بسیار حریص و طامع، آنکه به دهش اندک و حقیر باشد، آنکه بدان را دوست گیرد، آنکه در وی دنائت و فرومایگی و خساست باشد و در چیزهابحرص و آز تمام نظر کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
بسیار حریص و طامع، آنکه به دهش اندک و حقیر باشد، آنکه بدان را دوست گیرد، آنکه در وی دنائت و فرومایگی و خساست باشد و در چیزهابحرص و آز تمام نظر کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
دارای ارتباط، مرتبط، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و نوا، در علم نجوم ویژگی ستاره ای که حرکت آن برخلاف توالی بروج به نظر می رسد راجع به: دربارۀ، پیرامون، مربوط به
دارای ارتباط، مرتبط، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و نوا، در علم نجوم ویژگی ستاره ای که حرکت آن برخلاف توالی بروج به نظر می رسد راجع به: دربارۀ، پیرامونِ، مربوط به
بردارنده، بلند کننده، بالا برنده تقدیم کنندۀ شکایت یا عریضه برای دادخواهی، شاکی از نام های خداوند جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، زبان گیر، منهی، آیشنه، ایشه، هرکاره، راید، متجسّس، خبرکش
بردارنده، بلند کننده، بالا برنده تقدیم کنندۀ شکایت یا عریضه برای دادخواهی، شاکی از نام های خداوند جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، زَبان گیر، مُنهی، آیِشنِه، ایشِه، هَرکارِه، رایِد، مُتَجَسِّس، خَبَرکِش
رضیع. شیرخواره. بچۀ شیرخواره. (دهار) (مهذب الاسماء). مکندۀ شیر از پستان مادر. ج، رضّع. (اقرب الموارد) ، مرد بخیل ناکس. (منتهی الارب). ج، رضع و رضّاع. (منتهی الارب). سخت بخیل. (مهذب الاسماء). لئیم. ج، رضع. ورضاع. (اقرب الموارد). لئیم و خسیس. (از المنجد). اصل آن این است که مردی بوده که شتر و گوسفند داشته وبرای اینکه صدای دوشیدن آنها شنیده نشود آنها را نمی دوشیده بلکه می مکیده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شبانی که از بخل با خود شیردوشه ندارد و هرگاه از وی احدی شیر طلبد عذر عدم شیردوشه پیش آرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سائل ستیهنده. و فی المثل لئیم راضع، در حق کسی گویند که در بخل بغایت رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سائل و گدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنکه خلالۀ دندان خود را بخورد تا از طعام چیزی فوت نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دندان شیر. دندان شیری. دندانهای نخستین کودک. ج، رواضع. (یادداشت مؤلف). دندان شیرخواره. ج، رواضع. (دهار)
رضیع. شیرخواره. بچۀ شیرخواره. (دهار) (مهذب الاسماء). مکندۀ شیر از پستان مادر. ج، رُضَّع. (اقرب الموارد) ، مرد بخیل ناکس. (منتهی الارب). ج، رضع و رُضّاع. (منتهی الارب). سخت بخیل. (مهذب الاسماء). لئیم. ج، رضع. ورضاع. (اقرب الموارد). لئیم و خسیس. (از المنجد). اصل آن این است که مردی بوده که شتر و گوسفند داشته وبرای اینکه صدای دوشیدن آنها شنیده نشود آنها را نمی دوشیده بلکه می مکیده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شبانی که از بخل با خود شیردوشه ندارد و هرگاه از وی احدی شیر طلبد عذر عدم شیردوشه پیش آرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سائل ستیهنده. و فی المثل لئیم راضع، در حق کسی گویند که در بخل بغایت رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سائل و گدا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنکه خلالۀ دندان خود را بخورد تا از طعام چیزی فوت نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دندان شیر. دندان شیری. دندانهای نخستین کودک. ج، رواضع. (یادداشت مؤلف). دندان شیرخواره. ج، رَواضِع. (دهار)
هر چیزی که سر فرودآرد. ج، راکعون، رکّع، رکوع. (از المنجد) (از متن اللغه). سر فرودآرنده و فروتنی نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت خم دهنده. (مهذب الاسماء) (دهار) : و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعاًو اناب. (قرآن 23/38). بناف قبۀ عالم بصلب قائم کوه به پشت راکع چرخ و به سجدۀ مهتاب. خاقانی. زو دید آن نماز که قائم نمود الف راکع بماند دال و تشهد نمودلام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 301). ، در حالت رکوع رونده. (ناظم الاطباء). در اصطلاح فقه، کسی را گویند که در حال رکوع باشد در هنگام نماز، یعنی بعد از قرائت حمد و سوره سرش را بقدری فرودآورد تا کف دستهایش بزانوهایش برسد. (ناظم اطباء) : رفتم بدر صومعۀ عابد و زاهد دیدم همه در پیش قدت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که ترا میطلبم خانه به خانه. شیخ بهائی. ، در دورۀ جاهلیت بکسی می گفتند که متدین باشد و به بت پرستش نکند. (از متن اللغه). - راکع بخدا، کسی که توکل و اعتماد بخدا کند. (از متن اللغه)
هر چیزی که سر فرودآرد. ج، راکعون، رُکَّع، رکوع. (از المنجد) (از متن اللغه). سر فرودآرنده و فروتنی نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت خم دهنده. (مهذب الاسماء) (دهار) : و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعاًو اناب. (قرآن 23/38). بناف قبۀ عالم بصلب قائم کوه به پشت راکع چرخ و به سجدۀ مهتاب. خاقانی. زو دید آن نماز که قائم نمود الف راکع بماند دال و تشهد نمودلام. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 301). ، در حالت رکوع رونده. (ناظم الاطباء). در اصطلاح فقه، کسی را گویند که در حال رکوع باشد در هنگام نماز، یعنی بعد از قرائت حمد و سوره سرش را بقدری فرودآورد تا کف دستهایش بزانوهایش برسد. (ناظم اطباء) : رفتم بدر صومعۀ عابد و زاهد دیدم همه در پیش قدت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که ترا میطلبم خانه به خانه. شیخ بهائی. ، در دورۀ جاهلیت بکسی می گفتند که متدین باشد و به بت پرستش نکند. (از متن اللغه). - راکع بخدا، کسی که توکل و اعتماد بخدا کند. (از متن اللغه)