جدول جو
جدول جو

معنی راصدین - جستجوی لغت در جدول جو

راصدین
(صِ)
جمع واژۀ راصد در حالت نصب و جر ولیکن در تداول فارسی در هر حالت بکار رود: راصدین اولی در اسلام ایرانیان بودند بزمان مأمون: یحیی بن ابی منصور کبیر المنجمین، خالد بن عبدالملک مروزی، سندبن علی و عباس بن مفید جوهری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامشین
تصویر رامشین
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سبزوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادین
تصویر رادین
(پسرانه)
بخشنده، جوانمرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامتین
تصویر رامتین
(دخترانه)
آرامش تن، موسیقی دان عهد ساسانیان، نام یکی از نوازندگان و موسیقیدانان در زمان ساسانیآنکه واضع ساز چنگ بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
کسی که راهی را بلد است، دانندۀ راه، آشنا به راه، راهبر، راهنما، برای مثال هم او راهدان هم فرس راهوار / زهی شاه مرکب زهی شهسوار (نظامی۵ - ۷۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقصیدن
تصویر رقصیدن
انجام دادن حرکات موزون با آهنگ موسیقی، رقص کردن، پا کوفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راشدین
تصویر راشدین
خلفای راشدین، چهار خلیفۀ بعد از پیامبر اسلام (ابوبکر، عمر، عثمان و علی)، خلفای اربعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازدان
تصویر رازدان
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادیان
تصویر رادیان
واحد اندازه گیری زاویه، معادل ۵۷ درجه و ۳۰ دقیقه
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
جمع واژۀ راشد در حالت نصب و جر. رجوع به راشد شود.
- خلفاء راشدین، چهار خلیفۀ اول یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و حضرت علی. (ناظم الاطباء). خلفاء راشدین، ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن الخطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابیطالب رضی اﷲعنهم. (یادداشت مؤلف) : و الحقه بآبائه الخلفاء الراشدین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). انتصب منصب آبائه الراشدین، ملحق گردانید او را بپدران او که خلفاء راشدین بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و رجوع به خلفاء شود.
- ائمۀ راشدین، در پیش شیعه دوازده امام است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ راصد در حالت رفع. رجوع به راصد شود
لغت نامه دهخدا
پرستنده پرستش کننده خدا عبادت کننده جمع عبده عباد عابدون عابدین. توضیح برای فرق آن از زاهد و عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
عهد کننده پیمان کننده، گره زننده استوار کننده، اجرا کننده صیغه در معامله، کسی که عقد نکاح بندد جمع عاقدین. یا عاقد قرارداد. کسی که قرار دادی را با شخصی یا موسسه ای دولتی منعقد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسدین
تصویر حاسدین
جمع حاسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاحدین
تصویر جاحدین
جمع جاحد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ساجد، فروتنان نگونیگران جمع ساجد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعدین
تصویر ساعدین
دو ارش، دو بازو، دو بازو بند دو ساعد دو بازو، دو بازو بند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی ماهی دریائی است از نوع (آلوز) شبیه به شاه ماهی ولی کوچکتر از آن بطول نزدیک به 52 صدم گز، موسم صید آن از خرداد تا آبان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقصیدن
تصویر رقصیدن
رقص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافدان
تصویر رافدان
دو رودان (دجله فرات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخین
تصویر راسخین
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راشد، راست یابان راشد در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) راشدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغبین
تصویر راغبین
جمع راغب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راشد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) راشدون: خلفای راشدین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راهب، هیرسایان جمع راهب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
راهنما راهبر هادی دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده محرر محرر کتاب. یا راقم (این) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد، بافنده جامه جمع راقمین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راکب، شتر سواران سواران جمع راکب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکعین
تصویر راکعین
جمع راکع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
کوچ کننده رحلت کننده کوچنده جمع راحلین، جمع راحل، راهیان فراروان فراپروازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحمین
تصویر راحمین
جمع راحم بخشایندگان رحم کنندگان، جمع راحم، بخشایندگان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پرتو افکن تابا، شخانه خیز جایی در آسمان به گمان آن که شخانه (شهاب) از آن جا خاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامدین
تصویر عامدین
قصد کننده آهنگ کننده جمع عامدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره