جدول جو
جدول جو

معنی راموشان - جستجوی لغت در جدول جو

راموشان
دهی از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 25هزارگزی ضیأآباد و سه هزارگزی راه شوسه، این ده در جلگه قرارگرفته و دارای آب و هوای معتدل میباشد، جمعیت آن 373 تن است، آب راموشان از قنات و رودخانه تأمین می شود، محصول آن غلات و سردرختی است که درختهای زردآلو و بادام فراوان دارد، پیشۀ مردم آن کشاورزی و قالی بافی و جاجیم بافی است، از طریق اصفهان میتوان ماشین برد، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامشین
تصویر رامشین
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سبزوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامونا
تصویر رامونا
(دخترانه)
نگهبان عاقل، لاتین نگهبان عاقل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامشاد
تصویر رامشاد
(پسرانه)
مرکب از رام (آرام یا مطیع) + شاد (خوشحال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زراوشان
تصویر زراوشان
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف
شب انبوی، خیرو، خیری، هیری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بریدن و ربودن.
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ مَ ویا)
بنی امیه. سلسله ای است از نسل امیه بن عبد شمس قرشی که پس از خلفای راشدین در سال 40 ه. ق. 660/ میلادی نخستین خلیفۀ آنان معاویه بن ابی سفیان زمام حکومت کشورهای اسلامی را در دست گرفت. با رسیدن خلافت به معاویه دورۀ جدیدی در حکومت اسلامی آغاز شد و این دوره تا سال 132ه. ق. 750/ میلادی که حکومت امویان بدست ابومسلم خراسانی منقرض گردید ادامه داشت. معاویه دمشق را مرکز خلافت خود و پایتخت قرار داد و پیش از مرگ، پسرش یزید را بعنوان وارث و جانشین خود معرفی کرد و بدین ترتیب اصل وراثت را در خلافت استوار کرد و سنت خلافت راشدین را ترک گفت و در دمشق دستگاه اداری محکمی پدید آورد و دستگاه پرتجمل و باشکوهی مانند دستگاههای پادشاهان ایران و امپراطوران روم ترتیب داد و زندگی شهرنشینی را که پیش از او کمتر بدان توجه شده بود توسعه داد، و معماری اسلامی از همین دوره آغاز گردید و مساجد تاریخی دمشق و مدینه و بیت المقدس ساخته شد. زبان عربی در زمان امویان رواج گرفت و مردم ممالک اسلامی بخصوص مردم شام زبان عربی را فراگرفتند. نخستین سکۀ اسلامی نیز در این دوره (در زمان خلافت عبدالملک) زده شد.
توجه مسلمانان در دورۀ امویان بفلسفه و بخصوص فلسفۀ یونان جلب گردید وهم در این دوره بود که بحثهای علوم شرعی و الهیات بمیان آمد و ادب عربی رواج گرفت و قواعد صرف و نحو تدوین گردید و خلاصه آنکه تمدن اسلامی که در دورۀ عباسیان به اوج ترقی خود رسید پایه گذاری گردید. امپراتوری اسلام در زمان امویان بمنتهای عظمت و وسعت خود رسید: زیاد بن ابیه که در زمان علی (ع) حکومت فارس را داشت در دورۀ معاویه حکومت بصره و کوفه را نیز بدست آورد و حیطۀ اقتدار او تا اقصی نقاط شرقی حکومت اسلامی کشیده شد. مسلمانان در همین سالها از طرفی به سند رسیدند و از طرفی از جیحون عبور کردند و برخی از بلاد آنسوی جیحون را گشودند. در زمان ولید بن عبدالملک (86-96 ه. ق.) قتیبه بن مسلم باهلی از سرداران معروف عرب در ولایات شرقی ایران دست بمحاربات بزرگی زد و بلخ و طخارستان و فرغانه و بخارا و بیکند و خیوه و سمرقند و بعضی از نواحی دیگر را گشود و تا کاشغر پیش رفت. این سردار پس از فوت ولید و جانشینی سلیمان سر بطغیان برداشت ولی کشته شد. در مغرب نیز افریقای شمالی و اندلس بدست حکومت اسلامی افتاد و مسلمانان با سرداری طارق بن زیاد از تنگه ای که میان آفریقا و اروپاست گذشتند و بتدریج تمام شبه جزیره اسپانیا را بتصرف درآوردند. در زمان هشام بن عبدالملک قسمتی از جنوب فرانسه را نیز تسخیر کردند ولی در محل پواتیه از شارل مارتل پادشاه فرانسه شکست خوردند. بدین ترتیب در زمان امویان حکومت اسلامی از مرزهای چین تا اقیانوس اطلس گسترده شد. امویان از همان آغاز کار با مخالفت شدید شیعیان و مردم مدینه روبرو شدند. خلفای اموی به سنت پیغمبر و خلفای راشدین پشت پا زده بودند و توجه به مسائل مادی و آماده ساختن وسایل شکوه و تجمل و گردآوری مال و منال دنیا را جانشین اندیشۀ دین و توجه به مبانی عالی اخلاقی کرده بودند. امویان از آل علی بیمناک بودند و از هر نوع اعمال زور و سخت گیری درباره این خاندان خودداری نمیکردند. حسین بن علی (ع) سومین امام شیعیان بفرمان یزید در دهم محرم سال 61 ه. ق. / 16اکتبر 680 میلادی با یارانش کشته شد. این واقعه در برانگیختن نفرت عمومی شیعیان و مخالفان امویان به مخالفت با دستگاه خلافت تأثیر عظیمی بخشید. امویان نسبت به ملل غیرعرب و بخصوص ایرانیان با نظر خوبی نمی نگریستند و بخصوص عمال آنان در ایران بسیار بدرفتاری میکردند. یزید بن مهلب که پس از قتیبه بن مسلم باهلی حکومت خراسان را یافته بود بعد از فراغت از امور آن دیار بگرگان که تا آن هنگام مستقل مانده بود تاخت و گرگان را فتح کرد و به مازندران حمله برد و پس از فتح ساری هنگام تعاقب دشمن در دره ای محصور شد و دستۀ بزرگی از سپاهیان او از میان رفتند و او سرانجام با سیصدهزار دینار جان خود را خرید و در بازگشت به گرگان دچارطغیان مرزبان آنجا گردید و پس از هفت ماه پیروز گشت و بسیاری از مردم گرگان را از دم شمشیر درگذرانید. این عمل و نظایر آن باعث شد که روزبروز بر ناخشنودی ایرانیان از امویان افزوده شود، تمایل ایرانیان به آل علی و تبلیغ اینان بضدیت با امویان بیشتر ایرانیان را بستیزه جویی با دستگاه خلافت اموی برمی انگیخت تا اینکه ابومسلم سردار رشید ایرانی برای ریشه کن ساختن دستگاه امویان با عبدالله سفاح از اولاد عباس بن عبدالمطلب برای خلافت اسلامی بیعت کرد و در زاب (مغرب ایران) سپاه مروان دوم اموی را در هم شکست و عبدالله سفاح بدستیاری وی بخلافت رسید و مروان منهزم و مقتول گردید (132ه. ق.). خلفای اموی بترتیب با تاریخ جلوس عبارتنداز:
معاویۀ اول 41 ه. ق. (661 میلادی)
یزید اول 60 (680)
معاویۀ دوم 64 (683)
مروان اول 64 (683)
عبدالملک 65 (685)
ولید اول 86 (705)
سلیمان بن عبدالملک 96 715)
عمر بن عبدالعزیز 99 717)
یزید دوم 101 720)
هشام بن عبدالملک 105 724)
ولید دوم 125 744)
یزید سوم 126 744)
ابراهیم بن ولید 126 744)
مروان دوم 127-132 745-750).
رجوع به تاریخ الامم و الملوک محمد بن جریر طبری جزء 7 و 8 و 9 و الکامل ابن اثیر جزء 3 و 4 و 5 و تاریخ الخلفاء سیوطی ص 348 و مجمل التواریخ و القصص ص 295 و روضهالصفا چ خیام ج 3 ص 62 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 114 و معجم الانساب زامباورجزء 1 ص 1 و تاریخ ایران تألیف سر پرسی سایکس ترجمه فخر داعی گیلانی ج 1 ص 759 و ریحانه الادب ج 6 ص 275 واسلام (از مجموعۀ چه میدانم ؟) تألیف دومینینگ سوردل ترجمه حسینی نژاد ص 21 و طبقات سلاطین اسلام و تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 11 و سایر کتابهای تاریخ عمومی شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، که در 7 هزارگزی باختر کرمانشاه و 3 هزارگزی شمال شوسه کرمانشاه بشاه آباد واقع شده، تپه ماهور و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان از طریق چشمه سینه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خاموشها. ساکتها. (یادداشت بخط مؤلف). کنایه از مردگان:
رو به گورستان دمی خامش نشین
آن خموشان سخنگو را ببین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ای وَ)
دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد. دارای 130 تن سکنه. ساکنین از طایفۀ قائد رحمت میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
از بلوکات استرآباد (گرگان) است که دارای 34 آبادی و 9 فرسخ مساحت میباشد، مرکز آن رامیان و حدود آن بشرح زیر است: از شمال به صحرای ترکمن و حاجی لر، از جنوب بکوهستان شاهرود و بسطام و از خاور به فندرسک محدود است، جمعیت تقریبی بلوک 8445تن میباشد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 310)، دیه های رامیان عبارتند از: گل چشمه (سابقاً دره ویه نامیده میشده) اسپرنجان، جوزچال، کبودچشمه، خاندوز، کومیان، لیرو، میرمحله، نرگس چال، نوده اسماعیل خان ’118’ (نوده میر سعداﷲخان) (نوده علی نقی خان)، پاقلعه، پلرم رامیان (در ناحیه ای که محصور بدو تپۀ مستور از جنگل است بنام کوه خوش ییلاق)، زری، سیدکلا، سوخته سرا، توران، وطن، کوههای رامیان عبارتند از: آسمیان که قلعۀ پوران درآنجاست، نیلاکوه در جنوب چکور، در میان ایندو محلی است که تپۀ تخت رستم در آنجاست، این کوه گاهی ماران کوه و ایلان کوه خوانده میشود، قلعۀ ماران، در میان چمنزاری واقع است و راه باریکی که بآنجا منتهی میشود در مقابل مهاجمان به آسانی قابل دفاع است، (از ترجمه سفرنامۀ مازندان و استرآباد رابینو ص 171)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 46هزارگزی جنوب باختری خوی و 8500 گزی جنوب راه ارابه رو قطور بخوی، این ده در دره واقع شده و هوای آن سردسیر و سالم و سکنۀ آن 166 تن است، آب راویان از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات است، پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است، این ده در 5هزارگزی مرز ترکیه قرار گرفته و محل سکونت ایل شکاک است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بصیغۀ تثنیه، نام دو رگ در باطن ذراع. (ناظم الاطباء). نام دو رگ بازو یا دو باطن هر دو زراع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است به یک فرسنگی نسا در خراسان، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قراء نیشابور. (از معجم البلدان ج 4) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
از دیه های دستجرد است، (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 63)
لغت نامه دهخدا
دهیست از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 42هزارگزی جنوب خاوری جغتای، واقع در سر راه مالرو نقاب به سبزوار، هوای آن کوهستانی و معتدل است و دارای 812 تن جمعیت میباشد، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، زیره، کنجد است، شغل مردم کشاورزی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
راهبان، راهدار، پاسبان راه، (ناظم الاطباء)، راهبان، یعنی پاسبان راه، (از شعوری ج 2 ورق 11)، راهبان که به معنی محافظ راه باشد، (آنندراج)، پاسبان دشمن یا دزد، باج گیرنده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سازنده و نوازنده و مطرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خاموش، بی صدایان، ساکتها، سکوت کنندگان،
- وادی خاموشان، کنایه از قبرستان و گورستان است:
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است،
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز،
حافظ
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه است که در بخش کوچصفهان شهرستان رشت واقع است و 345 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی) است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه، واقع در18هزارگزی شمال باختری رشخوار. ناحیه ای است واقع درجلگه و گرمسیر. دارای دویست تن سکنه است. از قنات ورودخانه مشروب میشود. محصولش غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری و قالیچه و کرباس بافی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زِ وِ / زَ وَ)
گلی است که آن را خیری می گویند و اقسام آن بسیار است. (برهان) (آنندراج). گل خیری. (ناظم الاطباء). خیری. شب بو. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 82هزارگزی باختری شوسف، و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو عمومی گیو به شوسف. هوای این ده معتدل و کوهستانی و سکنۀ آن 174 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ)
فرمانبردار شدن. منقاد گشتن. مطیع و فرمانبر گشتن. بزیر امر و طاعت درآمدن. آرام شدن. تسلیم شدن. مقابل توسن و سرکش شدن. استفخاذ. ذل. قردحه. (منتهی الارب) :
دل من بگفتار او رام شد
روانم بدین شاد و پدرام شد.
فردوسی.
چنان خنگ شد رام بر جای خویش
که ننهاد دست از پس و پای پیش.
فردوسی.
گر رام شدند این خران بتان را
باری تواگر خر نه ای مشو رام.
ناصرخسرو.
بسیار سخن گفته شد از وعده عشوه
تا رام شدآن توسن بدمهر به زر بر.
سوزنی.
رای سدید و بأس شدید ورا شدند
قیصر بروم رام و مسخر بهند رای.
سوزنی.
بطفلی بت شکست از عقل در بت خانه شهوت
برآمد اختر اقبال ودید و هم نشد رامش.
خاقانی.
بزیرش رام شد دوران توسن
برآوردش درخت سیر سوسن.
نظامی.
توسنی طبع چو رامت شود
سکۀ اخلاص بنامت شود.
نظامی.
چو دیدم کان صنم را طبع شد رام
بدانستم که صید افتاد در دام.
نظامی.
آن مدعی که دست ندادی ببندگی
این باردر کمند تو افتاد و رام شد.
سعدی.
چون فلک جور مکن تا نکشی عاشق را
رام شو تا بدمد طالع فرخ زادم.
حافظ.
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرفکر
درآن هوس که شود آن نگار رام و نشد.
حافظ.
در عالم مستی هم هرگز نشود رامم
با آنکه ز خود رفته ست از من خودکی دارد.
جویای کشمیری (از ارمغان آصفی).
سخت گیرند تا که رام شوم
چاپلوسی کنم غلام شوم !
ملک الشعراء بهار.
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی رمیدن آموز.
پروین اعتصامی.
هر خانه که پیرزن نهد گام
ابلیس در آن سرا شود رام.
؟
- رام شدن باکسی، مطیع و فرمانبردار شدن. تسلیم او گشتن:
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی.
فردوسی.
جهان گر شود رام با کام من
نبینند چیزی جز آرام من.
فردوسی.
بسر بر همی گشت گردون سپهر
شده رام با آفریدون بمهر.
فردوسی.
براینگونه خواهد گذشتن سپهر
نخواهد شدن رام با کس بمهر.
فردوسی.
جهان چون شما دید و بیند بسی
نخواهد شدن رام با هرکسی.
فردوسی.
- رام شدن هوا، ساکت و آرام شدن هوا. بی انقلاب گشتن آن:
ببخشایش کردگار سپهر
هوا رام شد باد ننمود چهر.
فردوسی.
، قانع شدن:
به پند منادی نشد شاه رام
بروز سپید و شب تیره فام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
از قراء مرو شاهجان است، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
داروی مرکبی است از ساخته های یکی از پزشکان ایران. (از ضریر انطاکی ص 170). داروی هندی است و گفته شده است آن اسم پزشک هندی است که آن معجون را ساخته است. این دارو اثرش بر اعضای تناسلی است. (از بحر الجواهر). احتمال دارد تصحیف زامهران باشد. رجوع به زامهران در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ / دِ)
سرافشان. رقصنده که حرکات سبک و ابلهانه کند:
ای حجت خراسان کوته کن
دست از هر ابلهی و سراوشانی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 478)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 40 هزارگزی شمال باختری الیگودرز کنار راه مالرو مقصودآباد به هوش واقع است. جلگه و معتدل است و 216 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات، محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زراوشان
تصویر زراوشان
خیری شب بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام شدن
تصویر رام شدن
مطیع و فرمانبردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموران
تصویر ناموران
اعلام
فرهنگ واژه فارسی سره
بی سروصدا، آرام، خموشانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد