جدول جو
جدول جو

معنی راستا - جستجوی لغت در جدول جو

راستا
امتداد، سمت، ضلع، جهت
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
راستا
راه و صراط، مقابل، روبرو
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ لغت هوشیار
راستا
زمینۀ موردنظر، مورد، باره مثلاً در راستای بهبود کیفیت، در این راستا،
در ریاضیات امتداد، مقابل چپ، راست
به راستای: در حق، دربارۀ مثلاً به راستای تو
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ فارسی عمید
راستا
راستی، راست، جانب راست، امتداد
تصویری از راستا
تصویر راستا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راستاد
تصویر راستاد
وظیفه، مستمری، راتب، راتبه، جیره، مواجب ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براستا
تصویر براستا
در حق درباره در باب: (اینک باعنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی) (بیهقی 34) (لازم الاضافه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براستا
تصویر براستا
((بِ))
براستای، در حق، درباره، درباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راسته
تصویر راسته
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستی
تصویر راستی
استقامت، مقابل ناراستی و خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسته
تصویر راسته
راه راست، کسیکه همه کارها بدست راست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساستا
تصویر ساستا
ظالم شریر، اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساستا
تصویر ساستا
ستمکار، بی رحم، موذی، اهریمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه، دیه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسته
تصویر راسته
گوشت چسبیده به ستون مهره ها، پشت مازه، پشت مازو، راه راست و هموار، دالان بزرگ و بدون پیچ و خم در بازار،
طول، بخش طولی مثلاً راستۀ پارچه،
از گروه هایی که در تقسیم بندی گیاهان و جانوران به کار می رود و تیره های وابسته به یکدیگر را در بر دارد مثلاً راستۀ گوشت خواران شامل گربه، سگ، خرس و مانند آن ها،
مستقیم و صاف مثلاً شلوار راسته،
کنایه از شخصی که بتوان به او اعتماد کرد، شخص درستگار و راست گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستی
تصویر راستی
مقابل کجی و خمیدگی، راست بودن، طرف راست بودن،
صحت و درستی، مقابل دروغ، صداقت و حقیقت
راستی را: به راستی، برای مثال راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (لغتنامه - راستی)
به راستی: راستی را، در حقیقت، در واقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت، حقیقت، درستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راسته
تصویر راسته
((تِ))
راست، مقابل چپ، عادل، صنف، رده، محله، ناحیه 5- گوشتی که به طور مستقیم و در دو جانب ستون فقرات حیوان قرار دارد، یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان یا جانوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روستا
تصویر روستا
ده، قریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساستا
تصویر ساستا
بی رحم، ظالم، اهریمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستر
تصویر راستر
صحیح تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستی
تصویر راستی
Straightness, Veracity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
прямота , правдивость
دیکشنری فارسی به روسی
Geradheit, Wahrhaftigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
прямолінійність , правдивість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
prostota, prawdziwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
直率 , 真实性
دیکشنری فارسی به چینی
retidão, veracidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
rettitudine, veridicità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
rectitude, véracité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
rechtheid, waarachtigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
सीधेपन , सत्यता
دیکشنری فارسی به هندی