جدول جو
جدول جو

معنی راندون - جستجوی لغت در جدول جو

راندون
(دُن)
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راندن
تصویر راندن
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
فرهنگ فارسی عمید
عنصر بی رنگ گازی که از تجزبۀ رادیوم به دست می آید و در پرتودرمانی برای درمان سرطان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
حاکم نشین ناحیۀ پوی دودم از استان ریوم فرانسه و دارای 1280 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
رنگون، نام بندرو شهر و مرکز برمانی جنوبی میباشد و در 1040هزارگزی کلکته در طول شرقی \’15 س53 93 و عرض شمالی \’4 46 16 قرار گرفته است، این شهر دارای بتکدۀ بزرگ و نامی و مدارس و بیمارستانها و درمانگاهها و کارخانه ها و تیمارستان و 737000 تن جمعیت میباشد، فاصله این شهر تا دریا 40هزار گز است که کشتی ها از راه رودخانه کالای بازرگانی باین شهر حمل میکنند، رانگون دارای تجارت مهم میباشد، (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ رانع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رانع شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ راصد در حالت رفع. رجوع به راصد شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ راشد در حال رفع. رجوع به راشد و راشدین شود.
- خلفای راشدون یا راشدین، چهار خلیفۀ اول اند و تاریخ خلافت آنان بترتیب عبارتست از: ابوبکر (11-13 هجری قمری). عمر (13-23هجری قمری). عثمان (23- 35 هجری قمری). علی (35-40 هجری قمری). رجوع به اعلام المنجد و نیز رجوع به خلفاء راشدون و راشدین شود
لغت نامه دهخدا
جمع راشد، راست یابان راشد در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) راشدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندوو
تصویر راندوو
فرانسوی پیمان دیدار، دیدارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندن
تصویر راندن
دور کردن، طرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راندن
تصویر راندن
((دَ))
بیرون کردن، راه انداختن چهارپا، طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راندن
تصویر راندن
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راندن
تصویر راندن
Herd
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راندن
تصویر راندن
rassembler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
mengumpulkan kawanan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از راندن
تصویر راندن
ঝাঁকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از راندن
تصویر راندن
รวมฝูง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از راندن
تصویر راندن
kutunga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از راندن
تصویر راندن
sürü haline getirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از راندن
تصویر راندن
무리를 짓다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از راندن
تصویر راندن
群れを集める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از راندن
تصویر راندن
לאסוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از راندن
تصویر راندن
збирати стадо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راندن
تصویر راندن
झुंड बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از راندن
تصویر راندن
verzamelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راندن
تصویر راندن
arriar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راندن
تصویر راندن
radunare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راندن
تصویر راندن
reunir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راندن
تصویر راندن
群集
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راندن
تصویر راندن
zganiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
zusammentreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راندن
تصویر راندن
собирать в стадо
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راندن
تصویر راندن
ریوڑ بنانا
دیکشنری فارسی به اردو