جدول جو
جدول جو

معنی راستا - جستجوی لغت در جدول جو

راستا
زمینۀ موردنظر، مورد، باره مثلاً در راستای بهبود کیفیت، در این راستا،
در ریاضیات امتداد، مقابل چپ، راست
به راستای: در حق، دربارۀ مثلاً به راستای تو
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ فارسی عمید
راستا
(سِ)
مدح. ستایش. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 2)
لغت نامه دهخدا
راستا
راه و صراط، مقابل، روبرو
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ لغت هوشیار
راستا
راستی، راست، جانب راست، امتداد
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ فارسی معین
راستا
امتداد، سمت، ضلع، جهت
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
راستا
راستی، امتداد، محاذی، جهت، سمت، سو، صوب
متضاد: کجی، کژی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راسته
تصویر راسته
گوشت چسبیده به ستون مهره ها، پشت مازه، پشت مازو، راه راست و هموار، دالان بزرگ و بدون پیچ و خم در بازار،
طول، بخش طولی مثلاً راستۀ پارچه،
از گروه هایی که در تقسیم بندی گیاهان و جانوران به کار می رود و تیره های وابسته به یکدیگر را در بر دارد مثلاً راستۀ گوشت خواران شامل گربه، سگ، خرس و مانند آن ها،
مستقیم و صاف مثلاً شلوار راسته،
کنایه از شخصی که بتوان به او اعتماد کرد، شخص درستگار و راست گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستی
تصویر راستی
مقابل کجی و خمیدگی، راست بودن، طرف راست بودن،
صحت و درستی، مقابل دروغ، صداقت و حقیقت
راستی را: به راستی، برای مثال راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (لغتنامه - راستی)
به راستی: راستی را، در حقیقت، در واقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستر
تصویر راستر
صحیح تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستاد
تصویر راستاد
وظیفه، مستمری، راتب، راتبه، جیره، مواجب ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساستا
تصویر ساستا
ستمکار، بی رحم، موذی، اهریمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه، دیه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
رهنمای دانا و هشیار. (آنندراج) ، مشید. ساخته. ساخته شده. رجوع به افراشته شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + راستا، براستای. در حق. درباره. درباب. (فرهنگ فارسی معین) : اینک عنان با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی. (تاریخ بیهقی)، و هارون براستای وی (فضل برمک) آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 415) ، تشیید. شید. برافراشتن بنا. (ترجمان القرآن) : و پادشاهان محتشم را حث ّ باید کرد بر برافراشتن بناء... (تاریخ بیهقی)، رجوع به افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
شاید مخفف راست تاک، تاک راست، رز مستقیم باشد
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای آلمان که در ناحیۀ باد واقع است و 12200 تن سکنه دارد، در این شهر دو مرتبه کنگره تشکیل شده است یکی در بین سالهای 1713- 1714 میلادی بعد از جنگ جانشینی سلطنت اسپانیا و دوم در فاصله سالهای 1798- 1799 میلادی برای ایجاد صلح بین فرانسه و آلمان، در این کنگرۀ دوم نمایندگان سیاسی فرانسه بونیه و روبرزت بودند که پس از مراجعت از کنگره بوسیله کائیزرلیک بقتل رسیدند
لغت نامه دهخدا
وظیفه، راتبه، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، راتب، (برهان)، وجه گذران، (ناظم الاطباء)، ماهیانه، (شعوری ج 2 ص 4) :
خدایا بخواهم ز توراستاد
چو جودت همه را وظیفه بداد،
فردوسی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ راست، عادلها و صادقها، (ناظم الاطباء)، صدیقان، مقابل کژان، (از شرفنامۀ منیری) :
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان،
فردوسی،
راست شو تابراستان برسی
خاک شو تا بر آستان برسی،
اوحدی (از امثال وحکم)،
، قسط، عدل: ونصنع الموازین القسط، ما بنهیم ترازوها راستان، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 547)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راسته
تصویر راسته
راه راست، کسیکه همه کارها بدست راست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساستا
تصویر ساستا
ظالم شریر، اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ لغت هوشیار
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستی
تصویر راستی
استقامت، مقابل ناراستی و خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براستا
تصویر براستا
در حق درباره در باب: (اینک باعنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی) (بیهقی 34) (لازم الاضافه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساستا
تصویر ساستا
بی رحم، ظالم، اهریمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راسته
تصویر راسته
((تِ))
راست، مقابل چپ، عادل، صنف، رده، محله، ناحیه 5- گوشتی که به طور مستقیم و در دو جانب ستون فقرات حیوان قرار دارد، یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان یا جانوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براستا
تصویر براستا
((بِ))
براستای، در حق، درباره، درباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت، حقیقت، درستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راسته
تصویر راسته
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستی
تصویر راستی
Straightness, Veracity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راستی
تصویر راستی
прямота , правдивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راستی
تصویر راستی
Geradheit, Wahrhaftigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راستی
تصویر راستی
прямолінійність , правдивість
دیکشنری فارسی به اوکراینی