جدول جو
جدول جو

معنی ذوو - جستجوی لغت در جدول جو

ذوو
(ذَ)
جمع واژۀ ذو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوب
تصویر ذوب
گداختن، گداخته شدن، آب شدن، واشدن برف و یخ یا روغن جامد یا فلز در اثر حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذووداد
تصویر ذووداد
صاحب وداد، خداوند دوستی، دوستدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
خوشی و نشاط، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم چیزی، چشایی، ذائقه، قوه ای که به وسیلۀ آن طعم چیزها ادراک می شود
ذوق کردن: به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوو
تصویر هوو
دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ وُلْ حِ جا)
خردمندان. خداوندان خرد. صاحبان عقل. بخردان:
زار الحجیج منی و زار ذووالحجی
جسد الحسین و شعبه فاستشرقوا.
ابوسعید محمد الرستمی (از ترجمه محاسن اصفهان ص 116)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
اذواء. جمع است بطنی از ملوک حمیر را که نامشان بذو آغاز میشود: و من بطون حمیر الذوون، و قدیقال لهم الاذواء. (عقد الفرید جزء 3 ص 319)
لغت نامه دهخدا
(ذَ نُ)
خداوندان نجابت:
و لوکنت فی بغداد قام لنصرتی
هنالک اقوام کرام ذوونبل.
ابن الصلاح
لغت نامه دهخدا
(ذَوُلْ)
رؤسای قبائل جاهلیت که از غنائم خود را چهار یک (مرباع) برگرفتندی
لغت نامه دهخدا
(ذَ وُلْ اَ)
سید شریف جرجانی در تعریفات گوید: ذووالارحام فی اللغه بمعنی ذوی القرابه مطلقاً و فی الشریعههو کل قریب لیس بذی سهم و لا عصبه - انتهی. و ابوالفتوح رازی در تفسیر آیۀ شریفۀ: و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب اﷲ، (قرآن 75/8) ، گوید و خداوند رحم ها و خویشان بهری از بهری اولیترند، یعنی در باب میراث هر چه نزدیکتر باشند بمتوفی بمیراث اولیتر باشند. چون جهت استحقاق میرات قرابت است و مساس رحم (و هر چه) قرابت قریب تر باشد و رحم ماس تر مرد بمیراث اولیتر باشد و این آیه دلیل است بر آنکه میراث بقرابت باشد اگر عصبه باشد و اگر نباشد و اگر تسمیه باشد او را و اگر نباشد برای آنکه تسمیه را حکم نباشد با قرابت قریب و آنان که با ما موافقت کردنددر توریث ذوی الارحام از فقها عصبه را استثنا کردند و ذوالسهام و ما این استثنا نکردیم برای آنکه دلیل نیست موجب استثنا را، و این آیه ناسخ است حکم میراث را بنصرت و هجرت چنانکه بیان کردیم در باب اول. و آنکه ایشان اعرابی را از مهاجر میراث ندادندی و آنانکه گفتند ولایت در آیت نصرت است دون ولایت میراث گفتند هردو آیت محکم است و آیۀ اول منسوخ نیست به این آیه.عبداﷲ زبیر گفت سبب نزول آیه آن بود که در جاهلیت دو مرد با هم دوستی کردند. با یکدیگر شرط کردندی که هر کس را که از ایشان وفات باشد صاحبش میراث او برگیرد خدای تعالی این آیه فرستاد و آن حکم باطل کرد... واولو الارحام از لفظ خود واحد ندارد واحد ذو باشد
لغت نامه دهخدا
(ذَ تَ ءَبْ بَ طَ شَرْ رَنْ)
جمع واژۀ تأبطّ شرّا
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ لَ)
نام یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(وُ)
صاحب رویها. و فی الحدیث: القرآن ذلول ذووجوه فاحملوه علی احسن الوجوه
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
دارای دو روی. دارای دو معنی، نزد بلغا آن است که ترکیبی که از الفاظ مشترک بر حسب وضع باشد آن ترکیب مفید در غرض تمام باشد. و یا ترکیب از الفاظی بود که اطلاق هر لفظی در اصطلاح و استعمال بر دو چیز بود. و بنای آن ترکیب بر یک غرض تمام بود. و این صنعت عین ایهام است. الا فرق آنکه ایهام در یک لفظ است و ذووجهین در الفاظ و مستفاد از ترکیب. و اگر بتمهید مقدمه مؤید گردد زیباتر آید بر حسب وضع. مثاله، شعر:
بمیدان نگر هست گنبدکنان (؟)
کمیتی که او جوش بسیار دارد.
غرضی که بنای بیت بر آن است آن است که در میدان نگر یعنی ساغر را نگر. گنبدکنان یعنی حباب بر می آرد آن کمیتی که سخت میجوشد. و غرض دوم که بنای بیت بر آن نیست آن است که در میان میدان که جای جولانگری اسبان است خاستها میکند. آن اسب کمیت که جوش بسیار دارد. مثال طریق دوم بر حسب اصطلاح شعر:
پیر نورانی صبح آنرا که گفتی صادق است
مهر خود را بر همه آفاق روشن میکند.
این بیت دو معنی دارد. و مقید دو غرض است. اما غرضی که بنای بیت بر آن است اینکه پیر نورانی صبح آن صبح که او را صادق گفتی آفتاب خویش را بر همه جهان تابنده کند غرض دوم منافی آن است که پیر نورانی صبح آن پیر که او را صادق گفتی شفقت خود بر همه جهانیان پیدا میکند. و این غرض مستفاد از لفظ نورانی و صادق و مهر و روشن که اطلاق این الفاظ هم بر پیری درست آید و هم بر صبح. کذا فی جامع الصنایع.
لغت نامه دهخدا
(وِ)
خداوند دوستی. دوستار. دوستدار:
گفت صد خدمت کنم ای ذووداد
دست بر دو چشم و بر سینه نهاد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
که قابل وضع است. (فلسفه). کم ذووضع: و اما قسمت کم بوجه دوم: چنان بود که گویند: کم ذووضع باشد یا غیر ذی وضع. و وضع به سه معنی بکار دارند: یکی هر چه قابل اشارت حسی بود گویند آنرا وضع است. و به این معنی گویند نقطه را وضع باشد: و وحدت را وضع نبود، یعنی نقطه قابل اشارت بود، و وحدت از آن روی که وحدت باشد نبود. دوم هرچه آن را وجودی قار بالفعل بود و اتصال و ترتیبی، چون اجزاء او را با یکدیگر نسبت دهند آنرا وضع خوانند مثلاً گویند: مربع راوضعی است که ضلع او با زاویۀ او بر چه نسبت باشد. و زاویۀ او با ضلع برچه نسبت، و این وضع بحقیقت از مقولۀ اضافت بود. سوم هر چه آنرا اجزائی بود، و اجزاء آنرا با یکدیگر و با جهات عالم نسبتی بود و جمله را بسبب این نسبت هیأتی لازم شود، و این هیأت را وضع خوانند. و این وضع خود مقوله ای است به انفراد چنانک یاد کرده شد و غرض در این موضع وضع است بمعنی دوم که بعض کمیات را عارض شود. پس کم ذووضع یا خط بود یاسطح یا جسم و غیرذی وضع قارالذات بود یا نبود، اگر قارالذات بود عدد بود و اگر غیر قارالذات بود زمان بود. و عدد را وضع نیست بسبب آنک اتصال ندارد، و زمان را به سبب آنک قار نیست. (اساس الاقتباس صص 41-42)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
شترمادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوط
تصویر ذوط
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوو
تصویر هوو
دو زن که یک شوهر داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوب
تصویر ذوب
گداختن، آب شدن چیزی بر اثر حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوح
تصویر ذوح
درشت رفتاری، گرد آوردن رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذور
تصویر ذور
ترساندن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرو
تصویر ذرو
باد دادن باد دادن گندم، پرانیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوع
تصویر ذوع
از بیخ کندن بر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
چشیدن، چاشنی گرفتن، آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی
تصویر ذوی
پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهو
تصویر ذهو
خود بزرگ نمایی، گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوو
تصویر آوو
فرانسوی دیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذووجهین
تصویر ذووجهین
دارای دو روی، دارای دو معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذووجهین
تصویر ذووجهین
((وَ هَ یا هِ))
دارای دو وجه یا معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
((ذُ))
چشیدن، چشایی، در فارسی نشاط، بشاشت، خوشی، علاقه و استعداد برای یادگیری، لذت، اولین مرحله از مراحل شهود، کسی را کور کردن او را دلسرد و بی علاقه کردن، تو زدن، ناخوشایند بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوب
تصویر ذوب
((ذُ))
گداختن، آب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوو
تصویر هوو
((هَ))
وسنی، دو زن که یک شوهر داشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوو
تصویر آوو
دیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
Tastefulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی