جدول جو
جدول جو

معنی ذؤبان - جستجوی لغت در جدول جو

ذؤبان(ذُءْ)
جمع واژۀ ذئب. گرگان. اذؤب. ذؤبان العرب، دزدان و صعلوکان عرب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوربان
تصویر گوربان
نگهبان گور، محافظ مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
ذئب ها، گرگها، جمع واژۀ ذئب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
گداختن، گداخته شدن، سخت شدن گرمی آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزبان
تصویر روزبان
دربان، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، پردگین، حاجب، سادن، ایشیک آقاسی، آغاجی
نوبتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودبان
تصویر گودبان
کوهان شتر، کمرگاه، گرده بان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوزبان
تصویر یوزبان
تربیت کننده و نگهبان یوز، یوزبند، یوزدار
فرهنگ فارسی عمید
(ضُءْ)
گران. ناخوش. گویند: هو علیه ضؤلان، ای کل ﱡ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ / ذُءْ)
شغال با گرگ. ابن آوی و الذئب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذأل. سبک رفتن. (تاج المصادر بیهقی). خرامیدن. سبک و نرم رفتن، سرعت کردن، پویۀ گرگ. ج، ذآلین، ذآلیل. و این نادر است، چه قیاس ذآلین باشد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان الموت که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 582 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
گویا جایگاهی است در دیار ابوبکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثُ ءَ)
دهن دره. خمیازه. آسا. بیاستو. فاژه. (دهار). ثأب. تثاؤب. و در مثل است: أعدی من الثؤباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ بی یَ)
قلعه ای است در یمن که درونش مرصع به یاقوت و درخشان همچو کوکب بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شهری است در یمن. (الحلل السندسیه ج 2 ص 111). نام موضعی است و مولد اخفش حسین بن حسن بدانجا بود. (از تاج العروس در مادۀ خفش، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوهی است در نزدیکی صنعاء. در اینجا کاخی وجود داشت که با نقره و سنگ بنا شده بود و اندرونش مرصع به یاقوت و جواهر بود و در شبهای تاریک مانند ستارگان درخشان می تابید و بدان جهت کوکبان گفتند. (از معجم البلدان). کوهی است که نزدیک صنعاء واقع است و بر آن کوه دو قصر است که هیچکس راه آن را نمی داند و عقیدۀ بعضی مردم آن است که آن دو قصر را از جواهر ساخته اند، زیرا که در شب به غایت درخشنده است. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 676)
لغت نامه دهخدا
(دْ / دَ)
قسمی از جهاز شتر، چوب جهاز شتر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) :
رحم آمد مر شتر را، گفت هین
برجه و بر کودبان من نشین.
مولوی (مثنوی).
چو خر ندارم خربنده نیستم ای جان
من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
شهری است. (منتهی الارب). نام شهری به تقدیم نون مضمومه بر با. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَذَ)
از قرای هرات است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْ طُ)
رؤیه. دیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، رآه عالماً، دانستن کسی را دانشمند. (منتهی الارب). رجوع به رؤیه شود
لغت نامه دهخدا
به معنی رهبان و پارساست، (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، رجوع به رهبان شود
لغت نامه دهخدا
خوک چران، (ناظم الاطباء)، حافظ خوک، نگاهدارندۀخوک، آنکه بوضع و حال خوک رسیدگی می کند، خوک وان
لغت نامه دهخدا
پاسبان رود، نگهبان و محافظ رود:
چو آمد بنزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود،
فردوسی،
چنان خوار برگشت از او رودبان
که جان را همی گفت پدرود مان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَوْ وا)
جمع واژۀ بواب:
ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوابان.
سعدی.
و از رؤسای فیوج و فراشان و بوابان بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم ص 161).
- بوابان زرین سر، دربانهایی که کلاه زرین بر سر دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُ ءَ)
تثنیۀ ذوئیب. نام دو آب است عرب را، یا بنوالأضبط را برابر جثوم
لغت نامه دهخدا
(تَ قَرْ رُ)
آب شدن. ذوب. گداختن. (دهار). گداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). گداز. گدازش. (مهذب الاسماء) ، ذوبان شمس. سخت گرم شدن آفتاب، ذبول، بی قراری. (غیاث) ، واجب شدن حق. (تاج المصادربیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بفتح ذال معجمه و سکون واو قسمی ازاقسام بحران است. و شرح و معنی آن در ضمن معنی بحران گذشت، و نیز همین صورت به معنی دزدان و صعالیک آمده است، چنانکه ذؤبان. ذؤب الشعراء
لغت نامه دهخدا
باقی پشم یا موی بر گردن شتر یا اسپ، ذئبان، ذیبان
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذآله
لغت نامه دهخدا
نگاهدارنده یوزها، مامور تربیت و حفاظت یوزها کسی که از یوزهای شکاری محافظت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ قبرنگهبان مقبره: یکی بنده باشم روان ترا پرستش کنم گوربان ترا
فرهنگ لغت هوشیار
دربان حاجب، نگهبان بارگاه شاهان و امیران پاسبان، سرهنگ، چاوش، جلاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو بطن
تصویر ذو بطن
شکمبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
آب شدن، گداختن، گدازش گداز. گداز، جمع ذئب گرگان گرگها
فرهنگ لغت هوشیار
چرم یا نواری که در زیر دم ستوران جا دهند پاردم: چو خر ندارم و خر بنده نیستم ای جان، من از کجا غم پالان و گوزبان ز کجا ک (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزبان
تصویر روزبان
حاجب، دربان، چاوش، جلاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
((ذَ وَ))
آب شدن، گداختن
فرهنگ فارسی معین