جدول جو
جدول جو

معنی راجم - جستجوی لغت در جدول جو

راجم(جِ)
سنگ انداز، فاحش، ناپاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناجم
تصویر ناجم
نوخاسته، کسی که به دعوی امری قیام کند، سرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
ترجمه ها، شرح های احوال، جمع واژۀ ترجمان و ترجمان، جمع واژۀ ترجمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براجم
تصویر براجم
برجمه، استخوان های ریز دست و پا، مفاصل انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راقم
تصویر راقم
نویسنده، محرر، محرر کتاب یا نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاجم
تصویر حاجم
حجامت کننده، حجام، خون گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجح
تصویر راجح
برتر، بهتر، افزون، غالب
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با یکدیگر سنگ انداختن. (زوزنی). سنگ اندازی کردن با هم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) : تراجموا بالحجاره، سنگ اندازی کردند با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
سخن زشت و قبیح. (از منتهی الارب). کلام قبیح. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مرجم. (از متن اللغه). رجوع به مرجّم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از منتهی الارب). ج ترجمان که به ترکی قبلماچی باشد. (آنندراج). جمع واژۀ ترجمان و ترجمان و ترجمه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
قومی است از اولاد حنظله بن مالک. و در مثل است: ان الشقی وافد البراجم و این در حق کسی گویند که خود را از طمع در هلاکت اندازد و اصلش آنست که سوید بن ربیعۀ تمیمی سعد برادر عمرو بن هند را بکشت و بگریخت پس عمرو بن هند سوگند یاد کرد که صد کس را از بنی تمیم در قصاص برادر بسوزد و آنگاه نودونه کس را از بنی تمیم سوخته بود مردی به دلالت دخان و بوی سوختگان بطمع طعام بدو درآمد از وی پرسیدند کیستی گفت از تمیم پس ملک عمرو بن هند او را درآتش افکند و صد را به آن کامل ساخت. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
جمع واژۀ برجمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بندهای انگشتان. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به برجمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاجم
تصویر تاجم
افروخته شدن آتش، سخت خشم گرفتن، سخت گرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجم
تصویر حاجم
حجامت کننده، خونگیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرشی که آنرااز نمد الوان دوزند، اراک وبروجرد) بافته ای ازپشم تابیده الوان که بسیار زبر و خشن است و بیشتر برای پیچیدن رختخواب و مانند آن بکاررود
فرهنگ لغت هوشیار
چوب چاه، سنگی که به ریسمان بندند و در چاه بیاویزند تا اندازه آب را بدانند چاه سنج، سنگ دهوه (دهوه دلو) سنگ دولک سنگی که بر دهوه بندند تا زودتر فرو شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسم
تصویر راسم
آب روان، رویه ساز (رویه سطح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راطم
تصویر راطم
هم بایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغم
تصویر راغم
خشمگین، گریزنده، ناخشنود، ناپسنددان
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده، بافنده جامه نویسنده محرر محرر کتاب. یا راقم (این) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد، بافنده جامه جمع راقمین
فرهنگ لغت هوشیار
پایدام ماده مرغی که پای بندند تا نرینگان بر آن فرود آیند و در دام افتند رامگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجح
تصویر راجح
چربیده، افزون، غالب، فائق، بازگردنده، با آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجز
تصویر راجز
گاوتاز گویتاز خودستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجس
تصویر راجس
ابر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجع
تصویر راجع
باز گردنده، برگشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
جمع ترجمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجل
تصویر راجل
پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجن
تصویر راجن
پایبند خوگرفته به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجه
تصویر راجه
حاکم هند پادشاه هندوستان. رای سنسکریت فرمانروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجی
تصویر راجی
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحم
تصویر راحم
بخشاینده، آموزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجف
تصویر راجف
تپ لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جُ))
به هم دشنام دادن، به یکدیگر سنگ انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراجم
تصویر تراجم
((تَ جِ))
جمع ترجمه، گزارش ها، شرح حال ها
فرهنگ فارسی معین
ترجمان ها، ترجمه ها، بیوگرافی ها، زندگی نامه ها، شرح حال ها، به هم دشنام دادن، (به یکدیگر) سنگ انداختن، سنگ پراکنی ها، دشنام دهی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد