جدول جو
جدول جو

معنی رامیر - جستجوی لغت در جدول جو

رامیر
از فرمانروایان اسپانیا فرزند برمود اول و پسر عموی آلفونس دوم بود و در سال 835م، از طرف آلفونس دوم به ادارۀ کارهای دولتی مأمور شد و از سال 842 تا 850م، در ’اوویدو’ بنام آلفونس فرمانروایی کرد و نیز بامسلمانان بجنگ پرداخت، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام حکمران اسپانیا (از سال 967 تا 982م،) او از روز انتصاب بحکومت با زیردستان خود بنای بدرفتاری گذاشت و با پسرعموی خود برمود نیز بجنگ پرداخت ولی از وی شکست خورد و مجبور شد قسمتی از قلمرو حکومت خویش را بدو واگذارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
رامیر دوم، نام یکی از فرمانروایان اسپانیا بود که از سال 1134م، تا 1137م، در سرزمین آراگون حکومت داشت و در آخر عمر عزلت گزید و راهب شد و حکومت آراگن را به ملکه پترونیه واگذاشت، (از قاموس اعلام ترکی ج 3) (حلل السندسیه ج 2 ص 220)
فرزند کانکای سوم حاکم ناواره (قسمتی از فرانسه) بود که ازسال 1035 تا 1063م، حکومت داشت و در جنگ با مسلمانان و مردم اندلس کشته شد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامین
تصویر رامین
(پسرانه)
معشوقه ویس در منظومه ویس و رامین، نام یکی از سرداران ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامیار
تصویر رامیار
(پسرانه)
چوپان و گوسفند چران، رمه یار چوپان، شبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زامیر
تصویر زامیر
(دخترانه)
آواز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امیر
تصویر امیر
(پسرانه)
شاه، پادشاه، حاکم، به صورت پیشوند در ابتدای بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیرپویا، و امیرحسین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامی
تصویر رامی
(پسرانه)
رامتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چامیر
تصویر چامیر
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیر
تصویر امیر
فرمانده، فرمانروا، در امور نظامی صاحب منصب ارتشی دارای درجات بالاتر از سرهنگ، لقب شاهزادگان و بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامیار
تصویر رامیار
چوپان، برای مثال رسیدم در میان مرغزاری / در آن دیدم رمی بی رامیاری (نزاری - لغت نامه - رامیار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامی
تصویر رامی
رام بودن
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
فرهنگ فارسی عمید
تیر و سنگ اندازنده، (آنندراج) (غیاث اللغات)، تیراندازنده، (دهار)، تیرانداز، ج، رماه، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)، از دست اندازندۀ هر چیز، (ناظم الاطباء)،
- رامی الصید، شکارچی و شکارکننده نخجیر، (ناظم الاطباء)،
، تهمت زننده، (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، ج، رماه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به رام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میر. پادشاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). راعی. (منتهی الارب). سلطان. خلیفه. این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های عربی و اسلامی دیده می شود. اصلاً برای خلفا وضع شده است بخصوص وقتی که بالفاظ ’المؤمنین’ یا ’المسلمین’ اضافه شود. سپس برؤسای سپاه وحکام و ارباب سیاست اطلاق شده و الفاظی از قبیل ’الاجل’ و ’الجلیل’ و ’السید’ و المظفر’ و ’المؤید’ بدان الحاق شده است. (از نقودالعربیه ص 134) :
اندی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ ازپس دیدنش روا باشد و شاید.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بوده ام شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیرو بیوک.
رودکی.
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن دگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
به ابر رحمت ماند همیشه کف ّ امیر
چگونه ابر، کجا توتکیش باران است.
عماره.
گو ای گزیدۀ ملک هفت آسمان
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.
منوچهری.
چون بمیان سرای برسید حاجیان دیگر پذیره آمدند و او را پیش امیر بردند. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151). امیرفرمود تا کمر شکاری آوردند. (تاریخ بیهقی ص 139). یک روز چنان اتفاق افتاد که امیر مثال داده بود... (تاریخ بیهقی ص 141). امیر خداوند پادشاهست هرچه فرمودنیست بفرماید. (تاریخ بیهقی ص 178).
گر خطیر آن بودی کش دل و بازوی قویست
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 218).
خلل از ملک چون شود زایل
جز برای وزیر و تیغامیر؟
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
دستم رسید بر مه ازیرا که هیچ وقت
بی من قدح بدست نگیرد همی امیر.
ناصرخسرو (ایضاً ص 102).
ای پسر پیش جهل اسیری تو
تا نگردد سخن بپیشت امیر.
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
اگرچه بر دل مردم خرد امیر شده ست
ضمیر روشن تو بر خرد شده ست امیر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 397).
میرمیرت بر زبان بینند پس در وقت ورد
یا مخوان فوّضت امری یا مگو کس را امیر.
سنایی (دیوان چ امیرکبیر ص 164).
چون تمام برخواند [فرخی] امیر [ابوالمظفر چغانی] شعرشناس بود... از این قصیده بسیار شگفتیها نمود. (چهارمقاله چ معین چ هفتم ص 63). گفت امیر [ابوالمظفر چغانی] بداغگاه است و من میروم پیش او. (چهارمقاله ص 59). قصیده ای گوی لایق وقت...تا ترا پیش امیر برم. (چهارمقاله ص 60).
اسیران خاکند امیران اول
که چون خاک عبرت فزایی نیابی.
خاقانی.
هر فریقی مر امیری را تبع
بند گشته میر خود را از طمع.
مولوی.
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.
سعدی.
نکونام را کس نگیرد اسیر
بترس ازخدا و مترس از امیر.
(بوستان).
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست برسینه پیش امیر.
(گلستان).
عراق ایران است این امیر ایران است
گشاده گردد ایران امیر ایران را.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرا از شهرستان فومن که در 12هزارگزی شمال باختری صومعه سرا واقع است و در کنار راه شوسۀ طاهرگوراب به ضیابر میباشد، ناحیه ای است جلگه ای و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی و سکنۀ آن 389 تن میباشد و زبان اهالی گیلکی و فارسی است، آب آن از رود خانه ماسال تأمین میشود، و محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهرکی مرکزبخش رامسر از شهرستان شهسوار، واقع در 22هزارگزی شمال باختری شهسوار و 116هزارگزی رشت که در دامنۀ آخرین رشته ارتفاعات پوشیده از جنگل های سبز و خرم سلسلۀ جبال البرز در ساحل دریای خزر قرار گرفته است. مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 49 درجه و 40 دقیقه. عرض 36 درجه و 53 دقیقه و 30 ثانیه. رامسر پیش از سال 1310 هجری شمسی دهی به نام سخت سر مانند نقاط دیگر مازندران بود، از آن سال ببعد به ارادۀ رضاشاه تغییرات مهمی در آن صورت گرفت و هم اکنون از بهترین و زیباترین تفرجگاههای شمال و مایۀ افتخار ایران و ایرانی از دیدگاه مسافران و جهانگردان خارجی است. مناظر بدیع، مهمانخانه ها و ویلاهای زیبا، درختهای مرکبات، و گلکاریهای صحن مهمانخانه و اطراف، جلوۀ خاصی برامسر داده که هرگز از خاطر بیننده محو نمی شود. ساختمان مهمان خانه رامسر بسیار عالی و باشکوه و نمای خارجی آن با مجسمه های زیبا مزین گردیده است. این مهمانخانه با آخرین و جدیدترین وسایل آسایش و زندگی مجهز است، سالن های عمومی و قرائتخانه بر جلال و شکوه آن افزوده است. صحن باغ مهمانخانه از گلکاریهای مختلف آرایش یافته است که با سبک خاصی ترتیب داده شده و مجسمه های بیشماری دارد. آب گرم معدنی رامسر را بوسیله لوله بحمامهای مخصوص و زیبایی هدایت کرده و بدین وسیله دردسترس عموم قرار داده اند. کاخ اختصاصی شاهنشاه در بخش باختری مهمانخانه در یک محوطۀ مجزایی قرار دارد. ساختمان شهربانی و بهداری و بیمارستان نوساز رامسر نیز جالب توجه است و کلیۀ خیابانهای رامسر اسفالت میباشد. از جلو مهمان خانه رامسر جادۀ اسفالت بدرازای دوهزار گز مستقیم به کازینوی کنار دریا منتهی می شود. در کنار این جاده درختان سبز مرکبات و کاج های سر به فلک کشیده و گلکاری بسیار زیبایی خودنمایی میکند. فرودگاه مخصوص رامسر در شمال خاوری مهمانخانه، بین کازینو و آبادی رمک و دریا واقع گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). در سالهای اخیر چندین مهمانخانه و بناهای باشکوه بر ساختهای قدیم رامسر افزوده شده است و قسمتهای ساحلی نیز از لحاظ پلاژ و استخر و وسایل آسایش و آرامش دیگر جنبۀ تکمیلی یافته است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قصبه ای است در سرزمین راجپوتانا واقع در حاکم نشین شکاواتی و 160هزارگزی شمال باختری جایپور هند. این قصبه دارای مناظر زیبا و فرح انگیز است. (از قاموس الاعلام ترکی) (وبستر جغرافیایی)
لغت نامه دهخدا
جزیره ای است در خلیج بنگالۀ هندوستان مقابل ساحل آراقان، که درازای آن 82هزار گز و پهنای آن بین 14هزار و 32هزار گزمیباشد، مساحت آن با جزایر کوچک شمالی آن در حدود 2095میلیون گز مربع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مِ هَُ)
رامهرمز. شهرکیست بر لب رود نهاده (بخوزستان) و مانی را آنجا کشتند. (از حدود العالم). از نوشتۀ حدودالعالم و تحفهالدهر بنظر میرسد که همان رامهرمز است. رجوع به رامهرمز در همین لغت نامه و نخبهالدهر دمشقی ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
جایی است در کوهستان افرائیم که تولع در آن سکونت میورزید، (سفرداوران 10: 1 و2) بزعم شوارتز در نزدسنور بر تلی که تخمیناً 6 میل بشمال سامره است واقعمبیاشد لکن فاندافلد گوید: که در نرد صمر است که درجنوب شرقی نابلس واقع میباشد، (قاموس کتاب مقدس)
شهری در کوهستان یهود (صحیفۀ یوشع 15: 48) و دور نیست که همان صومره باشد که در مغرب دبیر واقع است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خواست بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در11هزارگزی شمال ساری و 3هزارگزی باختر شوسۀ ساری به فرح آباد، دشت است و معتدل و مرطوب و مالاریائی و دارای 250 تن سکنه، آب آن از چشمۀ عالی واک است، محصول آنجا برنج و غلات و پنبه و صیفی، شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست، این آبادی از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
چوپان و گوسپندچران، (ناظم الاطباء)، شبان، (آنندراج) (از برهان) (از جهانگیری) (از رشیدی) (انجمن آرا)، اصل این لغت رمه یار بوده یعنی، ایلخی بان و رمه بان و بعضی گفته اند رمه در اصل رامه است یعنی، رام شبان و مطیع او که آنرا رمه بان گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) :
رسیدم در میان مرغزاری
در آن دیدم رمی بی رامیاری،
نزاری قهستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ کوهستانی بسیار مرتفع آسیای مرکزی و در جغرافیا بدو نام ’بام دنیا’ داده اند هرچند که در خور این نام نیست، قسمت اعظم این سرزمین متعلق به روسیه و مابقی جزء افغانستان است و در مشرق به دشتها و ریگزارهای ترکستان چین منتهی شود و در شمال به فرغانه و به مغرب در طول سیلابهائی که آمودریا ازآنها تشکیل میشود به پستی میگراید و در جنوب آن سلسله جبال قره قوروم واقع است، نجد پامیر در حدود 70000کیلومترمربع مساحت دارد با 20000 تن سکنۀ چادرنشین یا شبان ترک خرخیز، ارتفاع این سرزمین که از سطح دریا در حدود 4000 گز است باعث سختی آب و هوای آن شده است چنانکه زمستان بدانجا هفت ماه بکشد و تنها در یک ماه (ماه یولیه) شبها شب نم نباشد و حرارت روزها گاه به 70 درجه رسد، پامیر هوائی خشک دارد و باران و برف در آن بندرت بارد، بادهای آن بسیار سرد است ولی شدید نیست لکن با خشکی آب و هوا دریاچه های متعددی در آنجا هست که برخی وسیع باشد لیکن آب این دریاچه ها روبه نقصان است چنانکه بعضی بکلی از میان رفته است و از جمله دریاچه های آن قره گول با 300 هزارگزمربع مساحت و ساری گول با 4267 گزمربع مساحت، غالب رودهای پامیربطرف مغرب یعنی آمودریا که به بحیرۀ خوارزم میریزد جاریست و بقیه بطرف شرق یعنی رود تاریم متوجه است و کوه مرتفع پامیر موسوم به تغارمه 7899 گز ارتفاع دارد وظاهراً سکنۀ فعلی هند و ایران از این معبر گذشته ودر این دو مملکت سکنی گزیده اند، از جبال مهمی که ازاین عقدۀ کوهستانی آغاز میشود در شمال، رشته کوههای تیان شان است که از حوالی سمرقند تا داخلۀ ترکستان چین امتداد دارد و در جنوب کوههای کوئن لن و قراقروم و هیمالیا که جملگی بموازات یکدیگر از شمال غربی به جنوب شرقی امتداد دارند و از دره های مابین آنها هر یک رودی جاری است، در جانب غربی این نجد دو رشته جبال از پامیر آغاز میشود یکی سلسلۀ جبال هندوکوه یا هندوکش و دنباله های آن یعنی کوه بابا و سپیدکوه و سیاه کوه و کوههای شمال خراسان، دیگر سلسلۀ سلیمان که در امتداد رود سند بجهت جنوب ممتد میشود و به بلوچستان و سواحل اقیانوس هند می انجامد و راههای اصلی کشورهای مجاور نجد پامیر یعنی افغانستان و پنجاب و ترکستان و کاشغر و ایران همه از میان همین سلسله کوههاست
لغت نامه دهخدا
منسوب است به رامه که شهری است ببادیه، (منتهی الارب)، منسوب است به قریۀ رام که نام دیگر رامتین است، (از شعوری ج ص 2 ورق 16)، منسوب است به رامهرمز که شهریست، (از منتهی الارب) (از درهالغواص حریری)، (از ناظم الاطباء)، این انتساب تیر و کمان سازی را میرساند، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
طرف ریسمان، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 9000گزی جنوب علیشاه عوض، این ده در جلگه واقع شده و هوای آن معتدل است، جمعیت آن 274 تن و محصول عمده اش غلات و انگور و میوه و پیشۀ مردم کشاورزی است، آب ده از قنات تأمین میشود، راه مالرو دارد، و از طریق آردان ماشین نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
شهری است (بناحیت کرمان) میان سیرگان و بم، جاییست سردسیر که هوای درست دارد وآباد و با نعمت بسیار، و آبهای روان بسیار است، (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
رام، رامتین، نام عاشق ویسه، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نام عاشق ویس، (ناظم الاطباء)، نام عاشق ویس است و قصۀ ویس و رامین مشهور است، (برهان)، همان رام عاشق ویس که واضع چنگ نیز بوده است نه غیر او، و سامانی گوید: رامین مرکب است از ’رام’ بمعنی طرب و ’ین’ و معنی ترکیبی آن طربناک است، (از رشیدی)، نام عاشق ویس که داستان عشق آن دو را فخرالدین اسعد گرگانی (متوفای 466 هجری قمری) در سال 446 یا بعد از آن سال از پهلوی بنظم پارسی درآورده است و خلاصۀ داستان عشق ویس و رامین چنین است: رامین، جوانیست زیباروی و خوش اندام، که شیفتۀ لذت و زیبایی است، چنگ نیکو مینوازد و سرود خوش میگوید و حتی بعقیدۀ فخرالدین گرگانی وی واضع چنگ است:
نشان است این که چنگ بافرین کرد
که او را نام چنگ رامتین کرد،
طبع عاشق پیشۀ اوست که با یک نگاه دلبسته و مفتون ویس میگرددو برای رسیدن بوصال فارغ از خیال ننگ و نام تا نقشۀ قتل برادر پیش میرود و در هجر یار قرار و آرام از کف میدهد و شکوۀ هجران آغاز می نهد، ویس نیز دختری است از شاهزادگان که بر سنت باستانی ایران نامزد برادر خود (ویرو) است اما موبد پیری که قاتل پدر اوست برسرزمین آنان لشکر میکشد و ویس را که دختری زیبا و نورسیده است از مادر و برادر خود جدا میسازد و بزور وعنف بعنوان همسری بسوی کاخ خود می آورد، اینجاست که دایۀ ویس پا در میان میگذارد و طلسم و جادو بر آن دو بکار می بندد و از این راه او را از شوهر پیر و قاتل پدرش بیش از پیش بیزار میسازد و تجمل زندگی و فرمانروایی شوهر سالخورده را در نظر او ناچیز مینماید تادختر دل بعشق رامین بندد، ویس که دختری عفیف و پاکدامان و کمروست ابتدا از این پیشنهاد دایه بشدت خشمگین میشود و زبان طعن و سرزنش میگشاید و تندی میکند، از طرفی دیگر می ترسد به ننگ جاوید آلوده شود و از بهشت، که آخرین نقطۀ امید اوست نیز محروم ماند، از سوی دیگر می اندیشد از کجا که رامین بدو وفادار بماند؟ واز اینهمه سوز و گداز جز کام دل راندن قصدی داشته باشد؟ و میترسد که عشق رامین فقط جنبۀ کامجویی یا دشمنی و بدخواهی داشته باشد، اما دایه که در کار خود سخت استاد و مصر است از طرفی زیبایی و جوانی رامین رادر نظرش می آورد و از سوی دیگر زشتی عمل را در چشم وی بسیار ناچیز و بی اهمیت جلوه گر میسازد سرانجام افسون دایه در ویس کارگر میافتد و او دل بعشق رامین میبندد و در ضمن میخواهد انتقام پدر از شوهر پیر بگیرد، و وقتی که شوهر سالخورده برای نخستین بار از این ماجرای غم انگیز آگاهی مییابد او را سرزنش میکند، و آنگاه که شوهر نیمه شب او را درخوابگاه رامین می یابد می گوید که از ستمهای شوهر با یزدان راز و نیاز میکردم ! وشوهر نیز ناچار این عشوه را از وی میخرد! و دروغش را راست می پندارد! ولی کار بجایی میرسد که موبد بر طبق سنت قدیم دست بآزمایش ایزدی ’ور’ میزند و آتش ایزدی روشن میکنند که ویس از آن بگذرد تا اگر گناهکار است طعمه زبانۀ آتش گردد واگر بیگناهست خرمن آتش بر وی مانند آتش ابراهیم باشد، ولی ویس و رامین چون از بام کوشک شعلۀ آتش را میبینند فرار را بر قرار ترجیح میدهند واز این داوری ایزدی سر باز میزنند و به ری میگریزند، سرانجام یک شب ویس که از کنار شوهر نهانی بخوابگاه رامین میرود و تا صبح در کنار وی میخسبد چون شوهر آگاه میشود و رسوایی راه میاندازد، ویس بدو قول میدهد که دیگر از این رسوایی دست بردارد! ولی باز دروغ میگوید و بفرمان عشق پا فراتر مینهد و با رامین نقشۀ قتل موبد سالخورده را میکشد تا بفراغت از یکدیگر کام گیرند ولی روزگار بزحمت آندو راضی نمیشود و موبد کهنسال بدون جنگ و خونریزی درمیگذرد و دست رامین بخون موبد آغشته نمی گردد، (از مزدیسنا صص 443- 446) (مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب صص 75- 82)، بیشتر شاعران نام دو دلداده را در ادبیات ایران آورده اند وبرخی از کسان هم خواندن این داستان را برای دختران ناروا شمرده اند:
ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس
رطل زیبد در چنین حالی اگر صهبا زنیم،
سنایی،
اگر خود آب حیوانی تو شیرین
نه مهرت سیر گرددهمچو رامین،
نظامی،
یا ز لیلی بشنود مجنون کلام
یا فرستد ویس رامین را پیام،
(مثنوی)،
چه حاجت است بگل عیش ویس و رامین را
میان خسرو و شیرین شکر کجا باشد،
سعدی،
گرمنش دوست ندارم همه کس دارددوست
تا چه ویسست که در هر طرفش رامینست،
سعدی،
هودج ویس به منزلگه رامین بردند
پایۀ سلطنت شاه به رامین دادند،
خواجوی کرمانی،
شکوفه موبد است و ابر دایه
صبا رامین و ویس دلستان گل،
خواجوی کرمانی،
چو روی دوست بود گو بهار و لاله مروی
چه حاجتست بگل بزم ویس و رامین را،
خواجوی کرمانی،
با رخ بستان فروز ویس گلندام
کس نبرد نام گل به مجلس رامین،
خواجوی کرمانی،
شمع از جانبازی پروانه آمد سرفراز
ویس از دل بردن رامین مثل شد در جهان،
قاآنی،
بذل و کف رادش، کرم و طبع جوادش
این ویسه و رامینی وآن دعد و ربابی،
قاآنی،
بلبل خواند حدیث ویسه و رامین
صلصل خواند حدیث وامق و عذرا،
سروش اصفهانی،
و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 94 و یشتها ج 1 ص 573 و فهرست مزدیسنا و تاریخ گزیده ص 103 شود
استرآبادی، حسن بن حسین بن محمد بن رامین استرآبادی، فقیه شافعی بود، او از عبداﷲ محمد بن حمید شیرازی روایت کرد و ابوبکر خطیب ازو روایت داد، (ازتاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رامی
تصویر رامی
تیر انداز، پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
میری دادن، چیراندن، تیز کردن، نشان کردن امیری دادن امیر کردن بامارت گماردن، امیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامیار
تصویر رامیار
گله بان، چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیر
تصویر امیر
پادشاه، فرمانروا، سلطان، خلیفه، کسی که فرمانروا بر قومی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیر
تصویر امیر
فرمانده، فرمانروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامی
تصویر رامی
نوعی بازی ورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامی
تصویر رامی
پرتاب کننده، تیرانداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامیار
تصویر رامیار
رمه یار، چوپان، شبان
فرهنگ فارسی معین
خاموشی، خاموش
فرهنگ گویش مازندرانی
ثروتمند
دیکشنری اردو به فارسی