و شغل رکابدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهداری
تصویر سپهداری
سالاری سپاه فرماندهی قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگذری
تصویر راهگذری
عبور از راه، سفر. کسی که غالبا در عبور و مرور باشد ابن السبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهداری
تصویر سپاهداری
سالاری سپاه فرماندهی قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهواره
تصویر راهواره
رهاورد سوغات سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
نگهبانی دام، صیدکردن، پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجداری
تصویر تاجداری
حالت و کیفیت تاجدار تاجوری، پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
ایستادگیپافشاری تاب مقاومت دوام. پایداری کردن پا فشردن پای داشتن مقاومت کردن استقامت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهواری
تصویر راهواری
عمل راهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدار
تصویر راهدار
پاسبان و نگهبان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازداری
تصویر رازداری
سر نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایداری
تصویر سرایداری
عمل و شغل سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدار
تصویر راهدار
نگهبان راه، راهزن، راه راه، مخطط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکداری
تصویر باکداری
اکتراث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
ممانعت، منع، نهی، ابتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
تجویز، تسامح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگهداری
تصویر نگهداری
صیانت، حفاظت، مراقبت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
قوام، استقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
راهبان، رهبان، رهدار، دزد، راهزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم انتظاری، معطل شدن برای کسی، انتظار کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
محرمانگی، حریم خصوصی
دیکشنری اردو به فارسی