جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کوچ، هامه، کلیک، مرغ شباویز، بایقوش، پشک، پش، کوف، کلک، پژ، بوف، بیغوش، کول، بوم، شباویز، پسک، چغو، مرغ بهمن، اشوزشت، کنگر، کوکن، مرغ شب آویز، مرغ حق، چوگک
جُغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پَر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کوچ، هامِه، کَلیک، مُرغ شَباویز، بایقوش، پَشک، پُش، کوف، کَلِک، پُژ، بوف، بَیغوش، کول، بوم، شَباویز، پَسَک، چَغو، مُرغ بَهمَن، اَشوزُشت، کُنگُر، کوکَن، مُرغ شَب آویز، مُرغ حَق، چوگَک
کرباس، برای مثال بدخواه تو را حادثه چون سایه ملایم / زاین رنگ نیامد به از این هیچ رکویی (انوری - مجمع الفرس - رکو) پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
کرباس، برای مِثال بدخواه تو را حادثه چون سایه ملایم / زاین رنگ نیامد به از این هیچ رکویی (انوری - مجمع الفرس - رکو) پارچۀ کهنه، لته، تکه ای از پارچه یا جامه، جامۀ یک لا
یادگیر. باحافظه. با ذاکره. نیکو یادگیرنده. ذکیر. نیکو به یاد دارنده. صاحب ذاکرۀ قوی. نیکو ذاکره: ان کنت کذوباً فکن ذکوراً. و در الجماهر بیرونی این مثل را بدینگونه آورده است: اذا اردت ان تکذب فکن ذکوراً و لا تستشهد بحی ّ حاضر، یردّه علیک و اقصد فیهاالموتی فأنه غیب علی الابد. (الجماهر ص 105) ، آهن پولاد و نیکو
یادگیر. باحافظه. با ذاکره. نیکو یادگیرنده. ذکیر. نیکو به یاد دارنده. صاحب ذاکرۀ قوی. نیکو ذاکره: ان کنت کذوباً فکن ذکوراً. و در الجماهر بیرونی این مثل را بدینگونه آورده است: اذا اردت ان تکذب فکن ذکوراً و لا تستشهد بحی ّ حاضر، یردّه علیک و اقصد فیهاالموتی فأنه غیب علی الابد. (الجماهر ص 105) ، آهن پولاد و نیکو
جمع واژۀ ذکر. مردان. نران. نرینگان. ذکوره. ذکار. ذکاره. ذکران. ذکره. مقابل اناث: اولاد ذکور، پسران: برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد. از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطاها مستغاث. مولوی. اگر ببودی مرآت درلباس ذکور ز عفتت ننمودی جمال چهره عیان. سلمان ساوجی. ، ذکورالبقل، تره که دراز و سطبر باشد. بقول درشت و تلخ، تره که ناپخته نتوان خوردن، مقابل احرارالبقول، ذکور عشب، درشت و غلیظ و خشنها از گیاه. تره های سخت و زفت: قیل هو (ای عضرس) من اجناس الخطمی و قیل هو من ذکورالبقل. (تذکرۀ ضریر انطاکی)، ذکورالأسمیه، باران که سرما و سیل آرد، ذکور نخل، خرمابنان بی ثمر، ذکور حق. جمع واژۀ ذکرالحق، چکها، صکها. صکوک. ذکور حقوق، ذکورالطیب، ذکارهالطیب و ذکورهالطیب، یعنی عطرها و خوشبویها که جامه رنگین نکنند و از این روی مردان نیز توانند آن را بکار بردن، شعوری گوید: آهن دمشقی را گویند
جَمعِ واژۀ ذَکر. مردان. نران. نرینگان. ذکوره. ذِکار. ذِکارَه. ذُکران. ذِکَرَه. مقابل اناث: اولاد ذکور، پسران: برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد. از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطاها مستغاث. مولوی. اگر ببودی مرآت درلباس ذکور ز عفتت ننمودی جمال چهره عیان. سلمان ساوجی. ، ذکورالبقل، تره که دراز و سطبر باشد. بقول درشت و تلخ، تره که ناپخته نتوان خوردن، مقابل احرارالبقول، ذکور عشب، درشت و غلیظ و خشنها از گیاه. تره های سخت و زفت: قیل هو (ای عضرس) من اجناس الخطمی و قیل هو من ذکورالبقل. (تذکرۀ ضریر انطاکی)، ذکورالأسمیه، باران که سرما و سیل آرد، ذکور نخل، خرمابنان بی ثمر، ذکور حق. جَمعِ واژۀ ذکرالحق، چکها، صکها. صکوک. ذکور حقوق، ذکورالطیب، ذِکارهالطیب و ذکورهالطیب، یعنی عطرها و خوشبویها که جامه رنگین نکنند و از این روی مردان نیز توانند آن را بکار بردن، شعوری گوید: آهن دمشقی را گویند
افزاریست جولاهگان را که ماشوره را در آن نصب کنند و جامه بافند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص متصل سازند
افزاریست جولاهگان را که ماشوره را در آن نصب کنند و جامه بافند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص متصل سازند
زیرک و تیز هوش شدن، تیز خاطر شدن، زیرک شدن، زود دریافت کردن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، آفتاب خورشید مهر، التهاب شدت گرمی. خور تیز هوشی زیرکی نپراش، افروختن زبانه کشیدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، تیز خاطر شدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، نای بریدن، اخگر
زیرک و تیز هوش شدن، تیز خاطر شدن، زیرک شدن، زود دریافت کردن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، آفتاب خورشید مهر، التهاب شدت گرمی. خور تیز هوشی زیرکی نپراش، افروختن زبانه کشیدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، تیز خاطر شدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، نای بریدن، اخگر
بازگشت صوت پس از برخورد با مانع به طوری که با صوت ارسالی مخلوط نشود و صدای آن از صدای اول جدا شنیده شود، پژواک (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای پخش صدا که با تکرار منظم صدا آن را خوش طنین تر می کند
بازگشت صوت پس از برخورد با مانع به طوری که با صوت ارسالی مخلوط نشود و صدای آن از صدای اول جدا شنیده شود، پژواک (واژه فرهنگستان)، دستگاهی برای پخش صدا که با تکرار منظم صدا آن را خوش طنین تر می کند