جدول جو
جدول جو

معنی رئیس - جستجوی لغت در جدول جو

رئیس
سالار، سرپرست، فرنشین
تصویری از رئیس
تصویر رئیس
فرهنگ واژه فارسی سره
رئیس
سرور، مهتر، سردار، و مهتر قوم، سر
تصویری از رئیس
تصویر رئیس
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس
سرور، سردار، سردسته، پیشوا، سرپرست و مهتر قوم
تصویری از رئیس
تصویر رئیس
فرهنگ فارسی عمید
رئیس
((رَ))
آن که در رأس اداره یا کاری قرار گیرد، بزرگ، پیشوا
تصویری از رئیس
تصویر رئیس
فرهنگ فارسی معین
رئیس
Chief
تصویری از رئیس
تصویر رئیس
دیکشنری فارسی به انگلیسی
رئیس
главный
دیکشنری فارسی به روسی
رئیس
Chef
دیکشنری فارسی به آلمانی
رئیس
головний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
رئیس
główny
دیکشنری فارسی به لهستانی
رئیس
主管的
دیکشنری فارسی به چینی
رئیس
chefe
دیکشنری فارسی به پرتغالی
رئیس
capo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
رئیس
jefe
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
رئیس
chef
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رئیس
hoofd
دیکشنری فارسی به هلندی
رئیس
प्रमुख
دیکشنری فارسی به هندی
رئیس
kepala
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
رئیس
رئيسٌ
دیکشنری فارسی به عربی
رئیس
ראשי
دیکشنری فارسی به عبری
رئیس
最高の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
رئیس
최고
دیکشنری فارسی به کره ای
رئیس
başkan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
رئیس
mkuu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
رئیس
หัวหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
رئیس
প্রধান
دیکشنری فارسی به بنگالی
رئیس
صدر
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مونث رئیس رئیسه دیر. یا رئیسه اعضای بدن اعضای مهم بدن انسان و حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئیسه
تصویر رئیسه
رئیس، سرور، سردار، سردسته، پیشوا، سرپرست و مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رییس
تصویر رییس
فرنشین، سرپرست، کارفرما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربیس
تصویر ربیس
دلیر، خوشه پر، کار سخت، آسیب سخت، راک (قوچ) پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیس
تصویر ردیس
سنگ انداز، دور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیس
تصویر رکیس
واژگون، نگونسار، باز گردانیده، دور افکندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئاس
تصویر رئاس
بند شمشیر دسته شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
رأس ها، سران، جمع واژۀ رأس
فرهنگ فارسی عمید