جدول جو
جدول جو

معنی راقود - جستجوی لغت در جدول جو

راقود
خم بزرگ
تصویری از راقود
تصویر راقود
فرهنگ فارسی عمید
راقود
خم بزرگ یا درازتک، ج، رواقید، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتخب اللغات) (کنز اللغات) (از المنجد)، معرب است، (از اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی)، ظرف مستطیل یا درازتک که رسم بوده داخلش قیراندود باشد، ج، رواقید، (از متن اللغه)، خم قاراندودشکم، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خم بقیرکرده، (مهذب الاسماء)، خم به معنی عام، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)، نوعی از پیمانه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ماهی کوچک که در دریا باشد، (از تاج العروس) (از متن اللغه)، نوعی از ماهی کوچک، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
راقود
فرخم، خم زفت اندوده، خار باله از آبزیان
تصویری از راقود
تصویر راقود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقود
تصویر رقود
خوابیدن، خفتن، جمع راقد، خفتگان، خوابیدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راود
تصویر راود
زمین پشته پشته و پرآب و علف، زمین پست و بلند که گیاه بسیار در آن روییده باشد، سبزه زار، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
خوابنده. ج، رقود و رقّد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (منتهی الارب) (آنندراج). خوابیده. (ناظم الاطباء). خفته. نائم:
یا راقد اللیل مسروراً باوّله
ان ّ الحوادث قد یطرقن اسحاراً.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 224)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رقد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به خواب شدن. (منتهی الارب). خواب کردن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). خفتن. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). رجوع به رقد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دائم الرقاد. (از اقرب الموارد). رجوع به رقاد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راقد. قوله تعالی: و تحسبهم ایقاظاً و هم رقود. (قرآن 18/18). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جمع واژۀ راقد. خفتگان. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53). خواب کنندگان. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
در سگ اصحاب خویی زآن رقود
رفته تا جویای رحمان گشته بود.
مولوی.
همچو آن اصحاب کهف از راه جود
می چرم زایقاظ نی بل هم رقود.
مولوی.
حال یزدان این بود بی خواب هم
گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم.
مولوی.
، خواب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). رقد. رجوع به رقد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زمین پست و بلند و پشته پشتۀ پر آب و علف. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) (جهانگیری) (از صحاح الفرس) (رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (فرهنگ اسدی) :
فسیله به راود همی داشتی
شب و روز در دشت بگذاشتی.
فردوسی (از آنندراج).
کبک دری گر نشد مهندس و مساح
این همه آمد شدنش چیست به راود.
منوچهری.
ابر بهار بازکند مطرد سیاه
هرگه که گرد خویش به راود کند همی.
(منسوب به منوچهری).
ز راود به راود ز بیدا به بیدا
ز وادی به وادی ز کردر به کردر.
؟ (از سندبادنامه ص 265).
الا تا زمی از کوه پدید است و ره از رمه
بکوه اندر زر است و بره بر شخ راود.
عسجدی (از فرس اسدی چ اقبال).
، آنجا که سبزه نورسته باشد و آبهای روان. (شرفنامۀ منیری). سبزه زار و چمن. (فرهنگ شاهنامه) ، ناصافی و تیرگی آب. (ناظم الاطباء) (برهان) (از شرفنامۀ منیری) ، در بیت زیر که صاحب لسان العجم (شعوری) در ذیل کلمه پیکند آورده اشتباه کرده است:
هرآنچه راود آن را بسالها پیوست
هر آنچه قارون آن را بعمرها پیکند.
رودکی (از شعوری).
و کلمه ’داود’است نه راود، و مفهوم بیت این است که هر آن حلقه های زرهی که حضرت داود پیغمبر بهم پیوست، چنانکه مولوی گوید:
رفت لقمان سوی داود از صفا
کو همی پیوست زرین حلقه ها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
خوار و رام از شتر و از اسب، شبیه تر. (ناظم الاطباء) ، بقیاس تر. موافق تر با قیاس. (تاج المصادر بیهقی). نزدیکتر به قیاس
لغت نامه دهخدا
یکی از حکمای سریانی است که فیثاغورس در شهر دیلون به دیدار او رفته و تا هنگام مرگش نزد او بوده است، رجوع به عیون الانباء فی طبقات الاطباء جزء 1 ص 39 شود
لغت نامه دهخدا
رسن که به آن بر درخت خرما برآیند، (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از کنزاللغات) (منتهی الارب) (از المنجد) (از ناظم الاطباء)، رسن که بدان بر خرمابن شوند، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقود
تصویر اقود
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
خفتن، خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقد
تصویر راقد
خوابنده، خوابیده، خفته، نائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راود
تصویر راود
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
دارکمند ریسمان ویژه ای است که با آن از درختان ستبر و بلند بالا روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقود
تصویر رقود
((رُ))
جمع راقد، خوابیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راود
تصویر راود
((وَ))
سبزه زار، چراگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راقد
تصویر راقد
((قِ))
خوابنده، خوابیده
فرهنگ فارسی معین