جدول جو
جدول جو

معنی ذکیه - جستجوی لغت در جدول جو

ذکیه
(ذَ کی یَ)
تأنیث ذکی. نار ذکیه، آتش زبانه زن. آتش شعله زن، رائحه ذکیه، بوئی تیز. بوئی تند.
لغت نامه دهخدا
ذکیه
(ذُ / ذَ یَ)
فروزینه که بدان آتش افروزند. هیزم آتش انگیز. (مهذب الاسماء). ج، ذکی
لغت نامه دهخدا
ذکیه
مونث ذکی زیرک زن
تصویری از ذکیه
تصویر ذکیه
فرهنگ لغت هوشیار
ذکیه
((ذَ یِّ))
مؤنث ذکی
تصویری از ذکیه
تصویر ذکیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زکیه
تصویر زکیه
(دخترانه)
مؤنث زکی، پاک، طاهر، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت دادن به چیزی، پشت خود را به چیزی نهادن، محل وسیع برای روضه خوانی و عزاداری، جای نگه داری مستمندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
مؤنث واژۀ زکی، پاک، پاکیزه، پاک از گناه، پارسا، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
فرزند، نسل، فرزندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تذکیه
تصویر تذکیه
گلوی حیوان حلال گوشت را بریدن، افروختن و تیز کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کی یَ)
گله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). شکوه، بیماری. ج، شکایا. (ناظم الاطباء). بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بقیۀ چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کی یَ)
بکی ٔ. ناقه بکی ٔ و بکیه، ماده شتر کم شیر. ج، بکاء، بکایا. (منتهی الارب). و رجوع به بکی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
دهی است از دهستان قلعه تل که در بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 900 تن سکنه دارد که از طایفۀ کرد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ذاک. مسک ذاکیه، مشک تیزبوی. مشک تندبوی
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کی یَ)
مؤنث مذکّی. رجوع به مذکّی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
مؤنث مذکی. رجوع به مذکی شود، سحابه مذکیه، ابر در پی هم بارنده. (از متن اللغه). ابر باربار بارنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
تیز کردن آتش. (زوزنی) (آنندراج). برافروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گلو بریدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گلو بریدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح فقه) ذبح شرعی است و آن رفتن خون متعارف است از حیوان بسبب قطع اوداج اربعه در حیوانی که او را نفس سانکه بود. رجوع به ذبح شود، برافروخته شدن آتش جنگ. (المنجد) ، کلانسال گردیدن مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلانسال و تناور گردیدن مرد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(زَ کی یَ)
تأنیث زکی ّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فانطلقا حتی اذا لقیا غلاما فقتله قال اقتلت نفساً زکیه بغیر نفس... (قرآن 74/18) ، ارض زکیه، زمین برومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین برومند و پاک. (از اقرب الموارد). رجوع به زکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت به چیزی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیه
تصویر مکیه
مونث مکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیه
تصویر شکیه
مونث شکی و خواسته، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
زمین برومند و پاک، مونث زکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
چاه آب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکره
تصویر ذکره
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
فرهنگ لغت هوشیار
فروزینه که بدان آتش افروزند بگ (بخور) آنچه در آتش افکنند تابوی خوش برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکیر
تصویر ذکیر
نیکو یاد گیرنده، نیکو حافظه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذمی بد گویان گروهی که علی ع را خدا می دانستند و به محمد ص بد می گفتند که او را آشکار نگردانده (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
افروختن (آتش را)، ذبح کردن بسمل کردن، افروزش، ذبح. تیز کردن آتش، برافروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاکیه
تصویر ذاکیه
بوی تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
((تَ یِ))
پشت دادن به چیزی، جایی وسیع برای انجام مراسم عزا و روضه خوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
((ذُ رِّ یُِ))
نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکیه
تصویر رکیه
((رَ یِّ یا یَ))
چاه، بئر، جمع رکایا، رکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زکیه
تصویر زکیه
((زَ یِّ))
مؤنث زکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
ذبح، بسمل کردن، ذبح کردن، کشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد