جدول جو
جدول جو

معنی راندن - جستجوی لغت در جدول جو

راندن
دفع
تصویری از راندن
تصویر راندن
فرهنگ واژه فارسی سره
راندن
دور کردن، طرد کردن
تصویری از راندن
تصویر راندن
فرهنگ لغت هوشیار
راندن
راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان یا سپاه یا لشکر و مانند آن ها، به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه
بیرون کردن، طرد کردن، از پیش خود دور کردن
کنایه از اجرا کردن، کنایه از جاری ساختن، روان کردن
کنایه از گفتن، بیان کردن
کنایه از انجام دادن، کردن
کنایه از به همراه بردن
کنایه از گذراندن، سپری کردن
کنایه از قرار دادن تیر در کمان
تصویری از راندن
تصویر راندن
فرهنگ فارسی عمید
راندن
((دَ))
بیرون کردن، راه انداختن چهارپا، طرد کردن
تصویری از راندن
تصویر راندن
فرهنگ فارسی معین
راندن
Herd
تصویری از راندن
تصویر راندن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
راندن
собирать в стадо
دیکشنری فارسی به روسی
راندن
zusammentreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
راندن
збирати стадо
دیکشنری فارسی به اوکراینی
راندن
zganiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
راندن
群集
دیکشنری فارسی به چینی
راندن
reunir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
راندن
radunare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
راندن
arriar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
راندن
rassembler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راندن
verzamelen
دیکشنری فارسی به هلندی
راندن
झुंड बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
راندن
mengumpulkan kawanan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
راندن
يجمع
دیکشنری فارسی به عربی
راندن
לאסוף
دیکشنری فارسی به عبری
راندن
群れを集める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
راندن
무리를 짓다
دیکشنری فارسی به کره ای
راندن
sürü haline getirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
راندن
kutunga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
راندن
รวมฝูง
دیکشنری فارسی به تایلندی
راندن
ঝাঁকানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
راندن
ریوڑ بنانا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دراندن
تصویر دراندن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراندن
تصویر جراندن
جر زدن، پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرتاب کردن، پرواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
پرواز دادن، پرتاب کردن
به زبان آوردن کلمه به صورت ناگهانی و بداهه
به طور ناگهانی کسی را بیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندن
تصویر پراندن
((پَ دَ))
پرواز دادن، پرتاب کردن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چرانیدن
فرهنگ فارسی معین