بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
بازیکن بازیگر بازی کننده بازیگر بازی کن جمع لاعبین لواعب: لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب. (برهانی (ک) مقاله م. معین. نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 1) بازیگر، بازی کننده
ته نشین شونده، ته نشین گردیده، درد که در ته ظرف ماند، ماده دارویی که در ته لوله آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود، گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دری
ته نشین شونده، ته نشین گردیده، درد که در ته ظرف ماند، ماده دارویی که در ته لوله آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاهی ته نشین شود، گل و لای و دیگر مواد مخلوط با آب که در بستر رودخانه ها و کف دریاچه ها و دری