جدول جو
جدول جو

معنی رافقی - جستجوی لغت در جدول جو

رافقی
(فِ)
منسوب است به رافقه که شهر بزرگی است بر فرات و امروزه رقه نامیده میشود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
رافقی
(فِ)
حسین بن محمد بن محمد، چنانکه بعضی گفته اند در اصطلاح رجالی عبیدالله رافقی است و نسب وی به رافقه است که بگفتۀ قاموس دیهی است در بحرین و همچنین شهری است در کوهستان و نام دو موضع دیگر و نیز شهری است در ساحل فرات که امروزه به رقه معروف است. (از ریحانه الادب ج 2)
ابوبکر محمد بن جعفر بن احمد عاص رافقی، معروف به ابن صابونی از اهل رقه بود سپس به بغداد رفت و در آنجا از احمد بن اسحاق... و حسن بن جریر الصوری و احمد بن محمد بن صلت بغدادی روایت کردو ابوالحسن علی بن عمر دارقطنی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی)
محمد بن خالد بن جبله رافقی، که بخاری در صحیح از او روایت کرد، و او از عبیدالله بن موسی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رازقی
تصویر رازقی
(دخترانه)
گیاهی بوته ای از خانواده زیتون با گلهای درشت و سفید و معطر شبیه گل یاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راقی
تصویر راقی
بالارونده، ترقی کننده، کسی که مدارج علم و دانش را پیموده باشد، تحصیل کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افقی
تصویر افقی
ویژگی چیزی که موازی افق و سطح زمین باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوقی
تصویر راوقی
بی درد، بی غش، زلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رافضی
تصویر رافضی
در اصطلاح اهل سنت، شیعه زیرا شیعه رای صحابه را در بیعت با ابوبکر و عمر رد کردند و امامت را بعد از حضرت رسول خاص علی بن ابی طالب دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازقی
تصویر رازقی
گلی سفید، کوچک، پرپر و خوش بو که از آن عطر می گیرند، نوعی انگور با دانه های ریز، خمر، شراب
فرهنگ فارسی عمید
(فِ قَ)
شهری است که بنایش متصل به رقه است هر دو شهر مذکور در کنار فرات واقع شده و میانشان سیصد ذراع فاصله است. شهر رافقه دو سور داردو میان این دو فصیلی حایل شده و در عین حال هم مربوط به هم دیگر وهم مربوط به رقه هستند و این آخری در ایام تاتارها خراب شده است. و از آن زمان تاکنون رافقه را ’رقه’ نامند. (از معجم البلدان ج 4 و انساب سمعانی). صاحب مجمل التواریخ بنای آن را به منصور نسبت داده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 332 شود. وسامی گوید: قصبه ای بود در روبروی شهر قدیمی رقه و در محل رقۀ کنونی، که منصور خلیفه عباسی آن را بسال 155 هجری قمری بنا کرده است. این قصبه بعدها وسعت پیداکرده و بمرور زمان با ویرانه شدن رقه، بازار و صادرات و واردات آن به رافقه منتقل گردیده و از اینروی نام ’رقه’ بدین قصبه اطلاق گشته و نام ’رافقه’ متروک شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به الوزراء و الکتاب ص 210 و لغت ’رقه’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به گروهی از لشکر زید بن علی که او را ترک کردند. در اصطلاح فرقۀ سنی هر شیعه رافضی است. چه، ایمان به سه نفر از خلفاءراشدین را ترک کرده است. (فرهنگ نظام) :
گر مشکلی بپرسی زو گویدت که این را
جز رافضی نگوید کاین رافضی است این هین.
ناصرخسرو.
گر بدین مشغول گشتم لاجرم
رافضی گشتستم و گمراه نام.
ناصرخسرو.
نام نهی اهل علم و حکمت را
رافضی و قرمطی و معتزلی.
ناصرخسرو.
ور بپرسیش یکی مشکل گویدت بخشم
سخن رافضیان است که آوردی باز.
ناصرخسرو.
از قوت تو روح ظهیرالدین بوبکر
بر رافضیان تاختن آرد بسوی قم.
سوزنی.
اگر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر
پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست.
خاقانی.
زان فقاعی که سنت عمر است
رافضی نیستم چرا نخورم.
خاقانی.
بیست و پنجسال رافضی بوده را بیست و پنجسال مجبری کفایت است. (النّقض ص 39). چنانکه ملحد گوید: کار باطن دارد رافضی گوید: کار تقیه دارد و علی، همواره تقیه کرد. (نقض الفضائح ص 98).
رافضی را نگر که رفض خرد
کرد و بیرون نهاد پای از حد
گفت در مدحت علی سخنان
که نیاید جز از دروغ زنان
هست قدر علی از آن اعلی
که رسد فهم رافضی آنجا
خود علی را چه ننگ از آن افزون
کش ستایش کنند مشتی دون
دون مگو وز دون بسی دون تر
در کمی از کم از کم افزونتر
همچنان رافضی بدان دغلی
چون کند مدح و آفرین علی
آید از مدح او علی را عار
ز آفرینش بود علی را بار
رافضی بس دنی علی عالیست
میل چون از مناسبت خالیست
با تو گویم حکایتی دریاب
کز تأمل بدان رسی بجواب.
جامی (از تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 570).
باز آنچه به رافضی بودن و شیعی بودن فردوسی در روایات قدیم و جدید هست بنشر این گونه مطالب کمک کرده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 367). و رجوع به رافضه و روافض در همین لغت نامه و رافضی در آنندراج و غیاث اللغات و ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به رافضه. و رافضه گروهی از لشکری که سردار خود را بگذارند. (از المنجد) (آنندراج). و رجوع به رافضه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ضی ی)
منسوب است به رافضه که جماعتی از شیعیانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب است به ابورافع. و او جد ابراهیم بن علی بن حسن بن علی بن ابی رافع رافعی مدنی بود. (از انساب سمعانی) ، منسوب به رافع. (از لباب الانساب ج 1) ، منسوب به رافع بن سیار. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
تقی الدین عبدالمجیدبن عبدالغنی بن احمد رافعی فاروقی. او راست: 1- الافلاذ الزبرجدیه فی مدائح العتره الطاهریه الاحمدیه. 2- الفرائد الرافعیه فی مدائح الحضره الرفاعیه. (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 ج 3 شود
فاروقی، عبدالقادر بن مصطفی (1323- 1248). مفتی سرزمین مصر و پیشوای حنفیان بود. او راست: التحریر المختار لرد المحتار (فقه حنفی) چ مصر 1323 هجری قمری (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به اعلام المنجد شود
فاروقی طرابلسی. عبدالغنی بن احمد بن عبدالقادر رافعی فاروقی طرابلسی. او راست: ترصیع الجواهر المکیه فی تزکیه الاخلاق المرضیه (در تصوف). (از معجم المطبوعات ج 1). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 چ 2 شود
مدنی. ابراهیم بن علی بن حسن بن علی بن ابی رافع مدنی از اهل مدینه. راوی بود و از پدر و عمش ایوب بن حسن رافعی روایت کرد. وی به بغداد رفت و در آنجا درگذشت. (از انساب سمعانی)
ایوب بن حسن رافعی. عموی ابراهیم بن علی بن حسن رافعی بود. برادرزاده اش از او روایت دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
زنبق سفید. (برهان) (ناظم الاطباء). زنبق. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 170) ، سوسن سفید. (برهان) (ناظم الاطباء) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 170). یک قسم گلی است سفید و بغایت خوشبو. (ناظم الاطباء). ابن بیطار آرد: امین الدوله بن التلمیذ گفت: رازقی سوسن سپید است و روغن آن روغن رازقی است و این معنی را ابوسهل مسیحی صاحب کتاب المأئه وعبیدالله بن یحیی صاحب کتاب اختصارات الاربعین گفته اند. و از لغویین صاحب کتاب البلغه و جز او نیز یاد کرده اند که پنبه در دهها رازقی نامیده میشود سکری گوید به کتان نیز رازقی اطلاق میگردد. اما نزد پزشکان رازقی چنان است که من گفتم و این از آن جهت یاد کردم که گروهی از ناآگاهان پنداشته اند که روغن رازقی از شکوفۀ انگور گرفته شود و برخی ادعا کرده اند که روغن بذر کتان است و آن نیست مگر روغن سوسن سفید. (مفردات ابن بیطار ج 1 ص 153). مؤلف گوید: اینکه آن را امین الدوله بن التلمیذ سوسن سپید ترجمه میکند و ابن البیطار نیزبدو تأسی میکند غلط است. رازقی گلی است نهایت خوشبوی و بوی آن غیر بوی سوسن است. و درخت آن مانند انگور است. لیکن پوست درخت سپید است و گل آن صد برگ باشدنهایت سپید مانند سوری صد برگ لیکن مجموع آن چون پشت ناخن ابهامی و گاهی کمی بزرگتر و در بغداد و کوفه آن را دیدم که به ارتفاع تبریزی و چناری بلند بالا کرده بود و بر رفته چون لبلابی. (یادداشت مؤلف) ، انگور ملاحی. (از اقرب الموارد). نوعی از انگور است که دانه های آن کوچک میباشد. (برهان) (آنندراج). نوعی انگور سفید دراز. (منتهی الارب) :
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی.
، می. (از اقرب الموارد). رازقیه، تخم کتان است و از آن روغن گیرند. (برهان) (آنندراج) ، پنبه. (از مفردات ابن البیطار) ، کتان. (ابن البیطار ذیل رازقی)
لغت نامه دهخدا
(فِ قی ی)
ابوجعفر احمد بن محمد بن السید. یکی از مشاهیر ادبا و حکمای اندلس. وی در ادویۀ مفرده یعنی در علم نباتات طبی وحید عصر خویش بود و کتابی معتبرمسمی به ’کتاب الادویه المفرده’ در این فن تألیف کرده است. در این کتاب همه ادویۀ مذکوره در مصنفات دیسقوردیس و جالینوس را بعلاوۀ آنچه اطبای متأخرین اسلام آورده اند، بترتیب ذکر میکند. این کتاب کامل در نوع خود مدتها مرجع اطبا بوده است. (قاموس الاعلام ترکی). و ابن البیطار در مفردات خویش مکرر از او نقل کرده است. و رجوع به احمد بن محمد بن احمد بن السید شود
لغت نامه دهخدا
(فِ قی ی)
کسی که منسوب به غافق است. (انساب سمعانی) ، منسوب به غافق بن العاص (بطنی از ازد). (منتهی الارب). رجوع به غافق شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
منسوب به رازق، ضعیف. (اقرب الموارد). سست و ضعیف از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رافق
تصویر رافق
کار سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازقی
تصویر رازقی
سست، نوعی انگور که دانه های ریز دارد، نوعی گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافقه
تصویر رافقه
مونث رافق نرمی مهربانی، نیکوکار نکوکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افقی
تصویر افقی
کرانی ترازی خطی موازی زمین و خط افق مقابل عمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقی
تصویر راقی
بالا رونده
فرهنگ لغت هوشیار
رهاگر نامی که روشگرایان (اهل سنت) بر پیشواییان (امامیه) نهاده اند هر فرد از پیروان زید بن علی بن حسین (ع) که سپس بیعت او را شکستند، در نزد اهل سنت هر یک از افراد شیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازقی
تصویر رازقی
نام گلی است سفید و کوچک و پرپر و خوشبو که از آن عطر هم می گیرند، نوعی انگور که دانه های ریز دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رافضی
تصویر رافضی
((فِ))
ترک کننده، اصطلاح سنّییان درباره شیعه به علت ترک رأی صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افقی
تصویر افقی
((اُ فُ))
موازی، منسوب به افق. خط راست موازی سطح زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راقی
تصویر راقی
بالا رونده، جلو رونده، افسونگر، تحصیل کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افقی
تصویر افقی
ترازی، ستانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افقی
تصویر افقی
Horizontal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افقی
تصویر افقی
горизонтальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افقی
تصویر افقی
horizontal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از افقی
تصویر افقی
горизонтальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از افقی
تصویر افقی
poziomy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از افقی
تصویر افقی
水平的
دیکشنری فارسی به چینی