جدول جو
جدول جو

معنی ذوی - جستجوی لغت در جدول جو

ذوی
(ذَ ی ی)
ذابل. پژمرده. پژمریده. پلاسیده
لغت نامه دهخدا
ذوی
(ذَ وَ)
تثنیۀ ذو
لغت نامه دهخدا
ذوی
(ذَ)
جمع واژۀ ذودر حال اضافه: مررت برجال ذوی مال، گذشتم بمردانی خداوندان مال. ذوی الارحام. خداوندان قرابت نسب. ذوی الحقوق. صاحبان حق. ذوی العقول. خردمندان. صاحب خردان
لغت نامه دهخدا
ذوی
(تَ قَ عُ)
ضعیف و پژمرده شدن. پژمردن. (تاج المصادربیهقی). پژمریدن، چنانکه تره. پلاسیدن. پژمرده شدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
ذوی
(ذِ وا)
گوسفندان ریزه، پوست های حب انگور. (عن ابن الاعرابی). و در تاج العروس آمده است: الذوی کالی، النعاج الصغار و نص ابن الاعرابی الضعاف و لکنه مضبوط بفتح الذال ضبط القلم کما فی نسخه المحکم بخط الارموی
لغت نامه دهخدا
ذوی
پژمرده
تصویری از ذوی
تصویر ذوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوی الاحترام
تصویر ذوی الاحترام
صاحبان احترام، صاحبان حرمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوی الحقوق
تصویر ذوی الحقوق
صاحبان حق، دارندگان حق
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
خشک از گیاه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ)
نام یکی از دارات عرب است، آبی است به نجد بنو دهمان بن نصر را
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ وی ی)
غدوی (به دال) است در همه معانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هر آنچه در شکم حوامل باشد یااینکه به گوسفند اختصاص دارد. ابن اعرابی گوید: غذوی، بهم و هر حیوانی است که تغذیه می شود. و نیز گوید: مردی اعرابی از بلهجیم به من خبر داد که غذوی آن بره یا بزغاله است که از شیر مادرش تغذیه نمی کند بلکه از شیر دیگری یا با چیز دیگر تغذیه می کند. (از اقرب الموارد). غذی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود
لغت نامه دهخدا
(مُذْ)
گرما که پژمراند تره را. (آنندراج). ذوی النبت، ذبل: و اذواه الحر، أذبله. (متن اللغه). نعت است از اذواء
لغت نامه دهخدا
دارندگان سمهای شکافته، جانورانی که سهم شکافته دارند مانند گاو و گوسفند و آهو زنکگله داران سم شکافتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الالباب
تصویر ذوی الالباب
خدواند عقل بخردان خردمندان. صاحبان خرد
فرهنگ لغت هوشیار
صاحبان حرمت خداوندان احترام: ... . به جهت خاطرما بحکام ذوی الاحترام آن ولایت... . در مقام عنایت و شفقت در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الاضلاع
تصویر ذوی الاضلاع
صاحبان دنده ها، دارای پهلوها، دارای ضلعها (سطح)
فرهنگ لغت هوشیار
خویشان نسبی: ایزد توانا که آفریننده کل مخلوقات است قطع صله رحم را از محسنات شمرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الاحتشام
تصویر ذوی الاحتشام
خداوند حشمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الاوتار
تصویر ذوی الاوتار
آلات موسیقی زهی وتر داران رود جامگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الانیاب
تصویر ذوی الانیاب
خداوندان یشک صاحب ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی العز
تصویر ذوی العز
عزت و ارجمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الجهل
تصویر ذوی الجهل
صاحب جهل خداوندان نادانی نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الحاجات
تصویر ذوی الحاجات
حاجتمندان نیازمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الحوافر
تصویر ذوی الحوافر
صاحبان سم سمداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی الذناب
تصویر ذوی الذناب
دنباله داران (ستارگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی العقول
تصویر ذوی العقول
فرهیختگان صاحب خردان بخردان عاقلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی العلم
تصویر ذوی العلم
خداوندان دانش عالمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی القربی
تصویر ذوی القربی
نزدیکان، کسان، خویشاوندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذویالحقوق
تصویر ذویالحقوق
صاحب حق دارندگان حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذوی
تصویر لذوی
خوردن بسیار، نوشیدن بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذوی
تصویر غذوی
دایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذویل
تصویر ذویل
خشک گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی العقول
تصویر ذوی العقول
((ذَ وِ لْ عُ قُ))
خردمندان، بخردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوی الاوتار
تصویر ذوی الاوتار
((ذَ وِ لْ اَ))
آلات موسیقی زهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوی القربی
تصویر ذوی القربی
((~. قُ با))
نزدیکان، خویشان
فرهنگ فارسی معین