جدول جو
جدول جو

معنی ذیبان - جستجوی لغت در جدول جو

ذیبان
باقی پشم یا موی برگردن شتر یا اسپ، ذوبان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیبان
تصویر زیبان
(دخترانه)
زیبا، خوشایند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیبان
تصویر شیبان
(پسرانه)
از قبایل عرب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیبان
تصویر زیبان
خوش نما، خوب رو، خوشگل، برای مثال آن نگار پری رخ زیبان / خوب گفتار و مهتر خوبان (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
از ماه های زمستان یا کانون اول که در آن زمین از برف پوشیده و سفید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
گداختن، گداخته شدن، سخت شدن گرمی آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
ذئب ها، گرگها، جمع واژۀ ذئب
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
موضعی است در شعر
لغت نامه دهخدا
زیبا بود، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365) (از اوبهی) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، زیبا به زیادت نون، (شرفنامۀ منیری)، زیبا و خوب، (صحاح الفرس) (از غیاث)، زیبا و خوش آیند، (برهان) (آنندراج)، زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته، (ناظم الاطباء) :
آن نگار پریرخ زیبان
خوب گفتار و مهتر خوبان،
معروفی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
زاب، زابات، ناحیتی به افریقیه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، گروه واحه های الجزایر در ایالت ’باتان’، در دامنۀجبال اوره، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
نام کوهی است به یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذِ / ذُبْ)
قبیله ای است از عرب. و سمعانی گوید نام چند بطن از عرب و از آن قبیله است ذبیانی شاعر معروف مادح نعمان بن منذر زیاد بن معاویه. و رجوع به الموشح مرزبانی ص 66 و 100 و فهارس عقدالفرید ج 1 و ج 2 و ج 4 و ج 6 و عیون الاخبار ج 1 و ج 2 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُیْ یَ)
رگهای درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشه های درخت که در زمین پنهان شود و چون بکنند آشکار گردد. یقال: بدا غیّبان العود، یعنی آشکار شد عروق درخت که نهان بود، و آن هنگامی است که باران سخت بدان رسد و سیل جاری گردد و ریشه های درخت را بکند و عروق آن وآنچه را نهفته شده است آشکار سازد. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). غیاب. غیّاب، آنچه آفتاب بدان نرسد از گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم فاعل از شیبیدن، (حاشیۀ برهان چ معین)، آمیخته و برهم زده و درهم کرده، (برهان)، درهم، (انجمن آرا) (آنندراج)، لرزان، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، لرزنده، پریشان و آشفته، و شیبانیدن مصدر آن است، و بر آن قیاس شیبد و شیباند و شیبانید و شیبانیده و شیبم، (انجمن آرا) (آنندراج)،
- شیباندل، پریشان حال:
چو از خنجرروز بگریخت شب
همی رفت شیباندل و خشک لب،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شی)
شیبان و ملحان، نام دو ماه زمستان است که در آن سردی زیاده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- یوم شیبان، روز سرد با ابر تنک بی باران. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان ترگور بخش سلوانای شهرستان ارومیه است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بطنی از بنی سلیم. (از معجم قبایل العرب)
تیره ای از عبید بن ثعلبه بن یربوع از عدنانیه. (از معجم قبایل العرب)
نام قبیله ای است که میان عدن و مکلا سکنی دارند. (از معجم قبایل العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن محارب بن فهر بن مالک. جدی است جاهلی، نسل او بطنی از کنانه اند، و عده بسیاری بدو نسبت دارند از جمله ضحاک بن قیس و حبیب بن مسلمه. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 262)
ابن احمد بن طولون. پنجمین از امرای بنی طولون، جلوس و عزل 292 هجری قمری انقراض سلسله در زمان او به دست خلفای عباسی صورت گرفت. (از فرهنگ فارسی معین)
ابن ثعلبه بن عکابه. جدی جاهلی است، و نسل او بطنی از قبیلۀ بکر بن وائل از عدنانیه اند و از آنهاست ذهل و تیم و ثعلبه. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 263)
ابن ثعلبه. بطنی از بکر بن وائل از عدنانیه است و از قبایل این بطن بنورقاش، آل عمرو بن مربد، بنومازن بن شیبان هستند. (از معجم قبائل العرب)
ابن عوف، از بنی زهیر بن ابین بن الهمیع. جدی است جاهلی حمیری و ذواصبعبن مالک از نسل او باشد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 263)
ابن زکریا المعالج. معاصر ابوحنیفه و راوی حدیث از ثوری و ابوحنیفه و عباد بن کثیر. (از ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 343)
ابن معرب. بطنی از زهیر بن ابین از قحطانیه است. (از معجم قبایل العرب)
ابن ثابت بن قره. او راست کتاب الانواء. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
ذنب الثعلب، بعضی گویند گیاهی است و بعضی گفته اند گیاهی است که به أرزن ماند
لغت نامه دهخدا
ابن عتیق بن تمیم الکاتب، مکنی به ابی القاسم، حافظ ابوطاهر سلفی در معجم الشعراء از او و وی از ابوحفص الزکرمی العروضی قطعه ای از شعر زکرمی را روایت کرده است، معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 119 س 6
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام روستائی است
لغت نامه دهخدا
(ذِبْ)
دسته ای از واحه ها بالجزایر در ایالت قسطنطین بدانسوی اورس
شهری است بدانسوی بلقاء به ودای اردن
لغت نامه دهخدا
ابن ذبیان. در سیرت عمر بن عبدالعزیز تصنیف الحافظ جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی در جواب عمر بن عبدالعزیز بنامۀ عمر بن الولید بن عبدالملک گوید خطاب به او: فامّک بنانه امه السکون کانت تطوف فی سوق حمص و تدخل فی حوانیتها. ثم ّ الله اعلم بها. اشتراها ذبیان بن ذبیان من فئی المسلمین فاهداها لابیک
ابن بغیض یکی از اجداد حذیفه بن بدربن عمرو بن جویه. از اجداد اعصربن سعد بن قیس. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 64 س 1 شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باب، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، رجوع به باب شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
تثنیۀ ذنب، نام آبی است در عیص
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیبان
تصویر شیبان
روز سرد، ابر تنک پریشان، آشفته درهم، لرزان
فرهنگ لغت هوشیار
زیبنده شایسته زیبای گاه (شایسته تخت سلطنت)، نیکو جمیل قشنگ خوشگل: دختری زبیا مقابل زشت بدگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
آب شدن، گداختن، گدازش گداز. گداز، جمع ذئب گرگان گرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیفان
تصویر ذیفان
زهر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذئبان
تصویر ذئبان
مانده پشم مانده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعبان
تصویر ذعبان
گرگ جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنبان
تصویر ذنبان
سریش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیبان
تصویر بیبان
جمع باب، درها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیبان
تصویر شیبان
پریشان، درهم، آشفته، لرزان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
((ذَ وَ))
آب شدن، گداختن
فرهنگ فارسی معین